۳۰ مرداد ۱۳۸۴


یک سیب بود و یکی نبود
و یکی به آدمیت من خندید
گاز را او زد
بی هوا
و من ایستاده بودم
به تماشا
و حسرت
نخورده یکی گفت
اقرا بسم ربک الذی خلق
و من مثل برگ درخت در پاییز
آرام آرام به خاک افتادم

۲ نظر:

ناشناس گفت...

sallam!
agha yeki do hafteh ejazeh bedeh ta ye gharari bezarim en sha allah.
in postet binazir bud. khudemoonim karet dorosteh.

ناشناس گفت...

بچه شاشو داري گنده تر از دهنت زرزر مي كني نكنه دوست داري يه پرس واجبي سر بكشي