۹ شهریور ۱۳۸۴

ریکله - بحران بین المللی زردآلو

شرق 10-06-1384 -بحران بین المللی زرد آلو - را بخوانید

۸ شهریور ۱۳۸۴

براي نخستين بار در تئاتر، عروسكي سنتي مبارك با كمك 15 تا 16 نخ به روي صحنه مي‌رود.به گزارش ميراث خبر « عادل بزدوده » عروسك‌ساز و كارگردان نمايش عروسكي اين روزها در حال آماده سازي نمايش عروسكي جديدي به نام « بازي اشكنك دارد، سر شكستنك دارد» است. بزدوده كه اين نمايش را با تلفيقي از نمايش عروسكي خيمه شب بازي و داستان رستم و سهراب شاهنامه فردوسي است. وي درباره شيوه ساخت و حركت عروسك‌ها گفت:« در اين نمايش براي نخستين بار در نمايش خيمه شب بازي به جاي دو تا سه نخ از 15 تا 16 نخ استفاده شده است. »بزدوده با اشاره به اين كه پيش از اين هم يك‌بار اين شيوه را امتحان كرده است توضيح داد:« 17 تا 18 سال پيش خود من نمايشي را در تلويزيون كار كردم به نام «مبارك به مدرسه مي‌رود» كه در آن كار با افزايش تعداد نخ‌ها مبارك و ياقوت برادرش را حركت مي‌دادم. اما تا كنون اين اتفاق در صحنه نيافتاده بود.» «بازي اشكنك دارد ... » برداشت آزادي از شاهنامه و روايت رستم و سهراب است تمام صحنه‌ها براساس داستان شاهنامه و از زبان مرشد و مبارك گفته مي‌شود.بزدوده درباره انگيزه به روي صحنه بردن اين نمايش به ميراث خبر گفت:« طرح نمايش «بازي اشكنك دارد» از زماني آغاز شد كه برنامه‌ريزي و مقدمات به روي صحنه رفتن اپراي عروسكي رستم سهراب در جريان بود و عروسك‌هايش به دست هنرمندان اتريشي ساخته مي‌شد. در آن زمان از خودم پرسيدم چرا داستاني كه كاملا ايراني است و اصالت دارد را عروسك‌هايش را در خارج از ايران و در جايي كه نه تنها با فرهنگ ايراني آشنا نيستند بلكه شاهنامه را نمي‌شناسند ساخته شود. »بزدوده علت تلفيق حماسه رستم و سهراب را با خيمه شب بازي در اين دانست كه اين خيمه شب بازي بهترين وسيله براي به صحنه بردن ادبيات حماسي ايران است:«ما با اين نمايش علاوه بر اين كه مي‌خواهيم خيمه شب بازي را از سكون خارج و به مرحله بالاتري پيش ببريم شايد هم بتوانيم يك مرحله ارتقا دهيم.»وي با اشاره به اين كه خيمه شب بازي مدت‌هاست كه تغييري نكرده و در سكون باقي مانده ، افزود:« چند صد سال است كه خيمه شب بازي وجود داشته و تمام داستان‌هاي اين نمايش‌ها تكرار مكررات است و روايت تازه‌اي به آن اضافه نشده و اتفاق جديدي نمي افتد. حركت عروسك‌ها تكراري است. داستان هميشگي شوخي‌هاي مبارك و پهلوان‌ پنبه، ديو و ... در واقع چيزي جز يك داستان ساده نيست. در اين نمايش جرات به خرج دادم تا اين نمايش ساده را از سادگي خارج و رستم و سهراب را از زبان مرشد و مبارك گفتم .» بزدوده در توضيح تناقض ميان اين دو نمايش يعني وجه تراژيك رستم و سهراب در مقابل نمايش شادي‌آوري مانند خيمه شب بازي توضيح داد:« سختي اين كار در همين قرار گرفتن دو ژانر متفاوت بود. به همين دليل اين نمايش به نام « بازي اشكنك دارد سر شكستنك دارد »است. در برخورد اول تماشاگر با شوخي روبه‌رو مي‌شود اما در انتها تراژدي كه در اثر فردوسي وجود دارد بر نمايش غلبه مي‌كند و مبارك را هم تحت تاثير قرار مي‌دهد. »اين نمايشگر عروسكي گفت:«اين نمايش حاصل شش ماه كار من نيست چكيده‌اي از 35 سال حضورم در عرصه تئاتر عروسكي و نمايش عروسكي است. »به گفته وي در بازي اشكنك دارد 50 عروسك نخي حضور دارد:« . علي رغم اين كه هنوز بودجه نگرفتم اين عروسك‌ها را آماده كرده‌ام 17 _ 18 تا از عروسك‌ها را آماده كرده است.اين عروسك‌ها در خيمه‌اي بزرگتر از خيمه‌هاي عادي بازي داده خواهند شد.»وي درباره انتخاب عروسك گردانان با اشاره به اين كه برخي از اين گروه انتخاب شده‌اند افزود:« نقش مبارك را خيلي دوست دارم خانم مريم اقبالي آن را بازي دهد. صحبت‌هايي هم شده است و به احتمال قوي ايشان اين نقش را بازي مي‌كنند. خانم اقبالي يكي از بهترين عروسك گردان حال حاضر ما و از كساني است كه نه تنها به خوبي عروسك مبارك را حركت مي‌دهد بلكه صفير هم به خوبي در دهانش قرار مي‌گيرد .»بزدوده متن نمايش بازي اشكنك دارد را در اختيار شوراي نمايش عروسكي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان داده است تا پس از تصويب در سالن اين مركز به صحنه ببرد:«اميدوارم اين امكان براي من فراهم آيد كه اين نمايش در سالن كانون به روي صحنه برود. من بزرگ شده كانون پرورش فكري هستم و و آن جا را به عنوان خاستگاه تئاتر خود دوست دارم. به همين علت گزينه اولم براي به روي صحنه بردن اين نمايش سالن كانون است.اما اگر نشد در سالن فردوسي يا هر سالن ديگر آماده مي‌كنم.
مثنوی مامور و مورد

ديد مأموری زنی را توی راه
کو همی‌گفت ای خدا و ای اله
تو کجايی تا شوم من همسرت
وقت خواب آيد بگيرم در برت
تاپ پوشم بهر تو با استريچ
جای می نوشم به همراهت سن‌ايچ
پا دهد، صندل برايت پا کنم
تا خودم را در دل تو جا کنم
زانتيايت را بشويم روز و شب
داخلش بنشينم از درب عقب
در جلو آن‌که نشيند، آن تويی
در حقيقت صاحب فرمان تويی
گر تو گويی، شال بر سر می‌نهم
گر تو خواهی، موی را فر می‌دهم
موی سر مش می‌زنم از بهر تو
يک‌سره حتی به وقت قهر تو
از برای توست کوته آستين
پاچه‌ی شلوار من هم همچنين
غير يک‌کيلو النگو توی دست
پای من بهر تو پر خلخال هست
بهر تو مالم به صورت نيوه‌آ
يک گرم، يا دو گرم ... يا اين‌هوا
اودکلن بر خود زنم پيشت مدام
تا که بوی گل بگيرد هر کجام
می‌روم حمام گرم کوی تو
می‌زنم سشوار، رو در روی تو
گر که حتی مو نباشد بر سرم
من کله‌گيس از دبی فوراً خورم
ای فدايت ريمل و بيگودی‌ام
وی فدايت لنز و عينک دودی‌ام
من برای توست گر «رژ» می‌زنم
گر جز اين بوده است، کمتر از زنم
از برای توست اين رژ گونه‌ام
ورنه بهر غير، ديگر گونه‌ام
خاک پای تست خط چشم من
تا درآيد چشم هر مرد خفن
لاک ناخن‌هام ناز شست تو
ناخن مصنوعی‌ام در دست تو
بهترين‌ها را پزم بهر غذا
پيتزا و شينسل و لازانيا
با دسر بعدش پذيرايی کنم
همرهش يک استکان چايی کنم
ای به قربان تو هر چه باکلاس
می‌شوم خوش‌تيپ بهرت از اساس
بهر تو تيپ جوادی می‌زنم
گر نخواهی، تيپ عادی می‌زنم
گر که گويی اين کنم يا آن کنم
من دقيقاً ای عزيز آنسان کنم
من برايت می‌شوم اِند ِمرام
گر که باشد سايه‌ی تو مستدام
کاش می‌شد من ببينم رويکت
واکنم گل‌سر، زنم بر مويکت
***
گفت مأمورش که: ای زن، کات کن!
کمتر از اين خلق عالم مات کن
چيست اين لاطائلات و ترّهات؟
حاسبوا اعمالکن، قبل از ممات
بوی کفر آيد ز کل جمله‌هات
اين چه ايمانی است؟ ارواح بابات
تيپ تو بوی تساهل می‌دهد
نفس آدم را کمی هل می‌دهد
حرف‌های تو خلاف عفت است
بدتر از ای‌ميل و يک‌صد تا چت است
آن‌چه کلاً عرض کردی، نارواست
مفسدٌ فی العرض بودن هم خطاست
با خدايت مثل آدم حرف زن
گر که قادر نيستی، اصلاً نزن
از خدا چی چی تصور می‌کنی
کاين چنين با او تغير می‌کنی؟
شل حجابا! دين ادا اطوار نيست
جای مانتو کوته سرکار نيست
بايد آموزی کمی علم کلام
حق همين باشد که گويم، والسلام
چون به پايان آمدش مأمور حرف
از خجالت آب شد زن مثل برف
گفت: ای مأمور، حالم زار شد
از مرام خود دلم بيزار شد
حرف تو هر چند توی خال زد
در نگاهم ليک ضدّ حال زد
از سخن‌های تو من دپرس شدم
گر طلا بودم دوباره مس شدم
من پشيمان گشتم از ايمان خود
می‌روم اکنون به کفرستان خود
بعد از اين ريلکس می‌گردم دگر
کاملاً برعکس می‌گردم دگر
پس سر خود را گرفت و گشت دور
با دلی آشفته و چشمی نمور
***
ناگهان در توی ره، مأمور را
تلفن همراه آمد در صدا
يک نفر در پشت خط از راه دور
گفت با مأمور: کای مرد غيور
اين چه برخوردی است که مورد پرد؟
مرده‌شور اين طرز ارشادت برد
از چه زن را ول نمودی در فراق؟
أنکر الأشخاص عندی ذوالچماق
تو برای وصله کردن آمدی
نی برای مثله کردن آمدی
ما برون را بنگريم و قال را
منتها يک‌خورده‌ای هم حال را
اين زنی که تو چنين پراندی‌اش
فاسد و فاسق پس آنگه خواندی‌اش
هيچ می‌دانی که خيلی زود زود
او «فرار مغزها» خواهد نمود؟
اين فضای اجتماع حاليه
گر چه هر چه بسته‌ترتر(!) عاليه
مصلحت می‌باشد اما بعد از اين
باز گردد يک‌کمی ماند چين
پس به محض قطع اين تلفن بدو
دامن زن را بگير و گو مرو
دامنش را گر گرفتی در مسير
در حد شرعيش اما تو بگير
رفت مأمور از پی زن با دليل
گر چه در ظاهر بسان زن ذليل
ديد زن را در خيابان صفا
رفت پيشش، گفت او را: خواهرا
بعد از اين‌ها ترک قيل و قال کن
با خدا هر طور خواهی حال کن
توی هيچ آداب و ترتيبی مکوش
هر چه می‌خواهد دل تنگت بپوش

بخنديم یا گریه کنیم ؟

نوجوان 17 ساله پس از آن كه والدينش به استفاده ناصحيح وي از اينترنت پي بردند، از فرط خجالت اقدام به خودكشي كرد
به گزارش خبرنگار «حوادث» ايسنا والدين «محسن» 17 ساله شب چهارشنبه زماني كه از مهماني به منزل مراجعه كردند، با وضعيت غيرعادي فرزندشان مواجه و با ديدن جعبه‌هاي خالي تعداد قرص، از اقدام به خودكشي او آگاه شدند و محسن را سريعا به بيمارستان منتقل كردند
«محسن» كه مقطع تحصيلي ديپلم فني حرفه‌اي را پشت سر گذاشته و در رشته كامپيوتر تحصيل مي‌كند، از سال دوم دبيرستان با موافقت والدينش كه بسيار مقيد هستند، صاحب يك دستگاه كامپيوتر شخصي شد
اما بعد از ظهر روز سه‌شنبه يكم شهريور ماه در حالي كه Screen saver دستگاه كامپيوتر روشن و وي براي انجام كاري از اتاقش خوابش خارج شده بود، مادرش كه به رفتارهاي او در هنگام كار با كامپيوتر مشكوك بود، با تكان دادن موس و محو محافظ صفحه، با عكس‌هاي مستهجني روبه‌رو شد كه پسرش قصد وارد كردن آنها را به فايل شخصي‌اش داشت
با فريادهاي و عصبانيت مادر و حضور پدر در اتاق، محسن پي برد كه والدينش متوجه استفاده ناصحيح او از اينترنت شده‌اند
اين اتفاق سبب شد والدين محسن پس از دعوا با وي و قطع دستگاه كامپيوتر، تنبيه او را به وقتي ديگر موكول كنند
«محسن» كه از عاقبت كارش وحشت داشت و از روي والدينش شرمنده شده بود، روز بعد، زماني كه والدينش در منزل حضور نداشتند، با خوردن 10 عدد قرص متعلق به مادرش، اقدام به خودكشي كرد

۶ شهریور ۱۳۸۴


بادباش
و روی ابرهای من
وزيدن از اين قصه سر دراز دارد
رايحه شعر می دهی بانو
بنشين بريز بپاش
و بدوز چشمهايم را
به نازکای ساتن سپيد
که تا نسيمای دريا
راهی نمانده است پرنده ی وحشی

۳ شهریور ۱۳۸۴

سفر به خير ريکله





سفر به خير ریـــــــــکــــله را در شرق 3-6-1384 بخوانيد . فعلا چون سايت شرق اشکال فنی دارد خود مطلب را می گذارم
سفر به خير ريـکـلـه


قرار بود سمينارتاثير زردآلو بر نحوه ی چيدمان گفتمان های درون محوری و زلزله های نابارور توسط مرکز کنترل طرح های جهان محوری برگزار شود . ريکله از آن جايی که در امر شناخت زردآلو چيره دست بود از سوی اين مرکز برای سخنرانی در خصوص نحوه طبخ زردآلوی هسته درشت و گرفتن انرژی هسته ای از اين هسته ها دعوت شده بود سمينار در شهرساحلی کاکاچی که با ماداپارسا حدود 310 کيلومتر فاصله داشت برگزار می شد . علاوه بر ريکله , از يکی از دوستانش نيز برای بخش جنبی سمينار و برپايی کارگاه کشت هسته و چگونگی نظارت بر فن آوری کشت زردآلو دعوت کرده بودند يک روز قبل از شروع سمينار دوست ريکله تلفن کرد مغازه تا قرار سفر را با هم بگذارند . ريکله می گفت چون ديسک کمرش عود کرده می بايست با هواپيما بروند . به ويژه اين که او بايد برای سخنرانی کردن توان داشته باشد . اما دوستش می گفت از آن جايی که رفتن به اين سمينار سود مالی برايشان ندارد و بايد هزينه را هم از جيب خودشان بپردازند بهتر است صرفه جويی کرده و با اتوبوس بروند که هم به صرفه تر است هم در طول مسير می توانند از ديدن مناظر لذت ببرند و گپ و گفتی هم با هم داشته باشند بحث بين آن دو به جايی نرسيد و سرانجام ريکله گفت : " هرکی به راه خودش . وقتی از شدت کمردرد از هتل بيرون نيامدی می فهمی " دوستش هم ادای ريکله را درآورد و گفت :" تو هم وقتی برات اتاق رزرو نکرده بودن و پول هتل نداشتی حاليت می شه! " فردا صبح درست وقتی که دوست ريکله خودش را رساند به پايانه ی جذب مسافران اتوبوس , ريکله داشت به راننده آژانس غـُـر می زد که ساعت 6 صبح پرواز دارد و الان ساعت ده دقيقه به شش است و ممکن است به پرواز نرسد . راننده خيلی خونسرد گفت : " به من چه ! می خواستی اين همه نخوابی . تازه من چی کار کنم که اين بزرگراه نصف شب ها هم شلوغه ! "بالاخره رسيدند فرودگاه . تا ريکله به خودش بجنبد يکی از باربرها چمدانش را انداخت روی چرخ دستی اش و راه افتاد . ريکله وقتی کرايه آژانس را پرداخت کرد ديد چمدانش روی چرخ دستی ست . دنبال باربر دويد اما بين انبوه مسافرها گمش کرد . چند دقيقه ای طول کشيد تا بتواند او را پيدا کند باربر مطابق نرخی که باربومتر چرخ دستی اش نشان می داد کلی پول از او طلب کرد و ريکله هم چون چيزی به پرواز نمانده بود و حوصله جر و بحث نداشت پول را پرداخت وقتی رسيد جلوی باجه ديد کسی نيست . نه مسافری اين ور باجه بود نه ماموری که کارت پرواز می داد آن طرف باجه . با خودش گفت : پـريـد ! چمدانش را گذاشت زمين . برگشت تابلوی اطلاعات پرواز را نگاه کرد . ديد جلوی شماره پرواز کاکاچی نوشته تاخـيـر . خوشحال شد و همان جا روی يکی از صندلی ها نشست . تا يک ساعت بعد هم خبری نشد . بالاخره بعد از کلی پيگيری از اطلاعات پرواز از بلندگو اعلام شد مسافران کاکاچی جهت دريافت کارت پرواز به باجه سه و پس از آن به سالن انتظار مراجعه نمايند . ريکله بعد از دريافت کارت پرواز رفت سمت سالن انتظار . وقتی از زير دستگاه فلزياب رد شد بوق دستگاه به صدا درآمد . لباس های رو را يکی يکی درآورد . مامورها لباس هاش را زير و رو کردند اما چيزی نيافتند . از آن طرف سالن مدام داد می زدند : مسافر کاکاچی جا نمونه ! پريديم ها ! دل توی دل ريکله نبود . بالاخره ماموری که او را می گشت متوجه دندان طلای ريکله شد و مشخص شد دستگاه به اين خاطر بوق می زند . به او اجازه دادند برود . همان طور که لباس هايش دستش بود دويد سمت در خروجی و چون اتوبوس رفته بود تا هواپيما دويد . وقتی رسيد به هواپيما ديد مسافرها دارند با سرعت و وحشت زده پياده می شوند . شنيد يکی از ماموران با بی سيم به کس ديگری می گويد : زودتر تيمت را بفرست اين جا . يکی تلفن کرده که تو هواپيما بمب گذاشتن
ريکله را هم مثل بقيه سوار اتوبوس کردند و برگرداندند به سالن انتظار و تازه ريکله توانست لباس هايش را بپوشد . بعد از دوساعت اعلام شد خوشبختانه عمليات تروريستی دشمنان خارجی خنثی شده و هواپيما می تواند پرواز کند . دوباره سوار شدند و روی صندلی هاشان نشستند . چهل دقيقه هواپيما روی باند منتظر ماند تا برج مراقبت اجازه پرواز بدهد . بغل دستی ريکله گفت : چه خوبه که ترافيک هوايی هم داريم . اينا همه به خاطر پيشرفت اقتصادی ماداپارساست . بالاخره خلبان اعلام کرد در حال Take off می باشند . بعد از بلند شدن هواپيما ريکله تصميم گرفت چرتی بزند که ناگهان هواپيما افتاد تو يک چاله هوايی و در صندوق بالای سر ريکله باز شد و يک کيف سنگين افتاد روی سر او . ريکله داد زد : بالاخره همه تون را می کشم . ناگهان مامور امنيتی هواپيما يخه او را گرفت و گفت : " که می خوای طياره بدزدی هان ؟ " کلی طول کشيد تا ريکله سوتفاهم را برطرف کند . مهماندارها خوراک زردآلو با سس تـمـشک سرو کردند . بغل دستی ريکله نمی توانست در ظرف وکيوم ( Vacuum ) شده سس تمشک را باز کند . ريکله هم به سختی و با کمک چاقو آن را باز کرد و تا خواست به نفر کناری اش کمک کند در ظرف پاره شد و سس تمشک با فشار بيرون آمد و ريخت روی پيراهن ريکله يکی از خدمه در حال پاک کردن پيراهن ريکله با دستمال بود که خلبان اعلام کرد تا سه دقيقه ديگر هواپيما در فرودگاه کاکاچی به زمين خواهد نشست . کمربندها را بستند . پنجاه دقيقه گذشت . سرمهماندار ضمن عذرخواهی از مسافران به علت نامناسب بودن هوای مقصد و امکان برخورد با کوه های اطراف کاکاچی گفت فرود با تاخير صورت می گيرد . پانزده دقيقه ديگر گذشت و سرانجام هواپيما روی باند فرودگاه نشست . چون در هواپيما بر اثر تکان های شديد مشکل پيدا کرده بود بيست دقيقه طول کشيد تا با دستگاه هوابرش در را باز کردند . ريکله فکر کرد بايد پس از تحويل بار پيراهنش را عوض کند . هجده دقيقه بعد نقاله شروع به حرکت کرد اما چمدان ريکله نيامد که نيامد . مسئول بخش اشيای گمشده رفته بود خانه بخوابد . قرار شد بعد از ناهاربرگردد و گم شدن چمدان را پيگيری کند . با عجله خودش را رساند به محل برگزاری سمينار . دوستش را ديد که از پله ها ی آمفی تئاتر پايين می آمد . تا ريکله را ديد گفت: " هيچ معلومه کجايی پسر ؟ سمينار که تموم شد !! با ما برمی گردی يا با طياره ات ؟
دو سال گذشت . مثل باد . نه . همين که سر جنبانده باشم هم زودتر . آنی شايد . پلکی . لبخندی . و دو سال پير تر . تجربه اين را می گويدو نمی دانم مابين تجربه و جوانی کجای غائله ام . همين دو سال را می چسبم به اميد سال های ديگر . قرارمان همين جا باشد . در دنيای مجازی همه ی آرزوها . يکی يکی می آيند سال ها . اين يک نيمه ی ليوان است . و نيمه ی ديگر ليوان خالی شدن سال هاست که می روند يکی يکی . بی هيچ ردپايی جز چروک های گونه و پرواز موهای شقيقه ام . پری سا هنوز برای من غريبه است . و چه خوب که ما هنوز به کشف هم می رويم . از کسی که خوب بشناسمش زود خسته می شوم . تنها می دانم که دوست داشتن او چيزی است که ديگر از اختيار من خارج است . سال ديگر هم اگر اين را گفتم يک سال ديگر خوشبخت بوده ام . فعلا که حال همه ی ما خوب است . باور کن
سالگرد ازدواج
به پري سا و مهرباني هايش


دو سال گذشت
از دغدغه باد و تويي که مثال شعر
بــُر خورده ای روی چشم هام
و چه خواب ها که برايت نديده ام
و چه آش ها که برايم نپخته ای
سيب هم عاشق شد
وقتی از جاذبه تو گفتم
مثل بهار
مثل بای اول بوسه
مثل من
که لای دفتر نقاشی پير می شوم
کمی از موهايم
دندان ها
و برگ ِ اين همه شاعر که ريخت
يعنی
به سال های ميانی ِ اين باغ . . . خوش آمدی
" چيزی به انتها نمانده است "
خروس می گويد
مرا درياب

۲ شهریور ۱۳۸۴

باب دیلن
ممکنه سفير باشی . تو انگليس يا فرانسه
ممکنه بخوای قمار کنی . ممکنه بخوای برقصی
ممکنه قهرمان سنگين وزن جهان باشی
ممکنه مشهور باشی و يک رشته مرواريد داشته باشی

اما بايست به يکی خدمت کنی . آره
بايست به يکی خدمت کنی
می خواد شيطون باشه . می خواد خدا
بايست به يکی خدمت کنی

ممکنه واعظ باشی يا يک مقام روحانی
ممکنه ذعضو شورای شهر باشی و يواشکی رشوه بگيری
ممکنه تو سلمونی کار کار کنی بتونی موی مردم را کوتاه کنی
ممکنه معشوقه ی يکی باشی يا وارث کسی باشی

اما بايست به يکی خدمت کنی . آره
بايست به يکی خدمت کنی
می خواد شيطون باشه . می خواد خدا
بايست به يکی خدمت کنی
دکتر ابوالقاسم اسماعیل پور
ادبيات مانوى بخشى از ادبيات ايرانى است. ادبيات ايرانى در ادبيات فارسى خلاصه نمى شود بلكه بسى گسترده تر از ادبيات فارسى است. ادبيات فارسى هزار و دويست سال است كه به وجود آمده، اما ادبيات ايرانى، ادبياتى سه هزار ساله است كه بخش مهمى از آن ادبيات فارسى ميانه است كه ادبيات مانوى هم در آن جاى مى گيرد. او ضمن اشاره به اينكه مقصودش از ادبيات مانوى، نوشته هاى مانى و پيروان اوست، ادبيات مانوى را به دو بخش تقسيم كرد: ادبيات دينى و ادبيات ناب مانند شعر و داستان و ديگر انواع ادبيات آفرينشى. سپس خاطر نشان كرد: وقتى در ادب فارسى از نخستين شاعران سخن به ميان مى آيد از ابوحفض سغدى و ابوسليك گرگانى ياد مى كنند، در حالى كه ادبيات فارسى از ادبيات ايرانى جدا نيست و نخستين شاعر بايد «وهمن خورشيد» را به حساب آورد كه دو مجموعه شعر از او باقى مانده كه از نوع اشعار عرفانى ايرانى است. او گفت سابقه شعر سپيد را هم مى توان در ادبيات مانوى يافت چنان كه نمونه هاى ادبيات داستانى را. سخنران سپس به دست نوشته هاى مانوى كه حدود صد سال پيش در شهر «تورفان» چين پيدا شده اشاره كرد كه توسط دانشمندان اروپايى از جمله مولر، آندره آس، هنينگ، مرى بويس و زوندرمان به زبان هاى اروپايى برگردانده شده است. دكتر اسماعيل پور با اشاره به اينكه بعد از دهه هشتاد ميلادى، متون بازمانده ادبيات مانوى را، زوندرمان در فرهنگستان علوم انسانى برلين منتشر كرد، گفت كه متون مانوى - از دست نوشته ها تا ترجمه ها - را مى توان در سايت تورفان (turfan) دنبال كرد. به گفته او حدود ۴۵۰۰ دست نوشته روى چرم يا روى كاغذ يا روى ابريشم، به زبان فارسى ميانه باقى مانده كه همه را مى توان در اين سايت يافت

۱ شهریور ۱۳۸۴

عمران صلاحي


بگذار ترا به لب تبسم برسد
راز دل ما به گوش مردم برسد
بنشين بغل آينه تا بار دگر
زيبايي تو، به چاپ دوم برسد
مرديم در اين زمانه از دلتنگي
اوضاع زمانه هم شده خرچنگي
خشك است و عبوس هر كه بينم يارب
قدري برسان تهاجم فرهنگي
مـــــــرگ شاعـــر


شبيه يکی بود و کسی نبود
که يکی نبود که دل , خــون
نباشد و باشد چه فرق می کند
دل که بشکند
و بغض
و ديده را که دريايی
خيس از نموره ی باران
از هـِـق و هـِـق ِ بی امان ِ همسر شاعــر
که پشت دفتر شعر همسرش
نماز و راز و نياز و بی نياز شاعر
که وقتی مرد
همه ی گـلوله ها
به احترامش يک دقيقه سکوت کردند

۳۱ مرداد ۱۳۸۴

بچه از مادرش پرسید فاشیسم چیه؟ لانه های فاشیستی یعنی چی ؟ مادرساکت ماند . او هم مثل بچه مدام این کلمه را می شنید. بچه گفت دیروز که با دوستم از مدرسه بر می گشتم آدمای زیادی داد می زدن مرگ بر فاشیست . لانه های فاشیستی باید ویران شود. مادر فاشیست پرنده است ؟ لانه اش چه جوریه ؟مادر نمی توانست جواب بدهد . بچه که حس کرده بود مادر دنبال جواب می گردد گفت : فاشیست پرنده است ؟ لک لکه ؟ چیه ؟
یـیـلـماز گــونــی

۳۰ مرداد ۱۳۸۴


یک سیب بود و یکی نبود
و یکی به آدمیت من خندید
گاز را او زد
بی هوا
و من ایستاده بودم
به تماشا
و حسرت
نخورده یکی گفت
اقرا بسم ربک الذی خلق
و من مثل برگ درخت در پاییز
آرام آرام به خاک افتادم

۲۹ مرداد ۱۳۸۴

Everybody's having them dreams
Everybody's sees themselves walkin around with no one else
Half of the people can be part right all of the time
some of the people can be all right part of the time
but all of the people can't be right all of the time
i think Abraham Lincoln said that
" i will tell you be in my dreams if i can be in yours "
I said that

همه همین خواب رو می بینن
خودشون رو می بینن که تنها پرسه می زنن و هیچکی دیگه نیس
نصف مردم همیشه بعضی حرفاشون درسته
بعضی مردم همه ی حرفاشون بعضی وقتا درسته
اما همه ی مردم همیشه همه حرفاشون درست نیس
فــــِــک کنم آبراهام لینکلن این رو گفته
اگه بذارین من تو خواباتون باشم . شمام می تونین تو خوابای من باشین
این رو من گفتم
بـــاب دیـلـن
Bob Dylan

فکر می کنم رابطه ی من با حاکمیت این شکلی باشه

۲۸ مرداد ۱۳۸۴

بعضی ترانه ها اشک آدم را در می آورد . نمی دانم چرا باید به هیچ چیز علاقه پیدا کرد . شاید یک نوستالژی شاید یک اپیدمی . شاید یک مخالف خوانی . شاید یک
یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر م ا، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد ، مرده دلای آدماش
دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟
یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه
ترکه بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما
یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد، مرده دلهای آدماش
دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟
یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما
هر پنجاه سال يکبار وحشيگری و جنگ برای بشريت لازم است
وگرنه دنيا از فرط تمدن خواهد ترکيد

۲۷ مرداد ۱۳۸۴

مجلس

كيومرث منشى زاده



در چشم هاى او هزاران درخت قهوه بود
كه بى خوابى مراتعبير مى نمود
باران بودكه مى باريد
و او بودكه سخن مى گفت
و من بودكه مى شنود
آواى ليموييِ ليموييِ ليمويى اش را
او مى گفت:قلب هاى خود را بايد عشق بياموزى
و من مى گفت:عشق غولى ست
كه در شيشه نمى گنجد
باران بودكه بند آمده بود
و در بودكه بازمانده بود
و وى بودكه رفته بود

۲۶ مرداد ۱۳۸۴

ریکله در شرق

ریکــله و تسهـیلات کشورنوردی را در شرق امروز 27-05-1384 بخوانيد

۲۵ مرداد ۱۳۸۴

ایندیرا گاندی تنها زنی نیست که سینه های کوچک دارد و من دوستش دارم، تو هم هستی

کمی ساده تر از دیده امت
و راست تر از بادابادا
به هرچه بی پدرتر از این غاشیه
کوفتنم نمی تنم به وطن
که رکن این سزاواری تر
چه می شودم
چه بشودم
چه شود اگر بشومت
و می شومت با اشاره ی دستی
چه خوب
اگر نیش نزند این پدرسوخته مار غاشیه

زنجـــیــر هم زنجــیـرهای غربی

۲۴ مرداد ۱۳۸۴


اینم کاریکاتوری از فرزین
آی پسرخاله های دنیا
پسر خاله ی ما از همه تون هنرمندتره
فقط عیبش اینه که آ بیه
بزرگ می شه این رو هم درست می کنه

از ابن یمین

اگر دو گاو به دست آوری و مزرعه ای
یکی امیر و یکی وزیر نام کنی
بر آن قدر چو کفاف معاش تو نشود
کمر ببندی و بر مردکی سلام کنی

۲۳ مرداد ۱۳۸۴

کابینه به مجلس معرفی شد
ای اهل زمانه پند گيريد

از حال ِ فکار ِ اين جگر خون
در کيسه هزار دام دارد
اين جامه که می زند به صابون
امروز بود طراز محراب
ديروز به باده بود مرهون
شمر است و يزيد اين که بينيد
در کسوت بايزيد و ذوالنون
اديب الملک فراهانی
ای اهل زمانه پند گيريد

از حال ِ فکار ِ اين جگر خون
در کيسه هزار دام دارد
اين جامه که می زند به صابون
امروز بود طراز محراب
ديروز به باده بود مرهون
شمر است و يزيد اين که بينيد
در کسوت بايزيد و ذوالنون
اديب الملک فراهانی

۲۲ مرداد ۱۳۸۴

سیاست

آقا اجازه ی ما دست شماست
نترسانیدمان
هنوز جای زخم قبلی خوب نشده
نه من غلط بکنم بگویم نکن
بکن آقا
کمی مهربان ترفقط
یک عزیزم بگویید
از شما چیزی کم نمی شود

ساق هام بلور بود
عینهو قندی که می سابـیـدن رو سر ِ خواهرام
یکی اومد گف
شکــــوه
نشستیم ترک موتورش و هی
شهر , نو بود
تازه بود
تختهای فنری
تشک هاش طبی بود
ما هی چلوندیم تشک ها رو از عرق مردا
هی چروک شد تقویم
از ما فقط ی ِ عکس موند
واسه آبجـــیـام
که به ننم بگن
شکوه زنده اس
سرسلامتی هنووو با شکووووه

عروس رفته گل بچینه

۲۱ مرداد ۱۳۸۴

۲۰ مرداد ۱۳۸۴

راننده گفت : امروز 165 نفر را جابه جا کردم . من برای راننده يک شماره بودم فقط

کارگاه شعر

در کارگاه شعر کبوتر يک شعر خواند در مورد زنان که اسم مریم مجدلیه در آن بود. بعد از کارگاه ژیلا از کبوتر پرسید مجدلیه کی بوده ؟ کبوتر گفت فاحشه ! ژیلا پرسید یعنی دوست دختر عیسی بوده ؟

۱۹ مرداد ۱۳۸۴

ريکله و يک راه حل ساده


ماجرای دزدی از ماشين پری سا را در روزنامه شرق بخوانید
ريکله و يک راه حل ساده

منصور ملکی می گوید

این " واو " حافظی و فروغی


می دانیم که در زبان فارسی به ازای واج دوم در کلمه ی / تور/ و واج اول در کلمه ی / وام / از یک حرف " و" در نوشتار فارسی استفاده می کنیم ، ضمن آن که این شکل را به عنوان مصوت کوتاه ( پیش = ضمه ) وقتی می خواهیم دو کلمه در خواندن اشتباه نشود ، بر روی حرف مورد نظر قرار می دهیم . مثلا " کُشت " ، تا با " کِشت " اشتباه نشود در ضمن می دانیم که " و " در دستور زبان فارسی حرف پیوند ( ربط ) است و دو کلمه یا دو جمله یا دو عبارت را به هم می پیوندد در قدیم " اُ " و در زبان پهلوی " او " و درفارسی باستان " اوتا " است و در تداول امروز " اُ " تلفظ می شود : حسن وُ حسین آمدند . و گاه آن را مفتوح تلفط می کنند : حسن وَ حسین آمدند
بهتر است این حرف بین دوکلمه " اُ " و بین دو جمله به صورت " وَ " و در آغاز جمله ( به خصوص در شعر ) " وَ " تلفظ شود
خداوندان کام وُ نیک بختی. ( سعدی
دیدم که نصیحت نمی پذیرد وَ دم گرم من در آهن سرد او اثر نمی کند . ( سعدی " و " در زبان محاوره ، گاهی حذف می شود : حس با پدر مادرش به مسافرت رفت
خب ، حالا ببینید ، حافظ ما از این " و " چه استفاده ای می کند و در چه معنایی آن را
به کار می برد
این " و " حافظی است

دفتر دانش ما جمله بشویید به می
که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود

می توانیم این " و " را ، " و " قطعیت یا تأکید بگوییم . یعنی باور کنید که جهان را تجربه کردم ، جهان قصد لطمه زدن به دانایان داشت
از قرن هشتم به دوران معاصر می رسیم . به شعر - آن پری شا دخت شعر آدمیزادان - فروغ فرخزاد
اگر چه فروغ ، حافظ را نیک می شناسد . او در نامه ای به ابراهیم گلستان نوشته است
" ای کاش می توانستم مثل حافظ شعر بگویم ، مثل او حساسیتی داشته باشم که ایجاد کننده ی رابطه با تمام لحظه های صمیمانه ی تمام زندگی های تمام مردم آینده باشد " ، اما احتمالا او از بحث ما در باره ی " و " حافظی خبر نداشته است
فروغ در مجموعه ی " تولدی دیگر " شعر کوتاهی دارد به نام " هدیه "

من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم

سطر سوم را دوباره بخوانید
و از نهایت شب حرف می زنم

یعنی : باور کنید که از نهایت شب حرف می زنم
آیا این همان " و " حافظی نیست ، که ذهن متشکل و شاعرانه ی فروغ پس از قرن ها و قرن ها بعد از حافظ ، به همان معنا ، در شعرش استفاده می کند ؟
سردبير سياسی نشريه "پرتو": احمدی‌‌‏نژاد زمينه ظهور امام زمان(عج) را مهيا می‌‌‏كند
یعنی آن قدر ظلم کند که امام زمان بيايد

SMS

چند وقتی ست که با جوانمرد از طريق اس.ام.اس مشاعره ی فی البداهه می کنيم . بدين طريق که او بيتی يا مصرعی را فی البداهه تايپ و ارسال می کند و من هم در جواب يا در ادامه بيت يا مصرعی می نويسم و ارسال
می کنم و اين رفت و برگشت ادامه دارد تا يکی به هر دليل ديگر چيزی ننويسد
شعر زير محصول کار در يک محيط فرح بخش است . امروز جامعه ی کارمندی به ما افتخار کرد

ج – زن به شوهر گفت فردا جمعه است
پس نماز جمعه را برپا کنيم

ش- من رکوع خواهم شدن در پای تو
اين روا باشد که ما غوغا کنيم

ج- من به هوهو در رکوع و در سجود
عارفانه ذکرها برپا کنيم

ش- بعد از آن سينه زدن هم واجب است
دکمه های پيرهن را وا کنيم

ج- جا اگر تنگ است در سينه زنی
غم مخور , نک دسته را ما جا کنيم

ش- سرزمين کفر ميل رزم کرد
ميخ اسلام را در آن جا ما کنيم

ج- وقت اگر تنگ است جانا چاره چيست
کار فردا را بيا حالا کنيم

ش- زن بگفتا قرمز است تقويم ِ ما
کار شيطان را نبايد ما کنيم

ج- مرد گفتا گل اگر شد لاله گون
روی ِ تپه باز ما شيدا کنيم

ش- قرمز است تقويم , فکر چاره باش
يا توسل بر در ِ آقا کنيم

ج- گر که شيطان لانه در جانت نمود
بر مغارش حمله ای برپا کنيم

ش- ما به آقا کم سواری داده ايم ؟
وقت آن باشد که وی رسوا کنيم

ج- حامله گشتی اگر از حمله ها
بچه را تقديم آن آقا کنيم

ش- زن بگفتا صحن اين بستان تر است
ما نبايد آب را حاشا کنيم

ج- ما عبادت يا سياست می کنيم ؟
يا که آن بــِـه هردو را حاشا کنيم ؟

ش- اين سياست نيز ما را کرده است
هم ز بالا , تا دهان را وا کنيم

ج- اين سياست با ديانت کردمان
ای مدرس جان بيا دعوا کنيم

ش- ما دهان را بهر کاری داشتيم
قافيه ول کن . غلط بود آن چه می پنداشتيم
کم نياورديم جانا قافيه
قافيه تنگ است . ديگر کافيه
بدون شرح
احمدی نژاد دولت را تحويل گرفت 15/05/1384

وبا در ايران شيوع پيدا کرد 16/05/1384

۱۷ مرداد ۱۳۸۴

۱۶ مرداد ۱۳۸۴

خیلی دور . خیلی نزدیک فیلم زیبایی ست به شرطی که وقتی برمی گردید نبینید که ماشینتان را دزد زده . به قول بازرس ويژه ی نیروی انتظامی که آن روز آمده بود کلالنتری طالقانی جرا رفتی سینما که دزد ماشینت را بزند . راست می گوید آدم در دوره ی احمدی نژاد که نبايد برود مرکز فساد و فحشا

۱۵ مرداد ۱۳۸۴

به این می گویند قوز بالا قوز
یک ماشین ات لاستیک بترکاند .وسایل یک ماشین دیگرت را بدزدند . بیایی به خودت بجنبی ببینی آخرش که چی صفار هرندی شده وزیر ارشاد و لاریجانی وزیر خارجه

۱۴ مرداد ۱۳۸۴

چـــــــــــــــــــرا ؟

هیات تحریریه مجله دیگر آن شور و حال سابق را ندارد . پری ســــا مدتی ست داستان نمی نویسد . سقراطی را دیدم . حالش خوش نیست . علی دیشب توی خانه هنرمندان زد زیر گریه. صلاح دست و دلش به کار نمی رود . گنجی آن طور ...بقیه هم . ...بگذریم . خودم هم که مدتهاست با خودم درگیرم . آمده بودیم شعر بخوانیم گریه کردیم بلند شدیم رفتیم . مهناز عادلی می گفت چرا ژورنالیست ها همه یک چیزی شان شده ؟ افشین سبوکی هم رفت . دو نشریه ی کردی فاتحه .باران نمی بارد چرا ؟ چرا صالحی باید به جای شعر گفتن جواب ولایتی را بدهد ؟ عــُمران چرا مدتی ست مثل سابق شاد نیست ؟ جوانمرد وقتی تلفن می زند صدایش گرفته . و . . . چرا ما داریم این طور می شویم ؟ نمی دانم

یک با یک برابر نیست

دیگه نمی شه قبول کرد که رای گنجی و سعید عسگر یکی باشه . جامعه ی مدنی نباید به هر کس اجازه بده یک رای مساوی با دیگران داشته باشه . اگر رای مصدق را با رای خلخالی یکی بگیریم به مصدق توهین شده. باید دیگه به شعر خسرو گلسرخی توجه نکرد وقتی می گه یک با یک برابر است

فال امروز من

در فال من آمده است : فرصتي پيش مي آيد كه تو ميتواني يك برنامه ي تعطيل شده را دوباره فعال سازي پيشرفتهاي تو در زمينه ي كاري سبب ميشود كه ديگران با نگاهي تازه به تو بنگرند. فکر می کنم من امروز صبح مسخ و تبدیل به اورانیوم شده ام که می خواهند تعلیق غنی سازی ام را دوباره از سر بگیرند . ددم وای

۱۳ مرداد ۱۳۸۴

الله و اکبر
الله و اکبر
الله و اکبر ِ گنجی
ولله به الله . . . هـــــِــــی

ریکله شاعـــــر : شرق 13-05-1384


ریکله شاعـــر را این جا بخوانید
http://www.sharghnewspaper.com/840513/html/spc16.htm#s271356

۱۱ مرداد ۱۳۸۴

آخر خط



















حکایت همچنان باقی ست

به پایان می رسد دفتر

اینم یک جورشه

فکر می کنم بنده ی خدا کمی همه چیز را پشت و رو گرفته باشد

گلف


گلف در تهران
همه چیز ما یک جورایی است

۱۰ مرداد ۱۳۸۴

خواب های مردی در خيابان بعدی

گنجشک ها از سيم به کدام خواب پريدند

که هر چه می گويم الو . . .

هيچ گنجشکی لرزش نمی گيرد

اين همه آدم کجای خيابان بود

که وقتی آمدم کسی نبود که بگويد نيا

نه کنار باجه ی تلفن

که زنگ زده بود گوشی اش شايد

نه حتی پشت سرم که هميشه عده ای حرف می زدند

سکه ام يک رو دارد

هميشه خط روی خط

که نمی افتد اصلا شماره ات به دستم

تا بگويم چه قدر تنگ شده کفش هايم

که قدم از قدم بر نمی دارم ديگر

نه به سوی تو

نه به آن سوی خيابان که ايستاده عروسکی

و بوق . . . بوق

سوار هم که نشوی

من از دلـشـوره ی کسی که در خواب تو می آيد
خوابم نمی برد