۱۲ آذر ۱۳۸۷

پنکه سقفی می چرخد بالای سرم . بوی تند قهوه و هل و روغن مار . عینکم را درآورده ام از چشم . بیرون باران می آید . انگشتهاش لیز می خورد روی پوست تنم . یاد سمیرا می افتم وقتی پماد می مالید روی تاول هام . از پاوه برگشته بودم آن وقت . می گوید
Beauuuutifuuuuuul

دستهاش سرد است . صدای پچ پچی می شنوم از پشت پرده . خنده ی ریزی از اتاق کناری . صدای مردانه ای می شنوم بعد
que dia es hoy ?

صدای خنده زن مثل صدای پرستار صلیب سرخ توی اردوگاه
be quite honey

آرام نمی گیرم انگار . شنبه ها را گم کرده ام . زن می مالد دستهاش را به گردنم . به لاله ی گوش هام
money ? Mr. haaaa? oooooo money?

پولها را لای بالش پنهان کرده ام . پرستار صلیب سرخ به دستم رسانده بود. می گفت
your wife is pretty . wow look its nice star

لهجه عربی داشت . شکسته بسته حرف می زد انگلیسی را . خالکوبی روی دستم را نشان می داد به همکارش . ستاره سهیل به قول سمیرا . فالم بود انگار . سالی آن جا سالی این جا . سعد السالم می زد با باتوم همانجایی که دست می کشد زن . سمیرا می مالیدش می گفت مث ِ بچه گربه ها . زن دست می کشد . درد می گیرد . می خندد زن در اتاق کناری . مرد می گوید
eres muy apetecible . mmmmmm

گاز می زد به شیرینی های بهادر پرستار . اسم اسرای جدید را می نوشت در دفتر . پرسیدم منظورش چیه ؟ بهادر رو برمی گرداند . می گوید : به زنت گفتن مُــردی . می گه حل می شه . ی ِ اشتباه ساده است در می آورد حلقه را از دستم . می پرسد
married ?

ریز می خندد . پنکه دور سرم می چرخد . جهان هم . صدای خنده ی زن . سمیرا . مرد اتاق کناری . پرستار صلیب سرخ . سعد السالم بالای سرم ایستاده . دست می مالد به گردنم . به لاله ی گوش هام . بوی تند پماد گیجم می کند

۳۰ مهر ۱۳۸۷

درفش جمهوری !

کودکی ام در سی و یک شهریورماه پنجاه و نه تمام شد
میدان شاه
تاکسی ها لبخند می زدند
میدان جمهوری دست تکان می داد برای راننده ی شرکت واحد
میدان انقلاب سرد بود
و سراب سایه ای آن روبرو
مدام پی نور چراغ قوه ای از پیاده روی سمت دانشگاه
کتاب ها پشت ویترین ها
هق هقِ مرغ حق
و اذان صبح روی رد جاروی رفتگر ساعت پنج بامداد
با صدای یا مهدی ادرکنی
هزارسال پیر شدم
میگ های روس از فراز سرنوشت من به خانه های ما پرچم سیاه زدند !

۲۲ مهر ۱۳۸۷

چه بادبادکی ست

در فاصله یک سیگار دلم برای تو تنگ می شود ।
پُک به پُک دریا تا خانه را
با تکمه ای در دست دویده ام
تا شاید پنج شنبه از تقویم بریزد و
در فنجان قهوه
تنها باران بماند و قاصدکی سپید
یک بهار دیگر بی تو گذشت از فراز سرم
دورم از تو
و عجیب
که از همیشه نزدیک تر
چه بادبادکی ست زندگی
چه بادبادکی ست
بادبادکی ست
بادبادکی !

۲۰ مهر ۱۳۸۷

دوباره آغاز

از مرگی حتمی رستم / به لحظه ای رها و گنگ / انگار بار بسته و ناگهان /بازگشت/ جهان به شکل استوانه ای دوار می چرخید و من کودکی به دنیا آمده / با صدای گنگ مردمی پیرامونم /
سالمی ؟ آقا چیزیت شده ؟ به خبر گذشت /
به خیر ؟ نمی دانم / زنده ام هنوز / به معجزه ای مانند / دوباره فرصتی ست / دوباره آغاز / شاید تا همیشه شاید هم
کسی چه می داند
شاید فردایی نباشد در پی امروز

۱ اردیبهشت ۱۳۸۷

کلاغ پر "
جهان پهلوان پر
سار پر " . . . سرگرد داشت شعر می نوشت
که ناگهان پر

۲۵ فروردین ۱۳۸۷

تو مرداد و من
بهمن شده روی مشتی خاک
گره به آتش مهر می زنم