۲۵ آبان ۱۳۸۴

پلاک یک

چند سال است که این حرفها را اینجا می نویسم؟ یا هر جای دیگری؟ یادم نمی آید. احتمالا کسی باید باشد یک جایی از دنیا که عددهای عمر من را میشمارد دارد. حتما هست عددها به شمرده شدن احتیاج دارند. فکر میکنم آن کسی هم که دارد میشمارد احتمالا نمیداند روزهای زندگیم و زنهای زندگیم و دستهای زندگیم کجا تمام میشود فقط میشمارد و همین. اگر من مردم کی جای من میشمارد؟ کی اندازه میزند؟ کی می گوید به دیگران که چند پستان برای مکیدن کافی است تا آدم بزرگ شود و چند بار آدم باید بزرگ شود تا بمیرد؟ من هم نمیدانم فقط دارم می شمارم فعلا نگاه میکنم انقدر دقت می کنم انقدر خیره می شوم که توی چشمهایم اشک جمع میشود و بعد مردی را میبینم با دستهای پیر و بزرگ که به محو هیکل زنی نگاه می کند که میرود در باد و بعد به خودم میگویم "یک" و بعد صبر میکنم بشود دو و بعد تعدادش را در هفتاد سال آینده حساب میکنم. و بعد به خودم میگویم این عددهای بزرگ را کسی باید باشد که ضبط کند و دقیق کند و جایی توی یک پرونده بگذارد. فکر میکنم ما مهندسها باید این عددها را به گزارشهایمان ضمیمه کنیم. بدهیم منشیهای خوشبوی شرکت توی گنجه بگذارند. همانهایی که معمولا با رییس ها جلسه دارند و بویشان لااقل یک ساعت و چهل و پنج دقیقه بعدش توی آسانسورها میماند. باید به خانم منشی بگوم ببیند نگاه کند شاید کسی هم مرا شمرده باشد. زنهای زندگیم، مردهای زندگیم، توپهای زندگیم، خاطرات خوب، خاطرات بد و اینکه چند سال است که دارم می نویسم؟ چند سال دیگر باید؟ خودم یادم رفته حسابش در رفت از دستم بسکه حواسم به آدمهای دیگر بود

۲ نظر:

ناشناس گفت...

چند سال پیش سالنی را با زحمت محاسبه ، طراحی ونظارت کرده بودم روز افتتاح توسط استاندار ومعاونانش تا چند فرسخی آن سالن راهم ندادند.(حقشان بود نه (

ناشناس گفت...

baad hameye mara khahad bord!