۱۵ آبان ۱۳۸۴

اما من تنها کسی نيستم که بايد از تو به خاطر بدبختی ام تشکر کنم
يوجين اونيل
نمایشنامه پیش از صبحانه


چشمهايم را بستم . گفت : بشمار . پرسيدم تا چند ؟ گفت : تا صد . نه نه تا دويست . پرسيدم : زياد نيست ؟ گونه هايم را بوسيد . گفت : باز نکن ديگه ! و آرام دور شد . صدای راه رفتنش را شنيدم . شمردم : يک . . . دو . . . سه . . . صدای تکان خوردن پارچه در هوا . بيست . . . بيست و يک . . . بيست و . . . صدای در يخچال که بسته شد . چهل و هفت . . . چهل و هشت . . . صدای گذاشتن چيزی روی ميز شيشه ای پذيرايی . شصت و نه . . . هفتاد . . . راديو روشن شد . هشتاد و دو . . . هشتاد و سه . . . گوينده می گفت طلاق عامل بدبختی بسياری از جوانان پرشور و افسردگی آنان می باشد . صد و يازده . . . صدای در . آرام بسته شد . صدای تکان خوردن کليد ها ی روی در . صد و نود و نه . . . دويست . چشمهايم را باز کردم . حوصله نداشتم دنبالش بگردم . دراز کشيدم روی تخت و روزنامه را گرفتم دستم . نوشته بود بسياری از زنان ايلامی خودسوزی می کنند . با خودم گفتم : حداقل ما از اين مسخره بازی ها نداريم . شب بلند شدم . رفتم سمت يخچال . روی در يخچال يک نامه بود . نوشته بود برای هميشه قايم شده . نوشته بود درک می کند که من چه می کشم . نوشته بود نمی توانست تو چشم هايم نگاه کند و بگويد تمام . نوشته بود حتی اگر حس می کنم بدبخت می شوم دنبالش نگردم . گوشی تلفن را برداشتم .شماره گير چرخيد . هشت بار . زنی آن سوی خط گوشی را برداشت . گفت سلام . گفتم سلام . پيتزا مخصوص لئوناردو . پرسيد : اشتراک ِ ؟ گفتم 1225 گفت : ا ِ خوب هستيد ؟ سلامتيد ؟ مثل هميشه بفرستم ؟ گفتم نه يک پرس با پنير زياد و سالاد و سيب زمينی . گوشی را گذاشتم . حوله را آوردم آويزان کردم به جا حوله ای حمام . تلويزيون را روشن کردم . Multivision . کانال يک . چراغ را خاموش کردم و يک قوطی TUBURG گذاشتم کنار دستم . با خودم فکر کردم آخر هفته می شود بروم شمال . بايد تلفن سپيده را از مهران می گرفتم . فکر کردم : اگر عيد فطر بيفتد سه شنبه می شود رفت نخجوان

۲ نظر:

ناشناس گفت...

ساملكوم شهرام
من خوبم تو چطوري
راستش وقتي اين تيپ نوشته هاي تو رو مي خونم ياد اون صحنه اخر فيلم سوته دلان ميفتم كه حبيب اقا به بهروز مگه ميبرمت امروز مي برمت امامزاده داوود

ناشناس گفت...

سلام شهرام
جریان خود سوزی زنان ایلامی را مفصلاً در آینده توضیح خواهم داد.حالا دیگر کم شده است .چون زنان ایلامی هم مثل تهرانی ها می توانند عروس های یک ساعته شوند.