مثنوی مامور و مورد
ديد مأموری زنی را توی راه
ديد مأموری زنی را توی راه
کو همیگفت ای خدا و ای اله
تو کجايی تا شوم من همسرت
تو کجايی تا شوم من همسرت
وقت خواب آيد بگيرم در برت
تاپ پوشم بهر تو با استريچ
تاپ پوشم بهر تو با استريچ
جای می نوشم به همراهت سنايچ
پا دهد، صندل برايت پا کنم
پا دهد، صندل برايت پا کنم
تا خودم را در دل تو جا کنم
زانتيايت را بشويم روز و شب
زانتيايت را بشويم روز و شب
داخلش بنشينم از درب عقب
در جلو آنکه نشيند، آن تويی
در جلو آنکه نشيند، آن تويی
در حقيقت صاحب فرمان تويی
گر تو گويی، شال بر سر مینهم
گر تو گويی، شال بر سر مینهم
گر تو خواهی، موی را فر میدهم
موی سر مش میزنم از بهر تو
موی سر مش میزنم از بهر تو
يکسره حتی به وقت قهر تو
از برای توست کوته آستين
از برای توست کوته آستين
پاچهی شلوار من هم همچنين
غير يککيلو النگو توی دست
غير يککيلو النگو توی دست
پای من بهر تو پر خلخال هست
بهر تو مالم به صورت نيوهآ
بهر تو مالم به صورت نيوهآ
يک گرم، يا دو گرم ... يا اينهوا
اودکلن بر خود زنم پيشت مدام
اودکلن بر خود زنم پيشت مدام
تا که بوی گل بگيرد هر کجام
میروم حمام گرم کوی تو
میروم حمام گرم کوی تو
میزنم سشوار، رو در روی تو
گر که حتی مو نباشد بر سرم
گر که حتی مو نباشد بر سرم
من کلهگيس از دبی فوراً خورم
ای فدايت ريمل و بيگودیام
وی فدايت لنز و عينک دودیام
من برای توست گر «رژ» میزنم
من برای توست گر «رژ» میزنم
گر جز اين بوده است، کمتر از زنم
از برای توست اين رژ گونهام
ورنه بهر غير، ديگر گونهام
خاک پای تست خط چشم من
خاک پای تست خط چشم من
تا درآيد چشم هر مرد خفن
لاک ناخنهام ناز شست تو
لاک ناخنهام ناز شست تو
ناخن مصنوعیام در دست تو
بهترينها را پزم بهر غذا
بهترينها را پزم بهر غذا
پيتزا و شينسل و لازانيا
با دسر بعدش پذيرايی کنم
با دسر بعدش پذيرايی کنم
همرهش يک استکان چايی کنم
ای به قربان تو هر چه باکلاس
ای به قربان تو هر چه باکلاس
میشوم خوشتيپ بهرت از اساس
بهر تو تيپ جوادی میزنم
بهر تو تيپ جوادی میزنم
گر نخواهی، تيپ عادی میزنم
گر که گويی اين کنم يا آن کنم
گر که گويی اين کنم يا آن کنم
من دقيقاً ای عزيز آنسان کنم
من برايت میشوم اِند ِمرام
من برايت میشوم اِند ِمرام
گر که باشد سايهی تو مستدام
کاش میشد من ببينم رويکت
کاش میشد من ببينم رويکت
واکنم گلسر، زنم بر مويکت
***
گفت مأمورش که: ای زن، کات کن!
***
گفت مأمورش که: ای زن، کات کن!
کمتر از اين خلق عالم مات کن
چيست اين لاطائلات و ترّهات؟
چيست اين لاطائلات و ترّهات؟
حاسبوا اعمالکن، قبل از ممات
بوی کفر آيد ز کل جملههات
بوی کفر آيد ز کل جملههات
اين چه ايمانی است؟ ارواح بابات
تيپ تو بوی تساهل میدهد
تيپ تو بوی تساهل میدهد
نفس آدم را کمی هل میدهد
حرفهای تو خلاف عفت است
حرفهای تو خلاف عفت است
بدتر از ایميل و يکصد تا چت است
آنچه کلاً عرض کردی، نارواست
آنچه کلاً عرض کردی، نارواست
مفسدٌ فی العرض بودن هم خطاست
با خدايت مثل آدم حرف زن
با خدايت مثل آدم حرف زن
گر که قادر نيستی، اصلاً نزن
از خدا چی چی تصور میکنی
کاين چنين با او تغير میکنی؟
شل حجابا! دين ادا اطوار نيست
شل حجابا! دين ادا اطوار نيست
جای مانتو کوته سرکار نيست
بايد آموزی کمی علم کلام
بايد آموزی کمی علم کلام
حق همين باشد که گويم، والسلام
چون به پايان آمدش مأمور حرف
چون به پايان آمدش مأمور حرف
از خجالت آب شد زن مثل برف
گفت: ای مأمور، حالم زار شد
گفت: ای مأمور، حالم زار شد
از مرام خود دلم بيزار شد
حرف تو هر چند توی خال زد
حرف تو هر چند توی خال زد
در نگاهم ليک ضدّ حال زد
از سخنهای تو من دپرس شدم
از سخنهای تو من دپرس شدم
گر طلا بودم دوباره مس شدم
من پشيمان گشتم از ايمان خود
من پشيمان گشتم از ايمان خود
میروم اکنون به کفرستان خود
بعد از اين ريلکس میگردم دگر
بعد از اين ريلکس میگردم دگر
کاملاً برعکس میگردم دگر
پس سر خود را گرفت و گشت دور
پس سر خود را گرفت و گشت دور
با دلی آشفته و چشمی نمور
***
ناگهان در توی ره، مأمور را
***
ناگهان در توی ره، مأمور را
تلفن همراه آمد در صدا
يک نفر در پشت خط از راه دور
يک نفر در پشت خط از راه دور
گفت با مأمور: کای مرد غيور
اين چه برخوردی است که مورد پرد؟
اين چه برخوردی است که مورد پرد؟
مردهشور اين طرز ارشادت برد
از چه زن را ول نمودی در فراق؟
از چه زن را ول نمودی در فراق؟
أنکر الأشخاص عندی ذوالچماق
تو برای وصله کردن آمدی
تو برای وصله کردن آمدی
نی برای مثله کردن آمدی
ما برون را بنگريم و قال را
ما برون را بنگريم و قال را
منتها يکخوردهای هم حال را
اين زنی که تو چنين پراندیاش
اين زنی که تو چنين پراندیاش
فاسد و فاسق پس آنگه خواندیاش
هيچ میدانی که خيلی زود زود
هيچ میدانی که خيلی زود زود
او «فرار مغزها» خواهد نمود؟
اين فضای اجتماع حاليه
اين فضای اجتماع حاليه
گر چه هر چه بستهترتر(!) عاليه
مصلحت میباشد اما بعد از اين
مصلحت میباشد اما بعد از اين
باز گردد يککمی ماند چين
پس به محض قطع اين تلفن بدو
پس به محض قطع اين تلفن بدو
دامن زن را بگير و گو مرو
دامنش را گر گرفتی در مسير
دامنش را گر گرفتی در مسير
در حد شرعيش اما تو بگير
رفت مأمور از پی زن با دليل
رفت مأمور از پی زن با دليل
گر چه در ظاهر بسان زن ذليل
ديد زن را در خيابان صفا
ديد زن را در خيابان صفا
رفت پيشش، گفت او را: خواهرا
بعد از اينها ترک قيل و قال کن
بعد از اينها ترک قيل و قال کن
با خدا هر طور خواهی حال کن
توی هيچ آداب و ترتيبی مکوش
توی هيچ آداب و ترتيبی مکوش
هر چه میخواهد دل تنگت بپوش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر