۹ مرداد ۱۳۸۴

فکر می کنم وقتی در خیابان روسری دختری از سرش می افتد زن های دیگر بگویند
خوش به حالش چه کیفی دارد می کند
فکر می کنم وقتی در خیابان روسری دختری از سرش می افتد زن های دیگر بگویند
خوش به حالش چه کیفی دارد می کند

۸ مرداد ۱۳۸۴

یارب این نوگل خندان که سپردی به منش / می سپارم به تو از چشم حسود چمنش

پری سا به نام گنجی جرعه ای ازدریای حضرت حافظ طلب کرد . اين شعر آمد
تا ز ميخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پير مغان خواهد بود

حلقه پير مغان از ازلم در گوش است
بر همانيم که بوديم و همان خواهد بود

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زيارتگه رندان ِ جهان خواهد بود

برو ای زاهد خود بين که ز چشم من و تو
راز اين پرده نهانست و نهان خواهد بود

ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از ديده روان خواهد بود

چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به سجد
تا دم صبح قيامت نگران خواهد بود

بخت حافظ گر از اين گونه مدد خواهد کرد
زلف معشوقه بدست دگران خواهد بود

لاشخوری بالای اين ساختمان می پلکد

های لاشخور
که پـَـرات سياس
بال می زنی هی
که همچينک ادمی فـِـک ورش می داره
که خدايی نيست
يا اگه هس
مسته
که گوشه ی آسمون نشسته و
هی عارق می زنه با آسمون قرمبه هاش
ديگه بسه
پر نکش
بال بگير برو يه ور ديگه
اينجاها چيزی پيدا نمی شه
نه ديگه قصه ی ما شادخت نداره
شازده ی قلمپز نداره
ديگ نداره
دايره و دنبکی رو گفتيم بياد
يه دهل زن تو راهه
قراره " گنجی " رو که اون تو زيرخاکی ش می کنن
مهتاب از راه تراس ِ ساختمون کيشش بده
ابر از اين ابرای نرمه و سپيد
قراره بياد بشينه زير پاش
چی مي گم
بی خيال ِ اين خيالات قشنگ
لاشخوری هم اگه هست
خود اين آدميزاده های دور و بر مان
که لباس آدمی تن کردن
اگه نه
بگذريم ديگه حتی اين روزا
قصه مون هم نمياد

۷ مرداد ۱۳۸۴

آقای خدا

آقای خدا
تو را به خاک امواتتان آقا
وقت نداریم یعنی
می دانيد اکبر
می شناسیدش آقا
شايد هم نشناسیدش
اکبر را می گویم . گنجی ست برای ما
آقا تو را به روح درگذشتگانتان
یک فکری برای اکبر
وقت ندارید می دانم اما او نباید بمیرد
حیف است
یعنی از سر این مردم زیادی است
یعنی یک مویش می ارزد به میلیون ها مثل من
میلیون ها جانور دوپا
آقا وقت ندارید اما
خیلی ها آرزوی شهادت دارند
می خواهند بیایند خدمت شما
یکی از آن ها را
چه فرق می کند
به جهنم هزار نفرشان را با اکبر
دو میلیون جانور ایرانی را
آقا وقت ندارید می دانم
خط تولید میمون ها عقب افتاده
باشد
ولی من اکبر را از شما می خواهم آقا
747 فرانکفورت
874 لندن
215 پکن
کدام شماره برای من
روی پيشانی ام نوشته اند رها
مثل تير جهيده ام از کمان
تهران شلوغ بود
بوی ازدحام
بوی صندوق های نامرئی
يکی رای به رای ِ مرا می پاييد
دريا عقب نشينی کرد
سوريه از لبنان رفت
مانتوها بلند شد
خاتمی گفت : " انتخابات سالمی داشتيم "
بــنــگ
1383
1384
1360

دريا طوفانی ست

صدای سوت و پرچم سياه
عزای زنان
چادرهای آبی بالا
چادرهای سياه بر سر
و خاک ها که بر سر ِ ما
من يعنی
و تو
که می تواند هر زنی که مخاطب اين شعر می خواهد

بگذريم

منطقه ی ممنوعه ی شنا
منطقه ی ممنوعه ی حيات
منطقه ی ممنوعه ی نفس کشيدن
دريای بی " نور " ... بی سيگار
با آسمان آبی و سياه
و تن های تشنه به آب و تن ... وطن
چه تشنه . چه خواب

۳ مرداد ۱۳۸۴

باشه عزيز من
قبول
تو برده ای
تو دستهای مرا برده ای برای سينه هات
و راه رفتنم را برای آينده
و خنده ها
که الله وکيلی از ته دل
دروغ چرا تا قبر آآآ آرزوهايم چه می شود حالا
گذشت
سی و يک سالگی
خدای من
چهل سالگی و بعد
گلوله ای کاش يا صادق وار با گاز
که شاعرانه تر است
و دستهای کسی باشد کاش
برای بستن چشمهام
روياهام

من درد مشترکم

علی می داند چه مرگم است . پری سا هم و او که نمی دانم هست يا نه . ما کمی از همه چیز هول برمان داشته . ترس است یا حس خوشی که می گوید متعارف نباش . خل باش . بریز و بپاش و گور پدر ِ ... و هـــی چقدر جا ماندگی از که و چه کسی اگر می داند مرا شیرفهم . علی می داند و پری سا هم که تعادل چیز خوبی است . کسی که گریه می کند تعادلش از یکسو می چرخد و می چرخد و ... اصلا اینها چیست که می گویم . من درد مشترکم مرا فریاد کن . بامداد رفت . اما صبح نشد . می گویم علی بیا بنویسیم . بیا دنبل بزنیم . بیا درد مشترکمان را بریزیم روی نت . می گویم علی بسم الله شروع کنیم به وبلاگ دونفره . دیر می شود علی بیا وبلاگ مشترکمان را فریاد کنیم . مرا دریاب

۲ مرداد ۱۳۸۴

کاش می توانستم سرزمينم را مثل شعرهايم بگذارم توی چمدان ِ خالی ام و با اولين قطار
زمستان هميشه " خدانگهدار شاعر " نيست
گاهی ترنمی کوچک
و طعم يک انار شايد
و شايد
بوسه های زنی در خيابان ِ پارک وی
جوانه ای باشد روی ترکه های ِ درخت
می توانم چای بريزم . سيگاری بگيرانم . شعری بگويم . پيکی به سلامتی ِ . . . چه فايده دارد وقتی دلم جايی شکسته است

۳۱ تیر ۱۳۸۴

نمی دانم چرا کسی از صنعت فيلم سازی حمايت نمی کند سی دی کارناوال عاشورا را می سازيم ايراد می گيرند سی دی استخر زنانه می دهيم به بازار ايراد می گيرند . بعد هی می گويند جوان بايد شاد باشد
وزير دفاع گفت : هر ايرانی يک شهاب سه است
کجا مي ری حاجی ؟
فرار مغزها دارم امشب . دارم می رم آمريکا برج بترکونم
آخرين پيکان هم با حضور رييس جمهور از خط توليد خارج شد فقط ما نفهميديم پيکان از خط خارج شد يا رييس جمهور
تئوريسين موج چهارم گفت : اگر من رييس جمهور بودم کابينه ی الکترونيکی تشکيل می دادم . آن وقت راحت تر می شد کابينه را هک يا فيلتر کرد
روزنامه ها نوشتند حشرات بلوف می زنند. يک پشه ی آبادانی : وولک ا َ ديروز عصر تا حالا هيژده آدم نيش زدُم يک رييس جمهور منتخب

۳۰ تیر ۱۳۸۴

هروقت اين آقا
اين آقای جديد حرف مي زند ياد فروغ می افتم

برادرم شفای باغچه را در انهدام باغچه می داند
هميشه از آن طرف می آيند
بنزها
شکلات ها
گلوله ها
ما مثل هميشه خواب مانده ايم
هميشه کلاغ سر از تاريخ در نمی آورد
نزديک ترند گاهی لک لک ها
وقتی روی بام خانه ها
طعم گلوله های مشروطه
از بال هاشان شره می کند

۲۹ تیر ۱۳۸۴

ما روی تختخوابمان
خوابيده بوديم
که خطی از ميان ما عبور کرد
صبح من اين سوی مرز بودم
و به دشمن تجاوز می کردم
لمس ِ شهوانی يک شعر
با ساتن سپيد
که هيچ اتفاق مايوس کننده ای
در دستهاش نمی افتد
گاهی و با تاکيد گاهی می گويم شايد
از سطرهای داغ ِ يک مجله ی ممنوع
دلنشين تر است

MULTIVISION

انقلاب می دود با گونه های رژ کشيده اش
و پيشانی
که روی آن نوشته اند
جنگ جنگ تا دربند
بستگی به اين دارم
که لای زخم هايم
استخوان چه کسی را بگذاری برادرم
سپيدارها
با اين همه کشيدگی در سيگارهاشان
جز با راهنمايی که گاه نمی زند
و گاهی يکی به نعل
به هيچ صراطی مستقيم
با اين همه چراغ چشمک زن سر ِ هر چهار راه
که آدم را به ياد مولتی ويژن های هفتگانه
اتفاق هر انفجاری بعيد نيست
نرسيده به دربند
راهت را از جمعه های طولانی برگردان

۲۸ تیر ۱۳۸۴

تفاوت از زمین تا آسمان است

زنان بیش تر از مردان درد می کشند جراید
یک مرد : آخ
یک زن : آااااااااااااااااااااااااااااااااخ

آگهی

مجلس طرحی را به مجلس آورده که بر اساس آن مهريه دختر ها بر اساس شغل پدرشان تعيين گردد
به يک خانم دکتر ِ خوش تيپ قد بلند ابرو کمان خوش پوش خانه دار ثروتمند و بی پدر نیازمندیم

۲۶ تیر ۱۳۸۴

خانه روشنان

خانه روشنان گلشيری اثر قابل ملاحظه ای است . داستانی که به دو دغدغه ی اصلی نويسنده يعنی کلمه و مرگ می پردازد . گلشيری دو نوع تصوير در اين داستان ارائه می دهد نور و ظلمت يا به عبارتی روشنايی و تاريکی . راوی يا راويان نورهای سياه هستند که در حقيقت جمع اين دو تصويرند . در باب راوی اين داستان البته نظرهای گوناگونی به چشم می خورد . عده ای از منتقدان و خوانندگان حرفه ای نورهای سياه را راويان اين داستان می دانند . برای اين نظريه نيز البته دلايل گوناگونی می آورند که مهم ترين آن جمله ای از دل خود داستان است . " مگر آن نورهای سياه که در آدمی هست کاری بکنند . بايست کاری کرد . کرديم " اما عده ی ديگری راوی يا راويان اين داستان را اشيا و به عبارتی ديگر روح حاکم بر اشيا می دانند . نوع نگاهشان به آدمی و اشيای ديگر دليل و برهان اين عده است . دسته ی سوم اما وجدان جمعی به ويژه وجدان جمعی اشيا را راويان گلشيری می دانند و دسته چهارم کلمه و به بيان دقيق تر خود ِ واژه را راوی می دانند که داستان از نظرگاه کلمه شکل می گيرد و در پايان کاتب مثل شاعر به کلمه می پيوندد . پايان کاتب درواقع نوعی انفجار کلمه است . اضمحلال در کلمه و بازگشت به اصل واژه . در ميان نظرات منتقدان به نظر مورد اول و چهارم از قدرت بيش تری برخوردار است . راوی چه کلمه و چه نورهای سياه باشند با توجه به مرئی بودن لاوجود و خيالی بودن ديل انتخاب گلشيری می توانند باشند . انتخاب اين نظرگاه و پرداخت داستان به اين روش نياز به اجرای هنرمندانه ای دارد که گلشيری به خوبی از عهده ی آن بر آمده است . داستان خانه روشنان بی زمان است و به تبع آن بی مکان . مکانی واقعی در داستان نمی بينيم . شخصيت کاتب بی نام است . شاعر نيز فرديت ندارد و به واسطه ارتباط با رويا و خيال دروغ پرداز است و تبديل به جسد شده . " بوی کافور می دهد گاهی دروغ " . اين علت و معلول ها خود سبب انتخاب اين زبان در داستان شده . در واقع زبان بر محتوا و فرم اثر ِغير قابل انکار گذاشته و جا به جا نويسی را با مضمون و معنای داستان پيوند می دهد . برای روشن تر شدن اين بحث مثالی می آورم . گلشيری از آن جا که به ويژه در اين داستان می خواهد کلام و کلمه اش درست همان اثری را بر خواننده بگذارد که در نظر اوست جای فعل فاعل و ديگر ارکان جمله را به هم می ريزد . برای مثال فکر کنيد به جمله ی " زندگی زيبا است " با جابجايی ارکان جمله می توانيم به چند نوع اين جمله را بيان کنيم . " زندگی زيبا است . " " زيباست زندگی " " هست زندگی زيبا " " زندگی ست زيبا " با هر نوع بيان و به کارگيری جای ِ کلمه شما رنگ و بوی ديگری به آن چه می خواهيد بگوييد می دهيد . " زندگی زيباست " تاثيری عادی بر مخاطب می گذارد چون مثل ديگر جمله ها همه ی کلمه ها در جای خودشان نشسته اند اما اگر می گوييم " زيباست زندگی " جمله بار معنايي ديگری پيدا می کند که تاثير بيش تری از " زندگی زيباست " دارد . " زيباست زندگی " در واقع علاوه بر تاکيد بر شاعرانگی در کلام به نوعی تاکيد خود را بر زيبايی زندگی نشان می دهد . اگر گلشيری می نويسد " خاموش می مانيم ما " بر خاموشی بيش از ما تاکيد و اصرار دارد . او در اين داستان با شکستن ساختار جمله و جا به جا نويسی و ايجاد مکث های اديبانه سعی در القای ذهنيت کلمه گرا ی خود بر مخاطب دارد و می کوشد با تحت تاثير قرار دادن خواننده از طريق متن , نفوذ ِ ذهن ِ خود و انديشه ی داستان را بر خواننده عينيت ببخشد . مطلب ديگری که در رابطه با خانه روشنان گلشيری به ذهن می رسد الگو گيری کاتب در جنگش با سياهی و تبديل شدنش به کلمه الحق به مانند مراحل عرفان هفت مرحله دارد که از عريان شدن نويسنده و بيرون آوردن لباس سياه از تن شروع شده با تراشيدن پنج مداد – که خود عدد پنج به دلايل عرفانی در داستان گنجانده شده – و ... پيش رفته و در نهايت به تغيير شکل و ماهيت کاتب به کلمه و نور پايان می يابد . و بنا به دلايلی که در باب جا به جا نويسی گفته شد و نيز به خاطر عرفانی و فلسفی بودن اثر به شاعرانگی نثر منجر شده . اين داستان ريتم دارد . موتيف ها در اين داستان تکرار می شوند ( در واقع دو موتيف اصلی در داستان داريم که تاريکی و روشنايی است ) . نکته ديگری که در خانه روشنان جلب توجه می کند تاثير نويسندگان و آثار ديگر ادبی بر آن و نيز اشاره به ديگر نويسندگان ( کاتبان ) در آن است . گلشيری بارها غير مستقيم به " صادق هدايت " اشاره می کند . در جايی کاتب خطاب به شاعر می گويد ( ضمنی ) خودکشی هم نمی توانم بکنم می گويند تقليدی است . يا جايی ديگر می گويد " ما هم رفتيم نعشمان را هم برديم " که اشاره به جمله خداحافظی و پايانی هدايت دارد که روی کارت پيش از مرگ نوشت " ما رفتيم ديدارمان به قيامت " علاوه بر اين ها گلشيری در اين اثر مکرر از اشعار حافظ مولوی و ناصرخسرو استفاده کرده است از جمله " ساقی ِ سيم ساق ِ غزل " " تکه تکه های آن راوی ِ شعر ِ ناصری " " ما کش کشانش می کشيم " " سلسله در سلسله شاهدان اند کاتبان " " رشته تسبيح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر دامن ساقی سيمين ساق بود " و . . . اما مهم ترين اثری که بر نگارش خانه روشنان اثر گذاشته " رساله پولس رسول به کاتبان " است ( به ابتدای کتاب زن زيادی جلال آل احمد مراجعه شود ) . اين اثر در ادبيات ايران داستان قابل ملاحظه ای است هر چند که من با چرايی نوشتن اين نوع ادبيات مشکل پايه ای و ريشه ای دارم . دغدغه های گلشيری برای من محترم است اما دغدغه های من و به گمانم نسل من و بعد از من نيست . نوع روايت داستان به واسطه ی شاعرانه و اديبانه بودنش هنرمندانه است و چرايی ِ شاعرانه بودن نيز کاملا موجه می نمايد اما من با اين چرايی و اين نگاه به هستی مشکل دارم . جهانی که گلشيری در اين داستان برای من می سازد جهان مقبول من نيست . او آن قدر به کارکرد زبان اهميت می دهد که از اقتدار ديگر ارکان داستان می کاهد . حرف نويسنده نيز با وجود بزرگ و عميق بودنش جهانی نيست . دغدغه او به تعدادی از خود ما محدود می شود که عيبی هم ندارد اما با تمسک به زبان و فلسفه و ذهنيتی خاص داستانی قابل عرضه برای نويسنگان و خوانندگان مدرن تر و پيشرو نمی شود

۲۵ تیر ۱۳۸۴

تراژیک به توان دو

تاریخ دارد باز تکرار می شود. نه به شکل کمدی اش . تراژیک است باز .کتابهای درسی ما دارد تغییر می کند. یک فرخی یزدی دیگر دارد می رود توی تاریخ. یک عشقی دیگر .گنجی عزیزم . مقاوم باش پهلوان اکبر زنده اش بیش تر به کار تاریخ می آید

۲۴ تیر ۱۳۸۴

برای گنجی دعا کنيد

برادرم شفای باغچه را در انهدام باغچه می داند فروغ

نامه اکبر گنجی را خواندم . فکر می کنم بايد بنويسم آخرين نامه گنجی را خواندم . کاش می توانستم کاری کنم. نمی توانم. گنجی از خيلی مرزها گذشته که من حتی کر نمی کنم بتئانم به آن فکر کنم
ترسو بودن هم مصيبتی ست.من دليل خيلی چيزها را نمی فهمم . اين که آدم بتواند اين طور دل به دريا بزند. يک نفر بايد بالاخره باشد که بتواند کاری برای گنجی بکند . يعنی خدا هم کاری از دستش بر نمی آيد ؟ بايد دعا کنيم تا صدای ما را بشنود . اگر اين طور است برخلاف ميل باطنی ام زانو می زنم و عاجزانه درخواست می کنم پهلوان اکبر ملقب به گنجی را برای ما نگه دار . آمين

کاش چخوف نمی گفت تفنگ نباید بیکار بماند در قصه

اين تفنگ به اهتمام چخوف
بی استفاده نخواهد ماند
لابه لای اين سطور
دارد اتفاق می افتد
تقسيم عادلانه ی بوی مردها
به چهارخانه های مساوی اما گم
شاعری پشت شعبه ای که رای داد
به گور پدرش خنديد
يکی نوشت
پوينده خوب نبود
چهارپا بهتر است
من به حذف کلمه از کلمه می ترسم
شاعران بسياری در انقلاب گرد هم آمده اند
تفنگ آماده ی شليک است
شهدای ِ بعد از اين . . . بشتابيد
تقسيم عادلانه ی گلوله در راه است

۲۳ تیر ۱۳۸۴

گنجی

به اکبر گنجی
که نمی دانم چرا فکر می کنم خدا نکرده اين روزها می ميرد

دو بوسه يکی نيست
طعم يکی شايد از يکی ديگر
طعم تر
که کشدار باشد
و خيس هم می شود
و اولی را يکی زده باشد . نامش چه فرق می کند
زنانگی اش کافی ست

و بوسه ی دوم
شور
و خيسی اش کمی غير ِ خودی تر
رحمتش کند خدا
مرد خوبی بود
وقتی گفت : عاليجناب سرخ پوش
و در حمام فين تهران . . . دوش

۲۲ تیر ۱۳۸۴

براتیگان

براتيگان به سختی مرده حتما
و غم داشته
به شهادت پرده های اتاقش که آبی اند
تخمه را خوب می شناخته
درست عکس رييس جمهور
که وقت مرگ
هيچی نمی فهميد
حالا به من چه که يکی می گه
شعبون استخونی هم راحت مرد
نه مثل نيچه که
اصلا به من چه

۲۱ تیر ۱۳۸۴

پهلوان اکبر

فکر می کنم گاهی بعضی مردها آبروی ما مردها را حفظ می کنند . خدا کند حرف حجاریان درست باشد . دلم می خواهد پهلوان اکبرهمیشه زنده بماند

آزاد باید گردد

اکبر گنجی آزاد بايد گردد
زندانی سياسی آزاد بايد گردد
اکبر گنجی آزاد بايد گردد
زندانی سياسی آزاد بايد گردد
اکبر گنجی آزاد بايد گردد
زندانی سياسی آزاد بايد گردد

من هم یک فمنیست هستم ...اگر خدا قبول کند

از نوشته های یک فمنیست با کمی تعدیل ... فکر می کنم اگر فمنیست این است با آن موافق باشم
توقع نداشته باش باوركنم به زن ، به ديد يك انسان فقط ، وراي جنسيت نگاه مي كني و به حقوق او و به آنچه در سر مي پروراند احترام مي گذاري وقتي فحش و توهين جنسي مثل نقل نبات توي دهانت است . وقتي به رابطه ي جنسي به ديد نوعي تنبيه و رابطه اي صرفا فاعل و مفعولي نگاه مي كني كه يك نفر قدرت و انتخاب را در دست دارد و ديگري شونده است و حقير و توسري خورده . البته بسيار ديده ام دختراني را كه دانسته يا نادانسته از اين الفاظ استفاده مي كنند . شايد نمي دانند توهين جنسی همان ضرب شتم جسمی است که به قصد آزار روحی زنان مورد استفاده قرار می گيرد. كه فرقي با كتك و شكنجه ندارد . به هر حال در اين خرتوخري وبلاگستان هركس آزاد است لغات زبان شيرين فارسي را آنطور كه مايل است استفاده كند . نه اسم و رسمي در كار است و نه تعهدي . مي تواند توي وبلاگ خود با نوشتن فحش هاي جنسي خود و خواننده هايش را ارضا كند . ترتيب خواهر و مادر رفقا را بدهد . فراموش نكنيد كه از ديد اين افراد زنان ( البته غير از نواميس خودشان ) موجوداتي هستند در حد ... و آلات جنسي جهت شاخ و شانه كشيدن مردان براي هم
پي نوشت : مي گويند شما فمنيست ها زيادي وارد جزييات و مسايل بي اهميت مي شويد . مثل همان قضيه ي نامرد . ما فمنيست ها معتقديم كه زبان هم مثل ايدئولوژي ، مثل جامعه شناسي ، مثل فلسفه و ... در حق زنان كم لطفي كرده ، نقش ايشان را در نظر نگرفته و به تعصبات مردانه دامن زده است . من نمي توانم پذيراي چيزي باشم كه فقط توهين است و تحقير و مرا انسان به حساب نمي آورد و بعد هم به رسميت بشناسمش . براي تغيير و جايگزين الفاظ لازم نيست زحمت زيادي بكشيم . از خودمان شروع كنيم و بياييم زبان را با زنان آشتي دهيم

۲۰ تیر ۱۳۸۴

دوربرگردان

رییس فدراسیون اتومبیل رانی اعلام کرد استفاده از پیست آزادی برای آقایان پنجاه هزار تومان است اما این مبلغ برای خانم ها پانزده هزار تومان در نظر گرفته شده . به نظر می رسد پس از این که خانم ها با لباس مردانه می رفتند ورزشگاه انگار حالا مردها باید با لباس زنانه بروند استادیوم

۱۹ تیر ۱۳۸۴

ما سه ناموس برای دو ساعت به یک نگهبان ناموس نیازمندیم


برگرفته از وبلاگ یکی از همین ناموس ها
يکی از دوستانم چند روز پيش که هوا هم کمی تاريک شده بود برای گرفتن يکی از جزوه هايم با پسر بچه ای اومده بود خونمون.جزوهرو نياز داشت.دم در دستش رو که دست های کوچولوی پسر بچه ای رو گرفته بود نشونم داد و خندید.گفت: می بينی! جريان رو تعريف کرد که عجله داشته و چون هوا تاريک بوده اجازه ندادن که تنها بياد و برادر ها و پدرش هم هنوز برنگشتن.اخر سر مادر و خواهرش تصميم می گيرن که پسر خواهرش رو که شايد فقط ۵ سال داشت همراهش بفرستن.بهرحال هرچی باشه.پسره مرده!واقعا خنده دار بود به اين فکر می کردم که چه طور از همين حالا از همين بچگی دارن اين حس رو بهش می دن!حس اعتماد به نفس حس قوی بودن.و اين که هميشه به تو احتياج هست اين که بايد مواظب فاميل های مونثت باشی! حتی اگر از تو بزرگتر باشن!!باد يه جريان کوه رفتن خودم با خواهرهام افتادم.پدرم برای کاری خارج از شهر بود و مادرم هم به دليل کمر درد نمی تونست همراه ما باشه.ما هم بد جوری هوس کوه رفتن داشتيم.من گفتم که مواظبشونم و اتفاقی هم نمی افته .مادرم گير داده بود که بايد بزرگتری به خصوص اگه پسر يا مرد باشه بهتر همراهتون باشه.برای خودتون می گم.شايد کسی اذيت بکنه يا بقيه بگن چرا اين سه دختر تنها اومدن...(و مثل هميشه وای از اين بگن ها و فکر کردن ها!)من و خواهرهام مشغول انتخاب از ليست فاميل های مذکر بوديم که مناسب کوه رفتن هم باشه. هر کسی کسی رو پيشنهاد می داد از پسر بچه ی ۵ ساله تا پيرمرد.کسی نبود شرايط مارو برای کوه رفتن داشته باشه.مادرم هم شوخی می کرد می خنديد و می گفت من چه طور سه تا ناموس رو تنها بفرستم کوه ! اخر سر تصميم گرفتيم که اگهی بديم و بنویسيم:{ما سه ناموس به يک محافظ ناموس برای ۴ ساعت نيازمنديم

۱۸ تیر ۱۳۸۴

ماهی ها هم عاشق می شوند

رنگ . . . گلشیفته فراهانی . . . لطافت . . . رویا نونهالی . . . مهربانی . . . رضا کيانيان . . شادی . . . مریم سعادت . . . موسيقی . . . مائده طهماسبی . . . ماهی ها عاشق می شوند را حتما ببینید

۱۷ تیر ۱۳۸۴

بهمن57

تمام عمر را در سايه طی شديم
و تا سايه به خيابان کشيده شد
صدايمان از ته ِ گلو
و از هر طرف
به سرزمين هايی که بليت هايش را نديده بوديم
رنگين کمان زديم
سايه ها رنگی شدند
و از هر رنگ يک خيابان تازه شد
بيست سال بعد
هر زنی را در آغوش داشتيم
برهنه بود و
با سايه های يک خيابان می خوابيد

۱۶ تیر ۱۳۸۴

سایه

بعد از جنگ
کسی بايد سايه ها را کنار بکشد از آوارها
پرده ای بدوزد برای پنجره ها
که سايه نيايد تو
مثل باد
بنشيند روی پنکه ها
روی کتاب های روی پيشخوان
روی چشمهای زنی که از دهن افتاده
و روی قاب عکسی که از شب ِ عروسی اش
هنوز خون شره می کند روی ديوارهاش

ریکله و اقتصاد پویای ماداپارسا-شرق 16/4/1384

شرق 16/4/1384

غنی سازی دموکراسی

لاریجانی گفته اگر اورانیوم را نتوانستیم غنی سازی کنیم لااقل دموکراسی را غنی سازی کنیم احتمالا به زودی سازمان ملل و دطده بان حقوق بشر به زودی خواستار توقف غنی سازی دموکراسی در اطران خواهند شد چون مردم را می گذارند توی سانتریفوژ تا غنی سازی شان کنند

۱۵ تیر ۱۳۸۴

میزگرد بررسی طنز در اينترنت

میزگرد بررسی طنز در اينتر نت با شرکت جلال سمیعی و آرمين سنقری و عباس حسين نژاد و حميدرضا پورنصیری و علی زراندوز و من در دفتر گل آقا برگزار شد . مشروح آن را در شماره تيرماه گل آقا(سری164-سال پانزدهم ) بخوانيد
به غير از کوتاه نويسی که جلال اشاره کرد به روز بودن هم خیلی مهم است . اگر کمی دير بجنبی شخص دیگری در وبلاگش درباره موضوع مهم روز مطلب می نویسد و مطلب تو کهنه می شود

۱۴ تیر ۱۳۸۴

زبان اجتماعی شعر

يکی از مهم ترين فاکتورهای يک شعر ناب برخورداری از زبان اجتماعی ست . زبانی که علاوه بر دوری گزيدن از شعر پرطمطراق " درباری – روشنفکری " واژه هايش را از دل جامعه بيرون آورده باشد
اين پيوستگی به تار و پود جامعه می تواند در حالت های گوناگونی نمود داشته باشد
زبان اجتماعی به پالايش شعر از واژه های دهان پر کن کمک شايانی می نمايد . وقتی ذهن بتواند خودش را از بند کلمات سنگين با بار معنايی عظيمی که در دل واژه نهفته است وارهاند به شفافيتی می رسد که در کلام اقشار ميانی جامعه به وضوح ديده می شود
زبان اجتماعی الزاما ساده گويی نيست و لازم نيست برای رسيدن به اين زبان حتی از مرحله شعر گفتار و پساگفتار عبور کرد. در واقع زبان اجتماعی شعر بيش تر به تفکر اجتماعی بر می گردد
شاعران ِ روشنفکر يا روشنفکر نماهای برج عاج نشين که اکثرشان در پايتخت به زندگی فخرآميز خود
می پردازند آن قدر درگير شعارهای کلان و ا َبـَر روياهای خودشان شده اند که جز با کلمات آرکائيک و
واژه های مهجور و متروک از پس ِ سرايش ذهن بر نمی آيند . اين نه حتا در شاعران کهنسال که بين شعرای جوان اما عضو در لايه های ِ فکری ِ شاعران ِ اشراف گرا به وضوح ديده می شود
اما دسته ی ديگری از شاعران با دريافت ِ المان های زندگی ِ مدرن و نزديکی به واقعيت های ملموس و نه شعاری ِ جامعه به تحول در کلام رسيده اند . اين دگرگونی صد البته به واسطه نگرش متفاوت آنان به زندگی و بر اساس برداشت هوشمندانه شان از شرايط سياسی اجتماعی و فرهنگی جامعه است
ديگر دوره ی " شير مرد آهن کوه " و " کوچه های مهتاب " و " اصطبل های خون " و " پوستين های کهنه " گذشته است . شاعر بايد با برخورداری از دانش عمومی در کليه زمينه ها از علم به يک گرايش خاص
بهره مند بوده و علاوه بر زيستن در کنار طبقه ی ميانی مردم از دغدغه های آنان آگاه باشد و با توجه به استعدادی که در خود سراغ دارد مطلوب ترين قالب و حوزه را انتخاب و به تربيت ذهن خود در آن چارچوب بپردازد

شاعر ِ اين زمانی می بايست رويکردی همه جانبه به درون و بيرون نسل و طبقه ی پويای جامعه داشته باشد و رسيدن به کمال ِ يک زبان اجتماعی ِ قوی , شاعرانه و با مخاطب معقول جز با رسيدن به يک تفکر جامع اجتماعی و انديشه ای که همگام با تحولات جهانی , منطقه ای ,و کشوری باشد محال به نظر می رسد
شاعر برای بيان دردها آرزوها اميدها و شادی های خويش – که به حتم بايد برای ماندگاری, دردها آرزوها اميدها و شادی های يک کولونی هرچند کوچک از جامعه باشد – زير و بم جامعه اش را کنکاش و مثل يک جراح از چند و چون تحول در زيرساخت ها آگاهی داشته باشد
در خصوص نقش تفکر اجتماعی در شعر و زبان اجتماعی شاعر در آينده بيش تر با شما سخن خواهم گفت

دوره جديد

بعد از يک هفته قطعی تلفن بابت کابل برگردان برگشتم . اين هم از مزيت های انتخاب ِ احمدی نژاد . يک هفته تفکر تجديد قوا و حرکت از نو از امروز بيش تر به ادبيات می پردازم تا انتخابات بعدی