۳ مرداد ۱۳۸۴

باشه عزيز من
قبول
تو برده ای
تو دستهای مرا برده ای برای سينه هات
و راه رفتنم را برای آينده
و خنده ها
که الله وکيلی از ته دل
دروغ چرا تا قبر آآآ آرزوهايم چه می شود حالا
گذشت
سی و يک سالگی
خدای من
چهل سالگی و بعد
گلوله ای کاش يا صادق وار با گاز
که شاعرانه تر است
و دستهای کسی باشد کاش
برای بستن چشمهام
روياهام