۹ آذر ۱۳۸۴
۸ آذر ۱۳۸۴

۷ آذر ۱۳۸۴
۴ آذر ۱۳۸۴
نه
چرا آخه
تو بگو چرا بايد عوض کنم . خيلی قشنگه که
قشنگ نيست کتی . اصلا قشنگ نيست
بی سليقه ای . خيلی هم بی سليقه ای
کتی ... منطقی باش خوب . واقعا جاش اين جاست فکر می کنی ؟
آره . چرا نباشه ؟
چون قشنگ نيست
هست . خيلی هم هست
نه ... چون فهميدی من دوست ندارم اين اينجا باشه داری اذيت می کنی
مريض شدی به خدا . برو دکتر
مگه دروغ می گم ؟ بگو ديگه . . . . با تو هستم کتی
صدروغ می گی فرامرز . من فقط کاری رو که دوست دارم می کنم
لج بازی کتی . قبول کن . بار اولت که نيست
من چيزی رو شروع نکردم . تو داری شروع می کنی
فرامرز بسه . . . می شه ؟
باشه . تمومش می کنم . راست می گی اصلا به من چه . خونه ی من که نيست
يعنی چی ؟
يعنی من مهمون اين چندروزم . همين
مزخرف نگو
کتی خانم خودت رو به کوچه علی چپ نزن
اگه دوست داری باشه . خوشحالت می کنه ؟
نه ! فقط باعث می شه بيشتر فکر آينده ام باشم
آينده ؟
آره . بالاخره من رو يک روز می اندازی دور
دوست داری بگم نه ؟ اين ها رو می گی که بگم من فقط تو رو دارم و حالا هر جا دلت خواست اين صاب مرده ها رو بگذار؟
نه
آره
نه
بسه ديگه
هميشه همين طوره . می زنی تو دهنم تا ميام حرف بزنم . . . ئ
.
.
.
کتی ؟ . . . کتی ؟ با تو هستم
هوم
خوابی ؟
هوم
می گم خوابی ؟
اوهوم
به اين زودی خوابت برد ؟
خسته ام
من خسته ات کردم ؟
نــــه . باز گير نده
کتی من رو دوست داری ؟
. . .
کتی ؟
اگه نداشتم که پيشت نمی خوابيدم
اين که دليل نشد
بگير بخواب
دوستم داری کتی ؟
باز چی شده آخه ؟ خسته ام فريبرز
سرد شدی کتی
باشه هرچی رو هرجا می خوای بذار . حالا بذار بخوابم
کتی
ديگه چيه ؟ بابا هرکار می خوای بکنی بکن . اگه قشنگ نيست جاشو عوض کن
.
.
.
هنوز اينجايی فرامرز ؟
. . .
فرامرز ؟
چيه ؟
تو چرا به من اطمينان نداری ؟
نمی دونم
من تا حالا به کی دروغ گفتم که تو دوميش باشی ؟
من چی ؟
تو هميشه راستشو می گی . پس فکر نکن اين قدر
دست خودم نيست
چته خوب ؟
می ترسم کتی
از چی ؟
از اين که از دست بدمت
آخه چرا ؟
من می ترسم تو با کس ديگه ای ...ئ
چی؟
هيچی
نه بگو
ولش کن
نه بگووووووووووو
خوب اين سروانه از زندگی تو چی می خواد ؟
پس دردت اينه ؟
کيه اون ؟
نمی دونم خودم هم گير داده بهم
بهش گفتی شوهر داری ؟
آره
خوب ؟
می خوای راستش رو بدونی ؟
آره
می گه براش مهم نيست . می گه فقط من رو می خواد
پر رو
حالا خيالت راحت شد ؟
جدی گفتی شوهر داری ؟
آره
و ول نکرد بره دنبال کارش ؟
تو ول کردی بری ؟
کتی ؟
تو ول کردی ؟
نه
اونم مثل تو
من فکر می کردم فقط . . .ئ
فکر نکن فرامرز . فقط سعی کن " ميسد کال " های گوشی ت رو پاک کنی . سعی نکن بگی . . . بگذريم . . . بذار تا زنت نيومده استراحت کنيم . باشه ؟
و به تخم چپ ِ حضرت ِ چه فرق می کند
من
يعنی همين کسی که اکنون
روی لبهای شما
زمزمه ام گرفته است
آرام آرام
دارم
از تک و تای اين همه نمی دانمان
چه کنمان
می شود آياها
و "های های " های ِ بی امان
می شکنم شکسته می شوم
و دل هيچ مردی بند نمی خورد . بند نمی شود
بندبازهای اين قصه
کمی معلق اند
من به راست راست ِ اين همه
بگذريم .
اين قصه سر دراز ... سانسور
۲ آذر ۱۳۸۴
نماينده زرتشيان در مجلس هفتم به اظهارات آيت الله جنتي دبير شوراي نگهبان در نخستين يادواره سرداران شهيد اعتراض كرد
به گزارش ايلنا كوروش نيكنام، نماينده زرتشتيان در نوشتهاي كه آن را در اختيار خبرنگاران قرار داد با اشاره به اظهارات جنتي مبني بر اينكه "بشر غير از اسلام همان حيواناتي هستند كه روي زمين ميچرخند و فساد ميكنند"، كه در روزنامه شرق در تاريخ 30 آبان منعكس شده اعتراض كرده و آورده است: دراصل سيزدهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران پيروان اديان زرتشتي، كليمي و مسيحي به رسميت شناخته شده و داراي اعتبار شهروندي ميباشند و در كنار ايرانيان مسلمان از حقوق ويژهاي برخوردارند
وي تصريح كرده است: من در جايگاه نماينده زرتشيان ايران در مجلس ضمن اينكه باور دارم نظر مكتب اسلام وجود چنين تفاوتهايي بين انسانها نيست، اگر سخنان آيت ا... جنتي همان بوده كه در متن گزارش آمده است، از روان نياكان خردمند خود در اين سرزمين پوزش مي خواهم كه اين چنين به آنان توهين شده است زيرا آنان نه تنها حيوانات نبودند و موجب فساد نشدهاند، بلكه با هوشمندي و تلاش خود بنيانگذار و گسترش دهنده تمدن و فرهنگ در زمان خود بودند
وي افزود: بيگمان پيروان اديان الهي غيرمسلمانان نيز انسانهاي فرهيخته و دانايي در دنيا مي باشند. نيكنام در پايان آورده است: از حيوانات نيز پوزش ميطلبم چون آنها موجب فساد بر روي زمين نيستند، بلكه از فساد بعضي از ما انسانها نگران و بيزارند
۳۰ آبان ۱۳۸۴
برای تنهايی ِ پلاک های صفر
فصل اول
خون
برای ترانه های مادری
خوان اول
لالايی
برای کودکی که سرباز متولد شد
سيب اول تلخ
برای حوا
برای آدمی که زاده نشد
سوت اول
شراب بود
بی پياله
سرکشيده برای جنون
خمر اول
تو بودی و سرزمين مادری
نام اول
مادر
بی بهانه و رای ِ مفعولی
فعل اول
سوختن
برای تو برای هميشه
سين اول
سرباز
بی سيب و ستاره و سلاح
قاف اول
کوه بود
دور . . . دور . . . دور
کام اول
خون بود
چکيده روی لب
ماه اول
تو
مثل شب چارده
فرق اول
من
با هميشه . همه
و مثل هميشه من
تنها
من
آرام آرام
من / شاه نشده شهرام / رام /آرام / آرام / آرام
۲۹ آبان ۱۳۸۴
اسب سفيد وحشي
اسب سفيد وحشي
عطر قصيل تازه نمي گيردش به خويش
اسب سفيد وحشي با نعل نقره وار
خورشيد بارها به گذرگاه گرم خويش
اسب سفيد وحشي
اسب سفيد وحشي
اسب سفيد وحشي من
زندگينامه خودنوشت منوچهر آتشي
البته مساله علاقمندي من به شعر و شاعري به دوران كودكيام باز ميگردد خيلي كوچك بودم كه به شعر علاقهمند شدم، اما اولين تجربه عشقي در چاهكوه اتفاق افتاد او نيز توجهي پاك و ساده دلانه به من داشت, آن دختر خيلي روي من تاثير گذاشت و در واقع او بود كه مرا شاعر كرد
من با اين سن ام هيچ كتابي نيست كه در حوزه فعاليتام ناخوانده مانده باشد, اگر كساني كه به شعر علاقهمند هستند و حس ميكنند قريحه شعري دارند به سراغ شعر بروند و گرنه به دنبال شعر رفتن كاري عبث و بيهوده است
بي شك اگر قرار بود در آنتولوژي شعر نام 10 شاعر فارسي زبان آورده شود آتشي يكي از برجسته ترين اين چهره ها بود . بي گمان اگر هر كدام از ارگان هاي دولتي يا غير دولتي مي خواستند با يك معيار سنجيده دست به انتخاب چهره هاي ماندگار بزنند در زمينه شعر منوچهر آتشي مي درخشيد . وي در ادامه تصريح كرد: انتخاب منوچهر آتشي به عنوان چهره ماندگار بهانه اي شد تا هر كس بر حسب فهم خودش درباره او دست به قضاوت بزند و بر وي اتهامي كه خواست به او بزند , اگر در كشور ما قانون وجود داشته باشد بايد با اين مسائل برخورد لازم شود . در تمام آنوتولوژي شعر اگر از 10 شاعر نام برده شود بي شك يكي از اين شاعران منوچهر آتشي خواهد بود . گفتن آخرين خاطره اي كه از آتشي دارم خالي از لطف نيست وقتي جمعه در بيمارستان به ديدار او رفتم به او گفتم تو ماندگار شدي، چرا كه تو هم به عنوان يكي از چهره هاي ماندگار معرفي شدي و هم از عمل جان سالم به در بردي و اين اتفاق براي او جاي بسياري خوشحالي داشت

منوچهر آتشی ـ شاعر و مترجم - دوم مهرماه سال 1310 در دهرود دشتستان متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در بوشهر به پایان رسانید و به خدمت دولتی مشغول شد آتشی در سال 1339 به تهران آمد و در دانشسرای عالی، به تحصیل پرداخت. او در مقطع کارشناسی رشته زبان وادبیات انگلیسی، فارغالتحصیل شد و در دبیرستانهای قزوین، به تدریس مشغول شد
وی از سال 1333 انتشار شعرهایش را شروع کرد و در فاصلهی چند سال توانست در شمار شاعران مطرح معاصر درآید. به گزارش "مهر"، نخستین مجموعه شعر او با عنوان آهنگ دیگر در سال 1339 در تهران چاپ شد و پس از این مجموعه، دو مجموعه دیگر با نامهای آواز خاک (تهران، 1347) و دیدار در فلق (تهران 1348) از او انتشار یافت. جز این مجموعههای شعر، داستان فونتامارا اثر ایگناتسیو سیلونه را هم به زبان فارسی ترجمه کرد که در سال 1348 به وسیله سازمان کتابهای جیبی انتشار یافت
علاوه بر مجموعههای وصف گل سوری (1367)، گندم و گیلاس (1368)، زیباتر از شکل قدیم جهان (1376)، چه تلخ است این سیب (1378) و حادثه در بامداد (1380)، ترجمه آثاری چون دلاله (تورنتون وایلدر) و لنین (مایاکوفسکی) نیز در کارنامه ادبی آتشی بهچشم میخورد
به گزارش مهر ، منوچهر آتشی از آخرین شاگردان مستقیم نیما یوشیج است. وی که همواره در دهه های چهل و پنجاه و شصت به سبک نیمایی شعر میسروده در دو دهه اخیر با گرایش به شعر سپید به طرح دیدگاههای جدیدی در شعر پرداخت
تالیفات متعدد آتشی به دلیل تجدید چاپ در زمینه تحلیل و نقد و تفسیر و مجموعههای شعر همواره در دسترس افراد علاقمند است
از آخرین کتابهای او می توان به بازگشت به درون سنگ و غزل غزل های سورنا اشاره کرد که در بهار 1384 توسط نشر نگاه به پیشخوان کتابفروشی ها راه یافت
۲۸ آبان ۱۳۸۴
گردش به راست راست
و به تخم چپ ِ حضرت ِ چه فرق می کند
من
يعنی همين کسی که اکنون
روی لبهای شما
زمزمه ام گرفته است
آرام آرام
دارم
از تک و تای اين همه نمی دانمان
چه کنمان
می شود آياها
و "های های " های ِ بی امان
می شکنم شکسته می شوم
و دل هيچ مردی بند نمی خورد . بند نمی شود
بندبازهای اين قصه
کمی معلق اند
من به راست راست ِ اين همه
بگذريم
گلاويژ
دستم را گذاشتم روی بوق . گفت : " نميشه نيای ! " دنده را عوض کردم . گفت : " خوش می گذره ! بخور بخوابه . همون جور که هميشه خودت می گی . عرق و آب ... خوراک و خواب ! " برف پاک کن چند بار رفت و آمد . گفت : " کافه هاش تا صبح بازه . حتی مارمضون . با اردشير رفته بوديم اون قدر خورد که بالا آورد . ی جا وايسا سيگار بگيرم . " دنده را خلاص کردم . شاسی راهنما را زدم . تيک تيک . تيک تيک . در ماشين باز شد . فرهاد مهراد توی گوشی سوت می زد . روی موبايل شماره پلاک دو افتاده بود . " سلام عزيزم ... خوبی ؟ ... کجايی ؟ ... خوبم ... صدات گرفته ؟ ... بازم ؟ ميگرن يا ... کمرت چطوره ؟ ... تو خيابونم ... معلوم نيست هنوز ... سيد می ره . گلاويژ ... جشنواره است ديگه ... يعنی نمی دونم چی چی ِ تابستانی ... منتها تو پاييز برگزار می شه . " در ماشين باز شد . آمد بالا . خيس . نشست . گفتم : " حالا حرف می زنيم اما فکر نکنم برم . زنگ می زنم بهت ... کاری نداری ؟ زنگ می زنم ديگه ... حرف می زنيم خوب ؟ ... خداحافظ ... بوس بوس ! " با يـــک بـــرگ دستمال کاغذی بخار شيشه را پاک کرد. پرســـيد : " مــی گه نرو ؟ " گذاشتم توی دنده . گفتم : " می گه برو . " گفت " پس حله ! " گفتم : نچ ! " صدای باران روی سقف ماشين بود ! صدای باران روی شيشه ها . روی همه ی شهر بود . شـُر شـُر می باريد . گفت : " چرا نه ؟ باز که حرف خودت رو می زنی . عين ... خل ها ! " شاسی راهنما را فشار دادمن سمت پايين . دور زدم . باران باز می باريد . گفت : " ببين هرچی نويسنده است مياد . سفر خوبيه ها ! می ريم اونجا تا خرخره خورون . می ريم دانسينگ . دختراش خوشگلن . می ريم اربيل . من همه جور امکاناتی دارم اون جا . دخترای کرد خوشگلن ! برات سخنرانی گذاشتم اونجا . اگه خواستی با يکی هم اتاقت می کنم که يک هفته بيرون نيای از اتاق ." فلاشر را روشن کردم . کنار خيابان ايستادم . مينی بوسی از کنار ماشين گذشت . آب خيابان را پاشيد به بدنه ماشين . دستم را دراز کردم . دستش را گرفتم . عکس پلاک دو روی داشبورد بود . گفتم : " با اين که نمی دونم چرا اين قدر خوبی می خوان بکنن بهمون ولی مطمئنم که خوش می گذره . ولی من نمی تونم بيام . تنهاست . مريضه . کمرش . ديسک سياتيکی و ميگرن . نگرانی براش خوب نيست . شايد باعث شه اين سفر که آدم سوار آسانسور شه تو عالم ادبيات اما وقتی برگشت و ديد کسی که اينا به خاطرش بوده خسته است . روحش و ... بگذريم . خوش باشين . تشکر کن ازشون اما من نمی تونم بيام . " پياده شد . در باران دور شد . باران تندتر شد . صدای باد می پيچيد . موسم تابستان گذشته بود . پاييز هميشه به گريه اش می انداخت . باران شد .
شـــــهــــــــــــرام
۲۷ آبان ۱۳۸۴

۲۵ آبان ۱۳۸۴

به علت اینکه عقرب سه بار مرا نیش زده ومن شهید شده ام، لذا ازکلیه خوانندگان مطالب وزین ام تقاضا دارم ،از هفته آینده مطالبی را که از آن دنیا برایشان می فرستم مطالعه به فرمایند
به لحظه شهادت
ساکن زیر همکف شماره 216
صلاح الدین کریم زاده
۲۴ آبان ۱۳۸۴
۲۳ آبان ۱۳۸۴
بگذريم . نکته جالب ديگری که همه به آن معترف بودند کاغذ اخبار جلسه بود . همه ی خبرها سياسی . آدم تاسف می خورد از اين که نمی تواند روی اين سوژه ها کار کند . خدايا چقدر سوژه و ما چقدر محدود . سوژه های کاريکاتور را دست به دست نشان هم می داديم و بعد پاره شان می کرديم . چون بقای آن کاغذها ممکن است برايمان گران تمام شود
به هر حال تصميم گرفتم از اين پس يک روز در هفته ( شايد همان يکشنبه ها به احترام و به ياد و احترام جلسه های تحريريه گل آقا ) اخبار بامزه و طنزهای غير عمد سياستمداران اين مرز و بوم را بی کم و کاست و بدون شرح و تفصيل همان طور که در روزنامه ها آمده منتشر کنم تا ببينيد با حضور اين همه سياستمدار طنز پرداز چه قدر عرصه برای جولان دادن ما طنز نويس ها سخت است
( به نمونه هايی از اين خبرها در زير توجه کنيد )
شرق 16/08/1384
اگر تنها يک بار برنامه های وزير آموزش و پرورش را بخوانيد در برخی جاها گريه می کنيد و در جاهايی نيز بی شک به خنده خواهيد افتاد کاظم جلالی ( نماينده مجلس )
آفتاب يزد 19/08/1384
احمدی نژاد : بايد از صادرات زعفران و زرشک حمايت کرد
شرق 21/08/1384
جنتی : بايد صدام را هم مثل هويدا با يک تير خلاص کرد
جمهوری اسلامی 21/08/1384
احمد پيش بين : توهين به رييس جمهور توهين به مقدسات جامعه و مردم است
آفتاب يزد 21/08/1384
خوش چهره : رييس جمهور محترمانه پيشنهاد خود را در خصوص وزير نفت پس بگيرد
همبستگی 18/08/1384
احمدی نژاد : ايران بايد سکوی ظهور امام زمان شود
شرق 21/08/1384
وزير آموزش و پرورش : الحمدالله مقدمان ظهور امام زمان فراهم شده است
آفتاب يزد 19/08/1384
فقط همین کم بود
۲۱ آبان ۱۳۸۴
۲۰ آبان ۱۳۸۴
۱۹ آبان ۱۳۸۴
سالها پيش وقتی محمود دولت ابادی ميخواست مرا به کسی معرفی کند ميگفت :نويسنده بی کتاب
حالا دهه هشتاد است بازهم می نويسم بی انکه چشم انداز چاپی باشد .کدام نويسنده و درکجای جهان ميتواند اين قدر تاب بياورد
خيلی چيزها رمق نوشتن را از ادم ميگيرد اما من بنا دارم رمق بی رمقی را بگيرم
انچه می ماند کار من است .خيلی ازکسانی که کارهای مرا می خوانند نمی دانند نام وزير ارشاد دهه شصت کی بود ...کنيزو دل فولاد --سنگهای شيطان --واهل غرق دراين دوره نوشته شد
حالا در ابتدای دهه هشتاد اين کارها را دارم اماده برای چاپ: فرشته ای روی زمين
شبهای شورانگيز و عاشقان عهد عتيق برای نويسنده مستقل ايرانی در ارامش و امنيت نوشتن رويايی دست نيافتنی است .انانی که به خارج از اين ديار رفتند شايد ارامش بيشتری داشتند و مثل ما هر لحظه در کوران حوادث نبودند جنگ داخلی جنگ خارجی اعدام بمبارانها موشک بارانها
همه ما مجبوريم به پناهگاه برويم به پناهگاه نوشتن ...انجا درامان خواهيم بود از حمله سراسری ياس و افسردگی و اضطراب
روی سخنم با جوانانی است که هشت سال دوره خاتمی برايشان مجالی فراهم اورد تا بنويسند و به سرعت چاپ کنند ...و حالا می روند تا حال و روز دهه شصت مرا تجربه کنند ....خيال ميکنم بايد همه ما نويسندگان مستقل به پناهگاه برويم به پناهگاه نوشتن و خواندن
حسين سناپور كه چاپ مجموعهي داستان جديدش به حذف چهار داستان از آن منوط شده است، فعلا از خير چاپ آن گذشت. به گزارش خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايارن (ايسنا)، مجموعهي داستان «سمت تاريك كلمات» كه حدود پنج ماه پيش براي گرفتن مجوز، از طرف نشر چشمه به وزارت ارشاد فرستاده شد، در صورت حذف چهار داستان مجوز نشر ميگيرد
سناپور با اشاره به حجم 120 صفحهيي كتاب و اينكه داستانهاي حذف شده حجم زيادي داشتهاند، امكان چاپ مجموعه را بدون آنها ممكن ندانست و گفت: مجوز نگرفتن داستانها را بيشتر سوء تفاهم و بدفهمي يا سختگيري بيدليل ميدانم كه اميدوار بودم بتوانم با بحث به نتيجه برسم، اما گويا اين امكان وجود ندارد
او همچنين گفت كه اگر خودش تشخيص ميداده داستانها قابل چاپ نيستند، آنها را به وزارت ارشاد نميداده و مثل خيليهاي ديگر كتابش را در خارج از كشور منتشر ميكرده است
او در ادامه يادآور شد: داستانهاي من همه به نوعي موضوعات اجتماعي دارند كه گاهي ممكن است برداشت سياسي از آنها شود يا آقايان بررسها به نكتههاي اخلاقي برسند. ولي حتا يك داستان اين مجموعه در خارج از كشور ميگذرد و خود من هم مثل خيلي هاي ديگر، داستانهايم را طوري نمينويسم كه دچار مشكل شوند
سناپور در اينباره توضيح داد: يعني در عين حال كه مسائلي را كه ميخواهم در داستانهايم مطرح ميكنم و زندگي را آن طور كه ميبينم، بازتاب ميدهم، ولي در اين سالها ياد گرفتهاي كه شرايط سانسور را هم در نظر بگيرم
او افزود: همان طور كه در رمانهايم هم پيداست، در عين حال كه تمام نكتهها و صحنههايي را كه ميخواهم مينويسم، اما طوري نمينويسم كه مسالهساز شود يا بهانه دست بررسها بدهد. منتها مثل اينكه با تغيير شرايط، مواردي را پيدا ميكنند
او همچنين يادآور شد. به نظر ميرسد به شهرت اندك نويسنده هم توجه دارند و به كتابهاي بعضيها بيجهت حساسند و سختگيري ميكنند. در حالي كه بهخصوص در ميان كتابهاي خارجي مواردي را ميبينم كه چه از نظر موضوعي، چه صحنهيي، با حساسيتهايشان همخواني ندارد و معيارهاي چندگانه يا بيمعياري وجود دارد
موضوع اين چهار داستان مجموعهي «سمت تاريك كلمات» يكي درباره گفتوگوي دو زن جوان در يك كافه، ديگري مربوط به زندگي سه زن در خارج از كشور و يكي مربوط به بازجويي از يك فرد خلافكار است كه سياسي نيست و در يك تظاهرات شبه سياسي دستگير شده است. داستان ديگر هم يك داستان عاشقانه از ذهن دختري است كه به بريدن از عشق و رفتن به خارج از كشور يا ماندن ميانديشد
۱۸ آبان ۱۳۸۴

روزنامه را می بندم . صفحه آگهی ها را پهن می کنم روی آسفالت . سرم را روی زانوهام می گذارم . کفش های قرمز . آبی . قهوه ای . سبز . سفيد . سياه . سفيد . سياه . سکه ای ميان پاهام می افتد . آبان هم بالاخره می گذرد
پری سا
۱۷ آبان ۱۳۸۴
مرا چون در گذرم به یادآر!ئ
مرا وهمه آن راه هاکه با تو درنوشته ام به یاد آر!ئ
" - دوست من نقش خوابی دیده است که مر آن راتاویلی نیست "
(لوح هفتم ، گیل گمش )
می گویم:دختره ی خال خالی چشم سیاه
می گوید: دوستشان دارم
می گویم: چند تاست ؟
می گوید: یکی
می گویم: آن روز چندتا بود؟
می گوید: قهوه ایه ؟
می گویم : نه ! شکلاتیه!ئ
می گوید : دوتا
می گویم : خیلی خوردنی بود
چیزی نمی گوید
می گوید: من که همه اش لبخند رو لب هامه!ئ
می گویم : من مطمئنم
می گوید: من نیستم
به پلاک صفر می گویم این هفته ننویس ام، آنی که می خواستم نشد، به هم ریخت
می گوید: ننویسی ، می نویسند
می گویم: ...ئ
می گوید : می دانم می خواهی چه بنویسی! سال گرد وباران و این جور چیزها...ئ
می گویم: نه! دیگرنه...ئ
می گویم: قدم به زنیم ؟
می گوید: تا کجا ؟
می گویم : . . .ئ
مرا چو ن درگذرم به یاد آر!ئ
مرا وهمه آن راه ها که با تو درنوشته ام به یاد آر!ئ
به لحظه ای بی خواب
ساکن زیر همکف شمار ه 216
صلاح الدین کریم زاده
کلا برای زنده بودن یک مرد، برای خوشحال بودنش چند زن کافیست؟ فکر میکنم این حرف خیلی روان شناسانه و عمیقی است که به یک عدد خیلی بزرگ ختم خواهد شد. یک عدد خیلی خیلی بزرگ. وگرنه چه دلیلی دارد یک نفر توی سایتش یک ترابایت عکس از
۱۶ آبان ۱۳۸۴
۱۵ آبان ۱۳۸۴
نمایشنامه پیش از صبحانه
چشمهايم را بستم . گفت : بشمار . پرسيدم تا چند ؟ گفت : تا صد . نه نه تا دويست . پرسيدم : زياد نيست ؟ گونه هايم را بوسيد . گفت : باز نکن ديگه ! و آرام دور شد . صدای راه رفتنش را شنيدم . شمردم : يک . . . دو . . . سه . . . صدای تکان خوردن پارچه در هوا . بيست . . . بيست و يک . . . بيست و . . . صدای در يخچال که بسته شد . چهل و هفت . . . چهل و هشت . . . صدای گذاشتن چيزی روی ميز شيشه ای پذيرايی . شصت و نه . . . هفتاد . . . راديو روشن شد . هشتاد و دو . . . هشتاد و سه . . . گوينده می گفت طلاق عامل بدبختی بسياری از جوانان پرشور و افسردگی آنان می باشد . صد و يازده . . . صدای در . آرام بسته شد . صدای تکان خوردن کليد ها ی روی در . صد و نود و نه . . . دويست . چشمهايم را باز کردم . حوصله نداشتم دنبالش بگردم . دراز کشيدم روی تخت و روزنامه را گرفتم دستم . نوشته بود بسياری از زنان ايلامی خودسوزی می کنند . با خودم گفتم : حداقل ما از اين مسخره بازی ها نداريم . شب بلند شدم . رفتم سمت يخچال . روی در يخچال يک نامه بود . نوشته بود برای هميشه قايم شده . نوشته بود درک می کند که من چه می کشم . نوشته بود نمی توانست تو چشم هايم نگاه کند و بگويد تمام . نوشته بود حتی اگر حس می کنم بدبخت می شوم دنبالش نگردم . گوشی تلفن را برداشتم .شماره گير چرخيد . هشت بار . زنی آن سوی خط گوشی را برداشت . گفت سلام . گفتم سلام . پيتزا مخصوص لئوناردو . پرسيد : اشتراک ِ ؟ گفتم 1225 گفت : ا ِ خوب هستيد ؟ سلامتيد ؟ مثل هميشه بفرستم ؟ گفتم نه يک پرس با پنير زياد و سالاد و سيب زمينی . گوشی را گذاشتم . حوله را آوردم آويزان کردم به جا حوله ای حمام . تلويزيون را روشن کردم . Multivision . کانال يک . چراغ را خاموش کردم و يک قوطی TUBURG گذاشتم کنار دستم . با خودم فکر کردم آخر هفته می شود بروم شمال . بايد تلفن سپيده را از مهران می گرفتم . فکر کردم : اگر عيد فطر بيفتد سه شنبه می شود رفت نخجوان
۱۴ آبان ۱۳۸۴
گفت : در ريم . بريم تورنتو ؟ گفتم : نمی شه .گفت : می شه اگه بخوای . گوشی ام زنگ زد . شيرين پشت خط بود . پرسيد: امشب شام ميای خونه ؟ رعنا اشاره کرد که نه . گفتم : تو بخور . کارم طول می کشه امشب . گفت: پس منم می رم بيرون . موبايل رو هم نمی برم . حوصله شو ندارم . پرسيدم : کجا می ری حالا ؟ پرسيد : مهمه ؟ گفتم: نه ! گفت : اگه دير اومدم بخواب . گفتم : خداحافظ . رعنا گفت : امشب بيا پيش من . شيرين هم که نيست . پرسيدم : هوشنگ ؟ گفت : نمياد امشب . گفته جلسه شون تا دم دمای صبح طول می کشه . خنديديم . گفتم : مثل من ! خنديد . گفت : مثل شيرين
روی پايين ترين شاخه چنار خشکيده نشسته بود و تا جايی که منقارهای سياهش اجازه می داد فرياد بود که بر سر کوچه های لخت می ريخت . ديگری بال های خاکستری گشوده اش را سه بار روی آسفالت کوبيد و بعد بال راستش را بالا برد و با سر به زمين خورد . من دو قدم ديگر جلو رفتم . صدای قار قار مثل دسته ای زن سياه پوش توی گوش هام می لولـيـد . به ساعتم نگاه کردم . يک دقيقه ديگر سه ساعت می شد که در گوشی موبايلم زمزمه کرد : " شايد يه روزی بالاخره ما دوباره هم رو ديديم " ئ
۱۳ آبان ۱۳۸۴
می گويد " ببنديم ؟ " می پرسم " سر چی ؟ " نان را تيليت می کند توی تغار . می گويد " سر ِ ... سر ِ.... " می گويم" سر سحر" می پرسد " سحری ؟ " می گويم " تو اين طور فکر کن . " می خندد . کشمش ها را می ريزم توی تغار . کش می آيند . می گويد "اين وقت سال کی آبدوغ زده آخه ؟ " " می چسبه . " من می گويم . جورابش را در می آورد پرت می کند پشت تلويزيون . روزنامه را می کشد جلو . صفحه حوادث را باز می کند . می خواند :" سرقت مسلحانه از بانک ملی تهرانپارس ." می گويد" بخوريم ؟ " تغار را می گذارم کنار. " بايد خيس بخوره کيشميشش " . با انگشت های پاش بازی می کند " آره باس دم بکشه" راديو می گويد صبح قشنگی ست . راديو می گويد همه به هم بايد احترام بگذارند . آشغال سيبش را پرت می کند توی سينی چای . راديو می گويد مهربانی گوهر گران بهايی ست . محتويات کيف را خالی می کنم روی روزنامه . روژ لب . کاندوم . دفترچه تلفن . عطر کوچک چانس . قرص ضد بارداری . می گويد : " اين کاره بوده . چه جيگری هم بود . " می گويم : " از اين تخم مرغ آوردن ها دوست ندارم . صد بار نگفتم لقمه ات بايد گنده باشه ؟ " می گويد : " جون تو ی ِ پی و پايه ای داشت که نگو " روژ را بر می دارد می کشد روی پاش . موهای پاش قرمز می شود . دست می کشد به پاش می گويد : " اوف . پاهاش عين مناره های مسجدمون بود لاکردار . کشيده . م م م م " می گويم : " شايد شووهر داشته . شايد . . . " دست می کـشد روی شورتش . می گويد : " داشته باشه . چه بهتر . می خواست اين جور نياد کوچه " . اسکناس ها را می شمرم . دو هزار و هفتصد تومان . می گويم : " ما کارمون اين نيست .می فهمی ؟ " راديو می گويد رييس پليس تهران مقدار مبلغ به سرقت رفته را دويست ميليون تومان اعلام کرد " عکس سه در چهاری افتاده روی روزنامه . می گويد : " تو که هی می گی سحر سحر چرا خالکوبی کردی روناک ؟ " عکس را بر می گردانم . می پرسد : " حالا چه شکلي هست اين روناک ؟ " عکس را می گيرم سمتش . می گويم : " اين شکلی " خيره می شود به من . خودش را جمع و جور می کند . دستش را دراز می کند عکس را می قاپد . می گويد : مــَ مــَ مــن . . . نمی دونستم ولله " می گويم : " يادم تو را فراموش پفيوز " ئ
از کجا انحراف شروع می شود. از خط شلوار، کفش و لبخند. آنکه عنوان ديپلمات جمهوری اسلامی را يدک می کشد و خط شلوارش اتوخورده است جز آنکه به اشرافيت ميل کرده و ضعفی را نمايان ساخته که به جاسوسان غربی" گرا" می دهد، می تواند برای ما هم نشانه ای باشد که طرف به نماز مقيد نيست، هر چند که جای مهر بر پيشانی داشته باشد
۱۱ آبان ۱۳۸۴
شباهت بين داستان كيخسرو و هملت بهحدي است كه بعضي از دانشمندان پنداشتهاند داستان كيخسرو اصل داستان هملت است
هملت و كيخسرو: شباهت يا اقتباس؟
تهران_ ميراث خبرگروه فرهنگ، آرزو رسولي: زندهياد محمود صناعي در مقالهاي با عنوان «فردوسي: استاد تراژدي» مينويسد: «شباهت بين داستان كيخسرو و هملت بهحدي است كه بعضي از دانشمندان پنداشتهاند داستان كيخسرو اصل داستان هملت است.»محمود صناعي (1297 اراك- 1362)، نويسنده، مترجم، روانكاو و متفكر معاصر و بنيادگذار مؤسسه روانشناسي دانشگاه تهران، در اين مقاله براي نخستين بار از ديد روانكاوانه داستانهاي شاهنامه را مورد بررسي قرار داده است كه در پژوهشهاي شاهنامهشناختي كاري بيسابقه بوده است.او اين گفتار خود را به آلفرد ارنست جونز (1879-1958)، روانكاو برجسته انگليسي و از همكاران نزديك زيگموند فرويد، ارجاع ميدهد كه در مشهورترين اثر خود،Hamlet and Oedipus (1949)، اين نظريه را مطرح كرده است.در اين زمينه، نظر چندتن از استادان زبان و ادبيات فارسي و محققان را جوياشديم:دكتر ميرجلالالدين كزازي، اديب و محقق، ميگويد: شنيدهام كه اين دو داستان را با هم قياس ميكنند اما خيلي نميتوانم روشن در اين باره سخن بگويم. شايد اين قياس از جهت پيوندي باشد كه هملت با پدرش دارد و كيخسرو با افراسياب. كيخسرو راندهي درگاه افراسياب است و هملت نيز با پدرش چند و چوني دارد
استاد ابوالحسن نجفي، زبانشناس و محقق و مترجم، در اين باره ميگويد: من همان زمان كه سخنراني زندهياد صناعي بهصورت جزوهاي منتشر شد (1348ش)، اين دو داستان را با هم قياس كردم اما در اين خصوص خيلي قانع نشدم و ترديد دارم. گرچه كل مقاله بسيار خوب است و براي امروز هم حاوي نكات تازه و ارزشمندي است.بهنظر استاد احمد سميعي، اديب و محقق و مترجم، قياسهاي زيادي ميان داستانها و اسطورهها ملل مختلف صورت ميگيرد، اما اعتباري ندارد.ابوالفضل خطيبي، شاهنامهپژوه، با رد كردن اقتباس داستان هملت از كيخسرو ميگويد: مشابهت ميان اساطير ايران و جهان دليلي بر اقتباس آنها از يكديگر نيست. تنها ممكن است اين اساطير و داستانها منشأ مشتركي داشته باشند. مثلاً داستان رستم و سهراب اصل سكايي دارد. سكاها به نواحي مختلف كه رفتهاند، اين داستان را با خود بردهاند و مشابه اين داستان در برخي كشورها هم هست. اين بدان معنا نيست كه اين داستان را ملتي از ملت ديگر گرفته باشد بلكه غالباً اينها اصل مشتركي دارند
۱۰ آبان ۱۳۸۴
می گويد فوت کن . شمع ها را می گويد . فکر می کنم يکی کم است . يک شمع . يک نفر . بهانه می آورم هنوز مثل بچه ها . شمع را که فوت کنی يعنی تمام . می پرد سال . مثل همه ی سال هايی که پريده فکرشان و از سرت نمی پرد . می گويد فوت کن . چشم ها را می بندم لحظه ای به آرزوی ِ . . . آرزو اگر فايده داشت از اين همه چشم بستن ها و زير لب خواستن ها چيزی نصيبش می شد . نمی گويم نشد . شد يا نشد يا کاش نمی شد . ديگر فرقی نمی کند . سی و دو ساله ام حالا . همين و ديگر هيچ . اما تا فوت نکنی انگار اين طرف ايستاده ای هنوز . مرز است فوت . نمی گذری اگر روشن بماند شمع . مرز . خط عجيبی ست برای من . وقتی از ذهن ها برچيده می شود . وقتی از سنت ها برداشته می شود . وقتی ديگر سدی بر هيچ فرهنگی نخواهد بود از خاک هم برداشته خواهد شد مرزها . اما از حلقه درختان نه . شمرده می شود هرسال . يک حلقه کم تر يعنی يک سال فرصت بيش تر برای زندگی . با فوت کردن شمع ها می گذريم از مرز . می رسيم به انتها . يعنی اين هم تمام شد . گذشت . و شمع دود شد و به هوا رفت و " رفت که رفت " و تا به خودت می آيی می بينی نايی نمانده است برای فوت کردن . هزار و سی صد و هشتاد و چهار به علاوه ی سی و دو , می شود هزار و چهارصد و شانزده . نهايتا شانزده فوت ديگر بعد از شروع قرن بعدی خورشيدی . شانزده فوت تا نکير تا مار ِ غاشيه . و بعد . . . صدای بوق آزاد . . . تلفن ها را بر نمی دارم . بگذار بزند . به درک که تو پشت خطی برای عرض تبريک . يک سال ديگر هم گذشت . اين همه ی آن چيزی است که از اين کيک برايم مانده . تاريک است و هر چه می گذرد سکوت ورم می کند . تمرينی است برای خوابيدن . سکوت خواب می آورد . می ترسم و با آن که می ترسم فکر می کنم هرچه باشد بهتر از جنگ و تحريم و اعدام است . قرص های روی ميز را برمی دارم . باد خودش شمع روی کيک را خاموش خواهد کرد . يک سال ديگر از عمرم گذشت . يک زمستان ديگر در پيش است . چشم هايم را می بندم . شب به خير
پلاک 216
مي گويد : مي خواهم دير برسي
مي گويد : اين يعني تودار بودن ؟
مي گويم : زياداش خوب نيست
مي گويد : مي خواهم دير برسي ، خيره هم نشو به من
با خودم مي گويم
برمي گردم سمت خيابان ، مي رود ، مي روم
.بچه ها انتراكت تمام شد ، شروع مي كنيم ؛
زنگ پلاك دو را مي زنم ، دو بار ، نيست ، جواب نمي دهد ، خسته شده ، شايد هم رفته خرما خوري
زنگ پلاك صفر را مي زنم ، يك بار ، هست ، جواب مي دهد ، خسته نمي شود ،خرما خوري هم نمي رود
مي گويم : تا يك جايي برسان اش
مي گويد : حتمآ
2
مسافرين محترم 8:5 تهران ، بوك
راننده مي گويد : هنوز هم توكار نوشتن موشتن و تياتر مياتر و هونر مونر و اينجور چيزهايي ؟
مي گويم : اتوبوس نو مبارك
مي گويد : وول وول اصله ، چاي بريزم ، سيگار بدي !؟ از همون كه هميشه مي كشي ، آبيه
مي گويم : جاساز كار خودش را كرد ؟
مي گويد : مههههنننند س.موهات ، شاگردش مي خندد
مي گويم:من مهندس نيستم
پاكت سيگار را مي گذارم روي داشبورد
مي گويم:مال خودت مي روم سر جاي ام پيش سامان
مي گويد:همون ريش پوووورووووفووووسووووو...شاگردش مي خندد
راه مي افتد،صداي چريك چريك تخمه شروع مي شود
3
چشمهام را مي بندم ، بازشان مي كنم
بيجار ... كيلومتر
مي بندمشان
ديواندره ... كيلومتر
سقز ... كيلومتر
بازشان مي كنم
بوكان 5 كيلومتر
در مي زنيم ، مي بندمشان ، بوي ميخك بغل ام مي كند ، گونه هاش گونه هاي ام را خيس مي كند
مي گويم : صبح اول وقت ، لباس كردي! بوي پدر هم كه مي دهي
مي گويم : خسته نباشيد
مي گويد : بيا كتابهاي ات را ببين ، دست نخورده و سالم اند ، رويشان را پوشانده ام با همان توري سفيد كه دوست اش داشتي ، وقتي دلم برايت
تنگ مي شود با كتابهاي ات حرف مي زنم ، حرفهايم را مي فهمند
مي زنم ، حرفهايم را مي فهمند ! باور كن ! خيلي داستاني بود
مي گويد : ...ز
مي گويم : برو چند ساعتي به خواب
مي گويد : ...ز
مي گويم : امشب همديگر را خيلي خسته كرده ايد با پدر
دستي ام را روشن مي كنم ، تا حوالي 7 بيدار شوم با صداي زنگ اش
نمي شوم
به لحظه اي در سفر
ساكن زير همكف شماره 216
صلاح الدين كريم زاده