۷ آبان ۱۳۸۴

پلاک صـــــــــفـــر

علی می گويد یادش به خیر . پارک ساعی . روبروی پارک ایستاده ام .کودکی فال می فروشد . فال من در دست های اوست .فال او در دست های زن آن سوی خیابان است . از پله ها می روم پایین . مثل بچگی . لی لی . می شمرم یک. دو . صدای کودکی هایم را می شنوم از لابه لای درخت ها . درخت ها پیرتر شده اند . باد موهای بید را برده است . موهای مرا هم . رد هواپیمایی در آسمان . دو خط موازی سپید که گاهی یکدیگر را قطع می کنند . دو خط . شبیه خط موشک هایی که آسمان نوجوانی های تهران را خط خطی می کرد و صدایی شبیه ضدهوایی ها . تتق تق . و همهمه ی هم شاگردی ها برای گریختن . سکوت در تهران . تاریخ هجری موشکی . فرار موش ها و آدم ها . بوم یکی پرید و بوم . دسته گلی روی میز همکلاسی سوم راهنمایی . بوم . آقا اجازه ... و هق هق ِ مادر سهراب . ناپدری اش بیرون در ایستاده . پارک ساعی . صدای سهراب وقتی از لای کاج ها داد می زند : فرار کن مامورها و سهراب از حمله مامورها راحت شد . من ماندم و جبر و هندسه و صدای دوست دختر سهراب و کلاس کنکور و حشیش ِ بردیا و احمد سبـیـل ... و من ماندم و کنسرو تاس کباب و " اجرای ساختمان های فلزی " و دختری در خانه برادرش . تنها . و من ماندم و سرنگ های پژمان و گریه های ناصر و اولین شعری که نوشتم و دستخط صابری و سرطان کسانی که دوستشان دارم و پـــِــیــک ها و پیک ها .نمی دانم باران عشق کی بارید و کی سر رفت حوصله ی کودکی هایم . نمی دانم کی آمدم فلسفه یاد بگیرم که زنی کلیه هایش را فروخت . نمی دانم در کدام شعرم دختری حامله شد . وحید می گوید بچه ای آمده بوده شهروند برای خواهر پنج ساله اش بیسکوئیت بخرد . سی و پنج تومان داشته و ارزان ترین ویفر چهل و هفت تومان بوده . یاد سهراب می افتم وقتی از خانه فرار کرد از شلاق ناپدری یاد سهراب می افتم وقتی از شهر فرار کرد از شلاق مامورها . یاد سهراب می افتم وقتی از جبهه فرار کرد از شلاق خمپاره . سهراب حالا خوابش برده است . راست می گوید علی . تو را به خدا سهراب دیگری نیاورید . این دنیا جای خوبی برای بازی بچه ها نیست
شهرام
پلاک صفر

۲ نظر:

ناشناس گفت...

vay dele adam rish mishe chera inghadr talkh minvisi?

4040e گفت...

خیلی تلخ مینویسی دستت درد نکنه