۶ آبان ۱۳۸۴

در چنین روزی جسد براتيگان پیدا شد
در چنين روزي در سال 1984 جسد ريچارد براتيگان چند هفته بعد از خودكشي در خانه اش در كاليفرنيا پيدا شد. منتقدان ادبي هرگز با نوشته هاي او برخورد مهربانانه اي نداشتند.
تهران – میراث خبر سایت کتاب- گروه بین الملل، ترجمه فرشيد عطايي
در چنين روزي در سال 1984 جسد ريچارد براتيگان چند هفته بعد از خودكشي در خانه اش در كاليفرنيا پيدا شد. منتقدان ادبي هرگز با نوشته هاي او برخورد مهربانانه اي نداشتند و بيوگرافي نويسان نيز قادر نبوده اند تا به زندگي اين نويسنده نقب بزنند، ولي به رغم تمام اينها براتيگان در اواخر دهه شصت و هفتاد يك قهرمان ادبي بود و اين بيشتر به دليل نوشتن كتاب پرفروش «صيد قزل آلا» (1967) بود. البته كتاب هاي ديگر او هم پرفروش شدند به صورتی كه مجله «لايف» در مطلب اصلي سال 1970 خود در مورد او اين گونه نوشت: "شاعر لطيف جوانان؛ ريچارد براتيگان اكنون ديگر به يك نويسنده جريان ساز تبديل شده است." كتاب هاي براتيگان شامل يازده رمان، نه كتاب شعر و دو مجموعه شعر بود به علاوه «لطفاً اين كتاب را بكاريد» كه يك مجموعه اهدايي بود، متشكل از هشت بسته تخم گياه بود كه بر رويشان شعر نوشته شده بود. ولي تا هنگام مرگ از آن نويسنده جريان ساز و عضو فرهنگ مغاير و از سلامت رواني او چيزي باقي نمانده بود.آنچه باقي ماند يك معماي مبهم است و اين معماي مبهم حتي براي دخترش «يانته براتيگان» كه تنها فرزندش است همچنان وجود دارد. يانته براتيگان در سال 2000 كتاب خاطراتي به نام «نمي تواني مرگ را بگيري» منتشر كرده بود و در آن تلاش كرده بود چند قطعه باقي مانده از معماي پازل گونه پدرش را كنار هم بچيند. براتيگان پدر خود را فقط دو بار ديده بود، هر بار فقط براي چند دقيقه و هر بار هم وقت گرفتن پول براي رفتن به سينما. مادرش يك كلفت بود كه در جاهاي مختلف كار مي كرد. بچه هاي خانواده يا مجبور بودند وسايل برگشتني را توي يك ترالي جمع كنند يا در خانه بمانند و تاناپدري را تحمل كنند (عنوان يكي از اشعار براتيگان اين است: "آدم هاي مظلوم و بدبخت بطري هاي دنيا را به ارث مي برند"). به عنوان نمونه يكي از ناپدري هاي براتيگان او را با طناب به پايه تخت مي بست هر چند البته طناب را آنقدر بلند مي گرفت كه او بتواند تا پاي پنجره برود و بيرون را تماشا كند و يا يك ناپدري ديگر او را به شكار گوزن مي برد و او را مجبور مي كرد كه خون گوزن را از بدن او پاك كند.براتيگان درست پيش از بيست و يك سالگي به دلايل نامشخص دستگير شد و به يك تيمارستان فرستاده شد و در آنجا چندين بار تحت درمان با شوك برقي قرار گرفت.براتيگان حتي در بين اعضاي گروه «بيت» هم "مثل يك مجسمه متعلق به قرن نوزدهم بود كه پايه ندارد و در گوشه اي افتاده است، هنرمند ناديده گرفته شده اي كه مثل يك ماشين زنگ زده درب و داغان ته يك انباري افتاده است."يانته براتيگان هراز گاهي با پدرش كه از مادرش جدا شده بود، زندگي مي كرد. او پدر خود را اين گونه توصيف مي كند: پدري مهربان، نويسنده اي متعهد و يك معتاد به الكل كه هر چه بيشتر و بيشتر از خودكشي حرف مي زد.يانته جاي گلوله بر روي ديوار ها را به ياد مي آورد و نيز صداي شكسته شدن اسباب خانه در هنگام شب و يا شنيدن بوي پلاستيك سوخته به هنگام صبح. براتيگان در روزنوشته هاي خود آن شب اين گونه نوشت: "رفتم و تمام تلفن هايي را كه در خانه بود توي بخاري ديواري سوزاندم. تلفن ها در آتش با شعله هاي پر زبانه اي مي سوزند." و در روزنوشته هاي روز بعد اين گونه مي نويسد: "من و يانته رفتيم و چند تا پياز خريديم تا بكاريم.دوست دارم در فصل بهار گل نرگس داشته باشم."يانته براتيگان در كتاب خاطرات خود از صيد قزل آلا ياد مي كند: "من سالاد مختصري درست مي كردم و او هم قزل آلا را سرخ مي كرد. در آن آشپزخانه گرم از بودن با هم لذت مي برديم. آشپزخانه پر از نور بود آنقدر كه شب تاريك پاييز از آن روشن مي شد."يانته با لحني دردناك چيزهاي زياد ديگري را نيز به ياد مي آورد؛ مثلاً شب هايي كه با هم به خانه فرانسيس فورد كاپولا مي رفتند تا فيلم «اينك آخذرالزمان» را تماشا كنند

هیچ نظری موجود نیست: