۷ دی ۱۳۸۴
۶ دی ۱۳۸۴
۳ دی ۱۳۸۴
۲ دی ۱۳۸۴
۱ دی ۱۳۸۴

مجموعه داستانهای کوتاه بهرام مرادی بازیگر تئاتر به تازگی وارد بازار کتاب شد به گزارش خبرنگار کتاب مهر « مردی آن ور خیابان زیر درخت » نوشته بهرام مرادی در 120 صفحه ، قطع پالتویی و بهای 1750 تومان به تازگی از سوی نشر کاروان به پیبشخوان کتابفروشی ها راه یافت« مردی آن ورخیابان زیر درخت » مجموعه 12 داستان پر کشش و جذاب از زبان نویسنده مهاجر بهرام مرادی است که دنیا را با نگاه خاص خود می بیند ؛ جهانی پر از تضادهای گوناگون که در عین وجود این تضادها باز هم زندگی در آن جریان دارد . زندگی در مهاجرت و جنبه های مثبت و منفی آن از دیگر مضامین مطرح شده در این کتاب هستند
بهرام مرادی ساکن آلمان است . کتاب « خنده درخانه تنهایی » او که در سال 1382 به چاپ رسید ، جایزه بهترین مجموعه داستان منتقدان مطبوعات را از آن خود کرد و همچنین جایزه اول بهترین داستان بنیاد گلشیری را به دست آورد از دیگر آثاروی می توان به کتابهای در شکار لحظه ها ، یک بغل رز برای اسب کهر و خنده در خانه تنهایی اشاره کرد
جلال آل احمد در برگ بازجویی ساواک
۳۰ آذر ۱۳۸۴
۲۸ آذر ۱۳۸۴
که رنگ ِ خواب های تو از يادم . . .ئ
سپيده می زند
و جهان آرام آرام از ورود ممنوع ِ اين خواب
به زيرسيگاری خاتم ِ کار ِ اصفهان
سرريز می شود
من خورشيد را در استکانی که به سلامتی
نوش ِ جان ِ تو
هرچه باران هرچه رود
هرترنم . هر سرود
و من ساده ام هنوز
و از بوی ِ برگ ِ چنار
خميازه می کشم
دست بگذار روی شانه های بهار
خسته است او
۲۶ آذر ۱۳۸۴
و گاه از هميشه ی تو , کرمش را
گرم ِ گرم ِ گرم
بلغزاند روی لب های ِ هرچه باداباد
و شيره بريزد
و ريز ريز بنشاند
گيسويش را در خواب های امردادماه
و تا کجای هرچه خواب
هی ريسه رود
ليسه بکشد
و هفتاد پادشاه داغ را
هی هی هی
تشنه تر تا چشمه های خيس ِ خيس ِ خيس
بهانه اين بود
پادشاه همه ی قصه های تو من بودم
۲۲ آذر ۱۳۸۴
۲۰ آذر ۱۳۸۴
۱۸ آذر ۱۳۸۴
ننه ی کروبی دبیرکل فراگیرترین حزب ایران می شود
۱۵ آذر ۱۳۸۴

۱۳ آذر ۱۳۸۴
وي افزود: برخي مترجمها و ويراستارها كه متاسفانه در ايران اصلا خوب كارشان را بلد نيستند اگر خوب باشند ميتوانند مساله را طوري بيان كنند كه معنا را برسانند
وي تصريح كرد: كتابهاي من را هم خيلي جاهايش را زدند و من هم عوض كردم، اما هميشه سعيام انتخاب اثري نجيبانه براي ترجمه بوده است
فرزانه عنوان كرد: تا حدي هم خود مترجم مقصر است چون تو به عنوان يك مترجم ميتواني كتابهايي را انتخاب كني كه ميداني كمتر به آنها مميزي ميخورد. ترجمه يك كتاب عجيب و غريب اروتيك مثل آثار هنري ميلر به چه درد مي خورد و اصلا نميشود ترجمه كرد
وي خطاب به مترجمها گفت: پس كتابهايي نرمال را ترجمه كنيد كه خوشايند باشد
اودر پاسخ به اينكه با توجه به رعايت اين هنجارها چه اصراري از سوي برخي مترجمان وجود دارد كه گاهي به ترجمه اينگونه آثار مبادرت ميورزند توضيح داد: البته اصراري نيست و لزومي هم ندارد دنبال كارهايي بروند كه ميدانند مميزي ميشود كتاب بايد خوب باشد و مترجم هم بايد باحيا باشدوي با نام بردن از تبليغات «پچ پچي» كتاب در ايران افزود: در ايران زياد از حد كتاب منتشر ميشود درحاليكه خواننده اينقدر نيست. وضع نشر امور فني كتاب در حد خوبي است اما كتابها زيادند. دليلي ندارد اين همه كتاب منتشر شود درحاليكه نه تبليغي برايش صورت ميگيرد و نه خوانندهاي دارد
۱۲ آذر ۱۳۸۴
۹ آذر ۱۳۸۴
۸ آذر ۱۳۸۴

۷ آذر ۱۳۸۴
۴ آذر ۱۳۸۴
نه
چرا آخه
تو بگو چرا بايد عوض کنم . خيلی قشنگه که
قشنگ نيست کتی . اصلا قشنگ نيست
بی سليقه ای . خيلی هم بی سليقه ای
کتی ... منطقی باش خوب . واقعا جاش اين جاست فکر می کنی ؟
آره . چرا نباشه ؟
چون قشنگ نيست
هست . خيلی هم هست
نه ... چون فهميدی من دوست ندارم اين اينجا باشه داری اذيت می کنی
مريض شدی به خدا . برو دکتر
مگه دروغ می گم ؟ بگو ديگه . . . . با تو هستم کتی
صدروغ می گی فرامرز . من فقط کاری رو که دوست دارم می کنم
لج بازی کتی . قبول کن . بار اولت که نيست
من چيزی رو شروع نکردم . تو داری شروع می کنی
فرامرز بسه . . . می شه ؟
باشه . تمومش می کنم . راست می گی اصلا به من چه . خونه ی من که نيست
يعنی چی ؟
يعنی من مهمون اين چندروزم . همين
مزخرف نگو
کتی خانم خودت رو به کوچه علی چپ نزن
اگه دوست داری باشه . خوشحالت می کنه ؟
نه ! فقط باعث می شه بيشتر فکر آينده ام باشم
آينده ؟
آره . بالاخره من رو يک روز می اندازی دور
دوست داری بگم نه ؟ اين ها رو می گی که بگم من فقط تو رو دارم و حالا هر جا دلت خواست اين صاب مرده ها رو بگذار؟
نه
آره
نه
بسه ديگه
هميشه همين طوره . می زنی تو دهنم تا ميام حرف بزنم . . . ئ
.
.
.
کتی ؟ . . . کتی ؟ با تو هستم
هوم
خوابی ؟
هوم
می گم خوابی ؟
اوهوم
به اين زودی خوابت برد ؟
خسته ام
من خسته ات کردم ؟
نــــه . باز گير نده
کتی من رو دوست داری ؟
. . .
کتی ؟
اگه نداشتم که پيشت نمی خوابيدم
اين که دليل نشد
بگير بخواب
دوستم داری کتی ؟
باز چی شده آخه ؟ خسته ام فريبرز
سرد شدی کتی
باشه هرچی رو هرجا می خوای بذار . حالا بذار بخوابم
کتی
ديگه چيه ؟ بابا هرکار می خوای بکنی بکن . اگه قشنگ نيست جاشو عوض کن
.
.
.
هنوز اينجايی فرامرز ؟
. . .
فرامرز ؟
چيه ؟
تو چرا به من اطمينان نداری ؟
نمی دونم
من تا حالا به کی دروغ گفتم که تو دوميش باشی ؟
من چی ؟
تو هميشه راستشو می گی . پس فکر نکن اين قدر
دست خودم نيست
چته خوب ؟
می ترسم کتی
از چی ؟
از اين که از دست بدمت
آخه چرا ؟
من می ترسم تو با کس ديگه ای ...ئ
چی؟
هيچی
نه بگو
ولش کن
نه بگووووووووووو
خوب اين سروانه از زندگی تو چی می خواد ؟
پس دردت اينه ؟
کيه اون ؟
نمی دونم خودم هم گير داده بهم
بهش گفتی شوهر داری ؟
آره
خوب ؟
می خوای راستش رو بدونی ؟
آره
می گه براش مهم نيست . می گه فقط من رو می خواد
پر رو
حالا خيالت راحت شد ؟
جدی گفتی شوهر داری ؟
آره
و ول نکرد بره دنبال کارش ؟
تو ول کردی بری ؟
کتی ؟
تو ول کردی ؟
نه
اونم مثل تو
من فکر می کردم فقط . . .ئ
فکر نکن فرامرز . فقط سعی کن " ميسد کال " های گوشی ت رو پاک کنی . سعی نکن بگی . . . بگذريم . . . بذار تا زنت نيومده استراحت کنيم . باشه ؟
و به تخم چپ ِ حضرت ِ چه فرق می کند
من
يعنی همين کسی که اکنون
روی لبهای شما
زمزمه ام گرفته است
آرام آرام
دارم
از تک و تای اين همه نمی دانمان
چه کنمان
می شود آياها
و "های های " های ِ بی امان
می شکنم شکسته می شوم
و دل هيچ مردی بند نمی خورد . بند نمی شود
بندبازهای اين قصه
کمی معلق اند
من به راست راست ِ اين همه
بگذريم .
اين قصه سر دراز ... سانسور
۲ آذر ۱۳۸۴
نماينده زرتشيان در مجلس هفتم به اظهارات آيت الله جنتي دبير شوراي نگهبان در نخستين يادواره سرداران شهيد اعتراض كرد
به گزارش ايلنا كوروش نيكنام، نماينده زرتشتيان در نوشتهاي كه آن را در اختيار خبرنگاران قرار داد با اشاره به اظهارات جنتي مبني بر اينكه "بشر غير از اسلام همان حيواناتي هستند كه روي زمين ميچرخند و فساد ميكنند"، كه در روزنامه شرق در تاريخ 30 آبان منعكس شده اعتراض كرده و آورده است: دراصل سيزدهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران پيروان اديان زرتشتي، كليمي و مسيحي به رسميت شناخته شده و داراي اعتبار شهروندي ميباشند و در كنار ايرانيان مسلمان از حقوق ويژهاي برخوردارند
وي تصريح كرده است: من در جايگاه نماينده زرتشيان ايران در مجلس ضمن اينكه باور دارم نظر مكتب اسلام وجود چنين تفاوتهايي بين انسانها نيست، اگر سخنان آيت ا... جنتي همان بوده كه در متن گزارش آمده است، از روان نياكان خردمند خود در اين سرزمين پوزش مي خواهم كه اين چنين به آنان توهين شده است زيرا آنان نه تنها حيوانات نبودند و موجب فساد نشدهاند، بلكه با هوشمندي و تلاش خود بنيانگذار و گسترش دهنده تمدن و فرهنگ در زمان خود بودند
وي افزود: بيگمان پيروان اديان الهي غيرمسلمانان نيز انسانهاي فرهيخته و دانايي در دنيا مي باشند. نيكنام در پايان آورده است: از حيوانات نيز پوزش ميطلبم چون آنها موجب فساد بر روي زمين نيستند، بلكه از فساد بعضي از ما انسانها نگران و بيزارند
۳۰ آبان ۱۳۸۴
برای تنهايی ِ پلاک های صفر
فصل اول
خون
برای ترانه های مادری
خوان اول
لالايی
برای کودکی که سرباز متولد شد
سيب اول تلخ
برای حوا
برای آدمی که زاده نشد
سوت اول
شراب بود
بی پياله
سرکشيده برای جنون
خمر اول
تو بودی و سرزمين مادری
نام اول
مادر
بی بهانه و رای ِ مفعولی
فعل اول
سوختن
برای تو برای هميشه
سين اول
سرباز
بی سيب و ستاره و سلاح
قاف اول
کوه بود
دور . . . دور . . . دور
کام اول
خون بود
چکيده روی لب
ماه اول
تو
مثل شب چارده
فرق اول
من
با هميشه . همه
و مثل هميشه من
تنها
من
آرام آرام
من / شاه نشده شهرام / رام /آرام / آرام / آرام
۲۹ آبان ۱۳۸۴
اسب سفيد وحشي
اسب سفيد وحشي
عطر قصيل تازه نمي گيردش به خويش
اسب سفيد وحشي با نعل نقره وار
خورشيد بارها به گذرگاه گرم خويش
اسب سفيد وحشي
اسب سفيد وحشي
اسب سفيد وحشي من
زندگينامه خودنوشت منوچهر آتشي
البته مساله علاقمندي من به شعر و شاعري به دوران كودكيام باز ميگردد خيلي كوچك بودم كه به شعر علاقهمند شدم، اما اولين تجربه عشقي در چاهكوه اتفاق افتاد او نيز توجهي پاك و ساده دلانه به من داشت, آن دختر خيلي روي من تاثير گذاشت و در واقع او بود كه مرا شاعر كرد
من با اين سن ام هيچ كتابي نيست كه در حوزه فعاليتام ناخوانده مانده باشد, اگر كساني كه به شعر علاقهمند هستند و حس ميكنند قريحه شعري دارند به سراغ شعر بروند و گرنه به دنبال شعر رفتن كاري عبث و بيهوده است
بي شك اگر قرار بود در آنتولوژي شعر نام 10 شاعر فارسي زبان آورده شود آتشي يكي از برجسته ترين اين چهره ها بود . بي گمان اگر هر كدام از ارگان هاي دولتي يا غير دولتي مي خواستند با يك معيار سنجيده دست به انتخاب چهره هاي ماندگار بزنند در زمينه شعر منوچهر آتشي مي درخشيد . وي در ادامه تصريح كرد: انتخاب منوچهر آتشي به عنوان چهره ماندگار بهانه اي شد تا هر كس بر حسب فهم خودش درباره او دست به قضاوت بزند و بر وي اتهامي كه خواست به او بزند , اگر در كشور ما قانون وجود داشته باشد بايد با اين مسائل برخورد لازم شود . در تمام آنوتولوژي شعر اگر از 10 شاعر نام برده شود بي شك يكي از اين شاعران منوچهر آتشي خواهد بود . گفتن آخرين خاطره اي كه از آتشي دارم خالي از لطف نيست وقتي جمعه در بيمارستان به ديدار او رفتم به او گفتم تو ماندگار شدي، چرا كه تو هم به عنوان يكي از چهره هاي ماندگار معرفي شدي و هم از عمل جان سالم به در بردي و اين اتفاق براي او جاي بسياري خوشحالي داشت

منوچهر آتشی ـ شاعر و مترجم - دوم مهرماه سال 1310 در دهرود دشتستان متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در بوشهر به پایان رسانید و به خدمت دولتی مشغول شد آتشی در سال 1339 به تهران آمد و در دانشسرای عالی، به تحصیل پرداخت. او در مقطع کارشناسی رشته زبان وادبیات انگلیسی، فارغالتحصیل شد و در دبیرستانهای قزوین، به تدریس مشغول شد
وی از سال 1333 انتشار شعرهایش را شروع کرد و در فاصلهی چند سال توانست در شمار شاعران مطرح معاصر درآید. به گزارش "مهر"، نخستین مجموعه شعر او با عنوان آهنگ دیگر در سال 1339 در تهران چاپ شد و پس از این مجموعه، دو مجموعه دیگر با نامهای آواز خاک (تهران، 1347) و دیدار در فلق (تهران 1348) از او انتشار یافت. جز این مجموعههای شعر، داستان فونتامارا اثر ایگناتسیو سیلونه را هم به زبان فارسی ترجمه کرد که در سال 1348 به وسیله سازمان کتابهای جیبی انتشار یافت
علاوه بر مجموعههای وصف گل سوری (1367)، گندم و گیلاس (1368)، زیباتر از شکل قدیم جهان (1376)، چه تلخ است این سیب (1378) و حادثه در بامداد (1380)، ترجمه آثاری چون دلاله (تورنتون وایلدر) و لنین (مایاکوفسکی) نیز در کارنامه ادبی آتشی بهچشم میخورد
به گزارش مهر ، منوچهر آتشی از آخرین شاگردان مستقیم نیما یوشیج است. وی که همواره در دهه های چهل و پنجاه و شصت به سبک نیمایی شعر میسروده در دو دهه اخیر با گرایش به شعر سپید به طرح دیدگاههای جدیدی در شعر پرداخت
تالیفات متعدد آتشی به دلیل تجدید چاپ در زمینه تحلیل و نقد و تفسیر و مجموعههای شعر همواره در دسترس افراد علاقمند است
از آخرین کتابهای او می توان به بازگشت به درون سنگ و غزل غزل های سورنا اشاره کرد که در بهار 1384 توسط نشر نگاه به پیشخوان کتابفروشی ها راه یافت
۲۸ آبان ۱۳۸۴
گردش به راست راست
و به تخم چپ ِ حضرت ِ چه فرق می کند
من
يعنی همين کسی که اکنون
روی لبهای شما
زمزمه ام گرفته است
آرام آرام
دارم
از تک و تای اين همه نمی دانمان
چه کنمان
می شود آياها
و "های های " های ِ بی امان
می شکنم شکسته می شوم
و دل هيچ مردی بند نمی خورد . بند نمی شود
بندبازهای اين قصه
کمی معلق اند
من به راست راست ِ اين همه
بگذريم
گلاويژ
دستم را گذاشتم روی بوق . گفت : " نميشه نيای ! " دنده را عوض کردم . گفت : " خوش می گذره ! بخور بخوابه . همون جور که هميشه خودت می گی . عرق و آب ... خوراک و خواب ! " برف پاک کن چند بار رفت و آمد . گفت : " کافه هاش تا صبح بازه . حتی مارمضون . با اردشير رفته بوديم اون قدر خورد که بالا آورد . ی جا وايسا سيگار بگيرم . " دنده را خلاص کردم . شاسی راهنما را زدم . تيک تيک . تيک تيک . در ماشين باز شد . فرهاد مهراد توی گوشی سوت می زد . روی موبايل شماره پلاک دو افتاده بود . " سلام عزيزم ... خوبی ؟ ... کجايی ؟ ... خوبم ... صدات گرفته ؟ ... بازم ؟ ميگرن يا ... کمرت چطوره ؟ ... تو خيابونم ... معلوم نيست هنوز ... سيد می ره . گلاويژ ... جشنواره است ديگه ... يعنی نمی دونم چی چی ِ تابستانی ... منتها تو پاييز برگزار می شه . " در ماشين باز شد . آمد بالا . خيس . نشست . گفتم : " حالا حرف می زنيم اما فکر نکنم برم . زنگ می زنم بهت ... کاری نداری ؟ زنگ می زنم ديگه ... حرف می زنيم خوب ؟ ... خداحافظ ... بوس بوس ! " با يـــک بـــرگ دستمال کاغذی بخار شيشه را پاک کرد. پرســـيد : " مــی گه نرو ؟ " گذاشتم توی دنده . گفتم : " می گه برو . " گفت " پس حله ! " گفتم : نچ ! " صدای باران روی سقف ماشين بود ! صدای باران روی شيشه ها . روی همه ی شهر بود . شـُر شـُر می باريد . گفت : " چرا نه ؟ باز که حرف خودت رو می زنی . عين ... خل ها ! " شاسی راهنما را فشار دادمن سمت پايين . دور زدم . باران باز می باريد . گفت : " ببين هرچی نويسنده است مياد . سفر خوبيه ها ! می ريم اونجا تا خرخره خورون . می ريم دانسينگ . دختراش خوشگلن . می ريم اربيل . من همه جور امکاناتی دارم اون جا . دخترای کرد خوشگلن ! برات سخنرانی گذاشتم اونجا . اگه خواستی با يکی هم اتاقت می کنم که يک هفته بيرون نيای از اتاق ." فلاشر را روشن کردم . کنار خيابان ايستادم . مينی بوسی از کنار ماشين گذشت . آب خيابان را پاشيد به بدنه ماشين . دستم را دراز کردم . دستش را گرفتم . عکس پلاک دو روی داشبورد بود . گفتم : " با اين که نمی دونم چرا اين قدر خوبی می خوان بکنن بهمون ولی مطمئنم که خوش می گذره . ولی من نمی تونم بيام . تنهاست . مريضه . کمرش . ديسک سياتيکی و ميگرن . نگرانی براش خوب نيست . شايد باعث شه اين سفر که آدم سوار آسانسور شه تو عالم ادبيات اما وقتی برگشت و ديد کسی که اينا به خاطرش بوده خسته است . روحش و ... بگذريم . خوش باشين . تشکر کن ازشون اما من نمی تونم بيام . " پياده شد . در باران دور شد . باران تندتر شد . صدای باد می پيچيد . موسم تابستان گذشته بود . پاييز هميشه به گريه اش می انداخت . باران شد .
شـــــهــــــــــــرام
۲۷ آبان ۱۳۸۴

۲۵ آبان ۱۳۸۴

به علت اینکه عقرب سه بار مرا نیش زده ومن شهید شده ام، لذا ازکلیه خوانندگان مطالب وزین ام تقاضا دارم ،از هفته آینده مطالبی را که از آن دنیا برایشان می فرستم مطالعه به فرمایند
به لحظه شهادت
ساکن زیر همکف شماره 216
صلاح الدین کریم زاده
۲۴ آبان ۱۳۸۴
۲۳ آبان ۱۳۸۴
بگذريم . نکته جالب ديگری که همه به آن معترف بودند کاغذ اخبار جلسه بود . همه ی خبرها سياسی . آدم تاسف می خورد از اين که نمی تواند روی اين سوژه ها کار کند . خدايا چقدر سوژه و ما چقدر محدود . سوژه های کاريکاتور را دست به دست نشان هم می داديم و بعد پاره شان می کرديم . چون بقای آن کاغذها ممکن است برايمان گران تمام شود
به هر حال تصميم گرفتم از اين پس يک روز در هفته ( شايد همان يکشنبه ها به احترام و به ياد و احترام جلسه های تحريريه گل آقا ) اخبار بامزه و طنزهای غير عمد سياستمداران اين مرز و بوم را بی کم و کاست و بدون شرح و تفصيل همان طور که در روزنامه ها آمده منتشر کنم تا ببينيد با حضور اين همه سياستمدار طنز پرداز چه قدر عرصه برای جولان دادن ما طنز نويس ها سخت است
( به نمونه هايی از اين خبرها در زير توجه کنيد )
شرق 16/08/1384
اگر تنها يک بار برنامه های وزير آموزش و پرورش را بخوانيد در برخی جاها گريه می کنيد و در جاهايی نيز بی شک به خنده خواهيد افتاد کاظم جلالی ( نماينده مجلس )
آفتاب يزد 19/08/1384
احمدی نژاد : بايد از صادرات زعفران و زرشک حمايت کرد
شرق 21/08/1384
جنتی : بايد صدام را هم مثل هويدا با يک تير خلاص کرد
جمهوری اسلامی 21/08/1384
احمد پيش بين : توهين به رييس جمهور توهين به مقدسات جامعه و مردم است
آفتاب يزد 21/08/1384
خوش چهره : رييس جمهور محترمانه پيشنهاد خود را در خصوص وزير نفت پس بگيرد
همبستگی 18/08/1384
احمدی نژاد : ايران بايد سکوی ظهور امام زمان شود
شرق 21/08/1384
وزير آموزش و پرورش : الحمدالله مقدمان ظهور امام زمان فراهم شده است
آفتاب يزد 19/08/1384
فقط همین کم بود
۲۱ آبان ۱۳۸۴
۲۰ آبان ۱۳۸۴
۱۹ آبان ۱۳۸۴
سالها پيش وقتی محمود دولت ابادی ميخواست مرا به کسی معرفی کند ميگفت :نويسنده بی کتاب
حالا دهه هشتاد است بازهم می نويسم بی انکه چشم انداز چاپی باشد .کدام نويسنده و درکجای جهان ميتواند اين قدر تاب بياورد
خيلی چيزها رمق نوشتن را از ادم ميگيرد اما من بنا دارم رمق بی رمقی را بگيرم
انچه می ماند کار من است .خيلی ازکسانی که کارهای مرا می خوانند نمی دانند نام وزير ارشاد دهه شصت کی بود ...کنيزو دل فولاد --سنگهای شيطان --واهل غرق دراين دوره نوشته شد
حالا در ابتدای دهه هشتاد اين کارها را دارم اماده برای چاپ: فرشته ای روی زمين
شبهای شورانگيز و عاشقان عهد عتيق برای نويسنده مستقل ايرانی در ارامش و امنيت نوشتن رويايی دست نيافتنی است .انانی که به خارج از اين ديار رفتند شايد ارامش بيشتری داشتند و مثل ما هر لحظه در کوران حوادث نبودند جنگ داخلی جنگ خارجی اعدام بمبارانها موشک بارانها
همه ما مجبوريم به پناهگاه برويم به پناهگاه نوشتن ...انجا درامان خواهيم بود از حمله سراسری ياس و افسردگی و اضطراب
روی سخنم با جوانانی است که هشت سال دوره خاتمی برايشان مجالی فراهم اورد تا بنويسند و به سرعت چاپ کنند ...و حالا می روند تا حال و روز دهه شصت مرا تجربه کنند ....خيال ميکنم بايد همه ما نويسندگان مستقل به پناهگاه برويم به پناهگاه نوشتن و خواندن
حسين سناپور كه چاپ مجموعهي داستان جديدش به حذف چهار داستان از آن منوط شده است، فعلا از خير چاپ آن گذشت. به گزارش خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايارن (ايسنا)، مجموعهي داستان «سمت تاريك كلمات» كه حدود پنج ماه پيش براي گرفتن مجوز، از طرف نشر چشمه به وزارت ارشاد فرستاده شد، در صورت حذف چهار داستان مجوز نشر ميگيرد
سناپور با اشاره به حجم 120 صفحهيي كتاب و اينكه داستانهاي حذف شده حجم زيادي داشتهاند، امكان چاپ مجموعه را بدون آنها ممكن ندانست و گفت: مجوز نگرفتن داستانها را بيشتر سوء تفاهم و بدفهمي يا سختگيري بيدليل ميدانم كه اميدوار بودم بتوانم با بحث به نتيجه برسم، اما گويا اين امكان وجود ندارد
او همچنين گفت كه اگر خودش تشخيص ميداده داستانها قابل چاپ نيستند، آنها را به وزارت ارشاد نميداده و مثل خيليهاي ديگر كتابش را در خارج از كشور منتشر ميكرده است
او در ادامه يادآور شد: داستانهاي من همه به نوعي موضوعات اجتماعي دارند كه گاهي ممكن است برداشت سياسي از آنها شود يا آقايان بررسها به نكتههاي اخلاقي برسند. ولي حتا يك داستان اين مجموعه در خارج از كشور ميگذرد و خود من هم مثل خيلي هاي ديگر، داستانهايم را طوري نمينويسم كه دچار مشكل شوند
سناپور در اينباره توضيح داد: يعني در عين حال كه مسائلي را كه ميخواهم در داستانهايم مطرح ميكنم و زندگي را آن طور كه ميبينم، بازتاب ميدهم، ولي در اين سالها ياد گرفتهاي كه شرايط سانسور را هم در نظر بگيرم
او افزود: همان طور كه در رمانهايم هم پيداست، در عين حال كه تمام نكتهها و صحنههايي را كه ميخواهم مينويسم، اما طوري نمينويسم كه مسالهساز شود يا بهانه دست بررسها بدهد. منتها مثل اينكه با تغيير شرايط، مواردي را پيدا ميكنند
او همچنين يادآور شد. به نظر ميرسد به شهرت اندك نويسنده هم توجه دارند و به كتابهاي بعضيها بيجهت حساسند و سختگيري ميكنند. در حالي كه بهخصوص در ميان كتابهاي خارجي مواردي را ميبينم كه چه از نظر موضوعي، چه صحنهيي، با حساسيتهايشان همخواني ندارد و معيارهاي چندگانه يا بيمعياري وجود دارد
موضوع اين چهار داستان مجموعهي «سمت تاريك كلمات» يكي درباره گفتوگوي دو زن جوان در يك كافه، ديگري مربوط به زندگي سه زن در خارج از كشور و يكي مربوط به بازجويي از يك فرد خلافكار است كه سياسي نيست و در يك تظاهرات شبه سياسي دستگير شده است. داستان ديگر هم يك داستان عاشقانه از ذهن دختري است كه به بريدن از عشق و رفتن به خارج از كشور يا ماندن ميانديشد
۱۸ آبان ۱۳۸۴

روزنامه را می بندم . صفحه آگهی ها را پهن می کنم روی آسفالت . سرم را روی زانوهام می گذارم . کفش های قرمز . آبی . قهوه ای . سبز . سفيد . سياه . سفيد . سياه . سکه ای ميان پاهام می افتد . آبان هم بالاخره می گذرد
پری سا
۱۷ آبان ۱۳۸۴
مرا چون در گذرم به یادآر!ئ
مرا وهمه آن راه هاکه با تو درنوشته ام به یاد آر!ئ
" - دوست من نقش خوابی دیده است که مر آن راتاویلی نیست "
(لوح هفتم ، گیل گمش )
می گویم:دختره ی خال خالی چشم سیاه
می گوید: دوستشان دارم
می گویم: چند تاست ؟
می گوید: یکی
می گویم: آن روز چندتا بود؟
می گوید: قهوه ایه ؟
می گویم : نه ! شکلاتیه!ئ
می گوید : دوتا
می گویم : خیلی خوردنی بود
چیزی نمی گوید
می گوید: من که همه اش لبخند رو لب هامه!ئ
می گویم : من مطمئنم
می گوید: من نیستم
به پلاک صفر می گویم این هفته ننویس ام، آنی که می خواستم نشد، به هم ریخت
می گوید: ننویسی ، می نویسند
می گویم: ...ئ
می گوید : می دانم می خواهی چه بنویسی! سال گرد وباران و این جور چیزها...ئ
می گویم: نه! دیگرنه...ئ
می گویم: قدم به زنیم ؟
می گوید: تا کجا ؟
می گویم : . . .ئ
مرا چو ن درگذرم به یاد آر!ئ
مرا وهمه آن راه ها که با تو درنوشته ام به یاد آر!ئ
به لحظه ای بی خواب
ساکن زیر همکف شمار ه 216
صلاح الدین کریم زاده
کلا برای زنده بودن یک مرد، برای خوشحال بودنش چند زن کافیست؟ فکر میکنم این حرف خیلی روان شناسانه و عمیقی است که به یک عدد خیلی بزرگ ختم خواهد شد. یک عدد خیلی خیلی بزرگ. وگرنه چه دلیلی دارد یک نفر توی سایتش یک ترابایت عکس از
۱۶ آبان ۱۳۸۴
۱۵ آبان ۱۳۸۴
نمایشنامه پیش از صبحانه
چشمهايم را بستم . گفت : بشمار . پرسيدم تا چند ؟ گفت : تا صد . نه نه تا دويست . پرسيدم : زياد نيست ؟ گونه هايم را بوسيد . گفت : باز نکن ديگه ! و آرام دور شد . صدای راه رفتنش را شنيدم . شمردم : يک . . . دو . . . سه . . . صدای تکان خوردن پارچه در هوا . بيست . . . بيست و يک . . . بيست و . . . صدای در يخچال که بسته شد . چهل و هفت . . . چهل و هشت . . . صدای گذاشتن چيزی روی ميز شيشه ای پذيرايی . شصت و نه . . . هفتاد . . . راديو روشن شد . هشتاد و دو . . . هشتاد و سه . . . گوينده می گفت طلاق عامل بدبختی بسياری از جوانان پرشور و افسردگی آنان می باشد . صد و يازده . . . صدای در . آرام بسته شد . صدای تکان خوردن کليد ها ی روی در . صد و نود و نه . . . دويست . چشمهايم را باز کردم . حوصله نداشتم دنبالش بگردم . دراز کشيدم روی تخت و روزنامه را گرفتم دستم . نوشته بود بسياری از زنان ايلامی خودسوزی می کنند . با خودم گفتم : حداقل ما از اين مسخره بازی ها نداريم . شب بلند شدم . رفتم سمت يخچال . روی در يخچال يک نامه بود . نوشته بود برای هميشه قايم شده . نوشته بود درک می کند که من چه می کشم . نوشته بود نمی توانست تو چشم هايم نگاه کند و بگويد تمام . نوشته بود حتی اگر حس می کنم بدبخت می شوم دنبالش نگردم . گوشی تلفن را برداشتم .شماره گير چرخيد . هشت بار . زنی آن سوی خط گوشی را برداشت . گفت سلام . گفتم سلام . پيتزا مخصوص لئوناردو . پرسيد : اشتراک ِ ؟ گفتم 1225 گفت : ا ِ خوب هستيد ؟ سلامتيد ؟ مثل هميشه بفرستم ؟ گفتم نه يک پرس با پنير زياد و سالاد و سيب زمينی . گوشی را گذاشتم . حوله را آوردم آويزان کردم به جا حوله ای حمام . تلويزيون را روشن کردم . Multivision . کانال يک . چراغ را خاموش کردم و يک قوطی TUBURG گذاشتم کنار دستم . با خودم فکر کردم آخر هفته می شود بروم شمال . بايد تلفن سپيده را از مهران می گرفتم . فکر کردم : اگر عيد فطر بيفتد سه شنبه می شود رفت نخجوان