۳۰ آبان ۱۳۸۴

پلاک صــــفــــر
بی هوا زدند . سه بار و هر بار بيست دقيقه . ما عقب بوديم . قرار نبود آن جا را بزنند . فريد می گفت " تو اروپا امشب ساعت ها را يک ساعت برمی گردانند . " صدای راديو خش داشت . تشنه . کنسروهای لوبيا تمام شده بود . سعيد دنبال قوطی واکس بود . اول صدای وازگن آمد که گفت : " سالام " و بعد سه بار زدند . بار اول تانکر آب و اتاق سيد کاشی و حمام صحرايی . بار دوم بهداری و وانت تويوتا و مرتضا و علی هنگامه و بچه های تدارکات . بار سوم وازگن و بی سيم چی و موتور هزار و انبار اوراقی و . . . باد می پيچيد که ساعت ِ دوازده شد . اروپا ساعت ها را عقب کشيد . من روی زمين افتاده بودم . خاکريزی نبود . صدای راديو هنوز خش داشت . " رزمندگان اسلام . . . " باد همه را با خودش برد . تنها سيم های خاردار بود و رد تانک ها و خس خس گلوی سعيد که می خواست برای کودک دوماهه اش سوت بزند
شــــهـــرام

هیچ نظری موجود نیست: