۲۶ مهر ۱۳۸۴

ساکن زیر هم کف پلاک 216


پس حتما دختری در زندگی اش بوده ، که حالا نیست . و او حالا هرسال می آید و باید تنها بیاید وتنها طی کند این همه جاده را که امتداد دارد بعد از هرپیچ وهر پیچ ... تاپیچ هزارم
( تخته سنگ ، حسین مرتضائیان آبکنار )

پائیز است نمی شود کاری اش کرد . چهار فصل است اینجا وپائیز یکی از چهارتای آن . تابستا ن را باکوه تمام کردیم، پائیز را با کندن. اگر پائیز جایی بود که من نبودم یا من جایی که پائیز، شاید نمی کند
اسب ام را حرکت دادم، گفتم : کیش
رخش اش را حرکت داد ،گفت : کیش ، مات
مهره هاش سفید بود. مات که شدم ، بازی که تمام شد، مادرم زنگ زد. صداش بوی میخک می داد
گفت : میخک ها رسید ؟
گفتم: رسید
گفت : دادی به ... ئ
مات ام برده بود، گفت : الو ... الو ... چرا مات ات برده ، الو ... الو ...ئ
مات ام برده بود ، مات !؟


به لحظه ای فراموش
ساکن زیر همکف پلاک 216
صلاح الدین کریم زاده

۲ نظر:

ناشناس گفت...

من نمی دانم چرا این جملات کوتاه را خیلی بلندمی خوانم .مثل یک رمان خیلی دلم میگیر دوقتی این جملات را می خوانم شاید علتش بالارفتن سن باشد .نمی دانم

4040e گفت...

و آدم میرود سر تلفن به خودش زنگ میزند به روح خودش که آندفعه گفته بود ریدم به روحت و الله وکیلی حالا که فکر میکنم جدا ریده بوده است...