۲۵ مهر ۱۳۸۴

گاهی فکر می کنم آدمی چقدر می تواند تاب بياورد . ساکن پلاک 216 امشب دلش گرفته است . من هم و پری سا که کمی احساس گناه می کند . فکر می کنم زمان همه چيز را حل خواهد کرد اما دوست عزيز من امشب تنها و با تاکيد بر واژه تنها می گويم امشب او تنها در خويش خواهد گريست . بازی سرنوشت هميشه همين طور بوده است . کاش جعبه ی ميخک های مادرش را باز می کرد امشب . بو همه ی اتاق را می گرفت . کاش برادرش تلفن می کرد از شهرشان کاش اين نوشته را می خواند و ناراحتی پری سا را می ديد تا بفهمد مادرش هست . برادرش . پری سا و من و زندگی هنوز ای جريان دارد کمی . می دانم اين ها همه بهانه است . آدمی گاهی دلش گريه می خواهد . گريه کن دوست خوبم . سر به شانه های هر يک از ما که بگذاری با تو هم قبيله ايم . فردا روز ديگری ست اگر خدا بگذارد

به ساکن پلاک 216

سيب و ميخک
ستاره و سيگار
بوی اورامان
هی روژان روژان کجای اين خانه پنهانی
باد
بهانه
بيد
می لرزيم
مثل خاطرات ِ يک شاعر
وقتی رد ِ طناب روی گلويی تازه کرده
به سلامتی ِ آقا
می شود کمی برای من سلامتی بريزيد
نوش

هیچ نظری موجود نیست: