۲۲ مرداد ۱۳۸۴


ساق هام بلور بود
عینهو قندی که می سابـیـدن رو سر ِ خواهرام
یکی اومد گف
شکــــوه
نشستیم ترک موتورش و هی
شهر , نو بود
تازه بود
تختهای فنری
تشک هاش طبی بود
ما هی چلوندیم تشک ها رو از عرق مردا
هی چروک شد تقویم
از ما فقط ی ِ عکس موند
واسه آبجـــیـام
که به ننم بگن
شکوه زنده اس
سرسلامتی هنووو با شکووووه

۲ نظر:

4040e گفت...

اسم مادرش شکوه بود
و صبحها که پا میشد
پیرهن قرمزش بوی ان میداد
مردها میگفتند
اول شبها
کیف بیشتری دارد
آدم تمیزی بود
در توالت همسایه
لای پایش را میشست
اسم مادرش شکوه بود
میگفتند
ساقهای خوشگلی داشته

ناشناس گفت...

اي بابا