۴ آذر ۱۳۸۴

پلاک یــــــک
بچه بودن بهتر است. بچه که باشد آدم هیچ وقت تنها نمی ماند. نباید برود پلاک یک. بچه های دیگر هستند که کله اشان خوب کار کند. آن موقع یک دختر همسایه داشتیم که من گیسهای بورش را برایش میشمردم. یا دکتر بازی میکردیم. هیچ وقت مریض نمیشد. فقط هی به من بیچاره آمپول میزد هربار یک جایی از تنم. و من حسابش دستم بود که چند بار آمپول زده و قرار میشد. جای هر آمپولش یکی و بعد یک طور خوشگلی می گفت "تورو خدا" که من هیچ وقت دلم نمی آمد خیال میکردم از آمپول میترسد ولی بعدا که پرسیدم هر کسی لااقل یک دفعه آمپولش زده بود. من بی کلاه مانده بودم. تنش خیلی سفید بود مطمثنم اگر کونش را میدیدم خاطره خیلی خوبی از زمان بچگیهایم میشد. الان که فکر می کنم همیشه در این مسایل سر من بی کلاه مانده شاید برای همین است که توی این پلاک یک خانه مجردی گرفته ام و از وقتی اینجا نشسته ام فقط صد و بیست و چهار نفر آدم غیر تکراری از اینجا گذشته. ولی تلویزیون خانه لا اقل دویست وپنجاه و دو هزار و پانصد و بیست و هشت تا آدم نشان داده. شمردن آدمها گاهی خیلی سخت است سعی می کنم Fashion TV نبینم. حواس آدم به هزار چیز دیگر پرت میشود و دیگر نمیشود شمرد. شما انصاف بدهید چطور می شود آدم با حواس جمع کسی که سینه هایش را بیرون گذاشته و لباسش هزارو هفتصد و پنجاه و دو سوراخ دارد را بشمارد؟ واقعا خیلی سخت است. خیلی مشکل است. کلا دنیا با این عددهایش آدم را دیوانه می کند همیشه. هیچ وقت هم حساب دست آدم نمی ماند. مثلا یکبار که شمردم صد و بیست و پنج هزار و هفتصد و سی و دو تا مو بیشتر نداشت. و دفعه بعدی که شمردم صد و سی و هفت هزار و پانصد و هفتاد و هفت تا بود یعنی فی الواقع از دفعه قبل حدود یازده هزار و هشتصد و چهل و پنج تا بیشتر و این خیلی رقم بزرگی است و خیلی غم انگیز است. تازه بعدا ها که کلی ساختمان داده خوانده بودم سعی کردم بوی گیسهای یک دختر خیلی فرفری را دانه دانه به شماره آن مو الصاق کنم راستش کار سختی بود. یعنی باید برای هر صد و پنج هزار و سیصد و سی و سه تایش یک اسم مخصوص انتخاب می کردم که کاملا یکتا باشد و کاملا آن بو را تداعی کند. مثلا موی هزار و هفتصد و پنجاه و سه "پروانهء بال بال زنندهء تنهای ِ قرمز ِ صبحگاه بود" یا شماره هزار و نهصد "پستان بر آمده دختر 25 ساله که از خودش دوست پسر ندارد" بود. بیشتر از دو هزار نتوانستم. کار خیلی سختی بود. یعنی از نظر تئوری ممکن بود ولی دخترک حوصله اش از من سر رفت. ولی فکر میکنم با آن دختر بور همسایه امان میشد. آخر او خیلی مهربان بود. حیف که نگذاشت من هیچوقت کونش را ببینم...

۳ نظر:

ناشناس گفت...

khodaiesh kheili zahmate bozorgie beshini hey koon o peston beshmori!!!!

Armin گفت...

تیمی که گل نزنه گل می خوره چه ربطی داره؟

ناشناس گفت...

Divaaane!