۲۸ مهر ۱۳۸۴

يا هو

در ظرف را بر می دارم . باز هم يکی ديگر آن جاست . اين يکی سفيد و پهن است . تازه به نظر می رسد . به يخچال نرسيده چپاندش اين جا . حتما مال آخرين باری ست که با کسی خوابيده. همين ديروز . مثلا با آن پستچی ِ طاس . بله خودش است . همان دست های کوتاه و خپله . ( بفرماييد آقا اين بسته مال شماست ) ( مال من يا مال زنم ؟ ) لبخند موذی ش روی لبهاش کش می آيد . ( نمی دانم آقا مگر اين اسم شما نيست ؟ ) اَه خوک . چنگال را می کنم توی شکمش . لعنتی لعنتی اين ها ديگر چيست ؟ عين چينه دون مرغ . دلم به هم می خورد . همه دارند نگاهم می کنند . ( بابا تو ديگه کی هستی ؟ بازم که ... ببينم . به به ... خيلی پرتی آقا به خدا . يعنی دلمه کلم هم ... بدش به من آقا . بده اين جا ) ظرف را طرفشان هل می دهم . می ريزند سرش . لاشخورها . ببين چطور اون کله گرد طاس را به دندان می کشد . اه خودم می کشمت . با همين دست ها بچه دون لعنتی ت را بيرون می کشم . يک خوراک تو دلی ِ حسابی درست می کنم برای اين لاشخورها . روده هام به هم می پيچد . داد می زنم . ( آهای لعنتی ها لااقل يک تيکه نون بدين من. دارم از گشنگی می ميرم ) .
پ
پلاک دو
پری سا

هیچ نظری موجود نیست: