۹ آبان ۱۳۸۵

با کمال تاسف و تاثر در کمدی ترین روزهای سال دو هفته نبودم تا وبلاگ به روز نباشد . خدا خیر بدهد آقایان را که اول حرفهایی می زنند که کهنه نمی شود و دوم هر روز اظهار نظر جدیدی می کنند که ما طنزنویس ها در مذیقه نباشیم
از فردا شب باز طنز نویسی را آغاز می کنیم

۱۷ مهر ۱۳۸۵

می گویند قرار است گردشگری جایگزین نفت شود . به کلیه هم میهنانم سفارش می کنم مواظب باشند چون به زودی به جای نفت گردشگر می نشانند سر سفره تان

۱۶ مهر ۱۳۸۵

يکم : آيا " عمليات عمرانی " ( 1 ) در جهان متوقف شد ؟ من اينگونه فکر نمی کنم . اگر هرگونه فعاليت ساخت و
ساز در جهان متوقف شود " عمليات عمرانی " هرگز و هرگز در تاريخ ادبيات ايران به سکون و ايست کامل نخواهد رسيد . برخی چيزها در کشور ما وجود دارد که تا ايران , ايران است زنده می مانند . مثل تخت جمشيد يا ميدان نقش جهان يا شاهنامه و . . . من فکر می کنم " عمليات عمرانی " هم از آن جمله است . آدم ياد شعر فروغ فرخ زاد می افتد :" پرواز را به خاطر بسپار . پرنده مردنی ست "
دوم :" آقا بود و انسان بود اصل مطلب همين بود " ( 2 ) يادم می آيد هفته پيش با جلال سميعی حرف " عمران " را می زديم . گفتيم کاش سال بعد جايزه طنز عبيد را به خاطر همه ی تلاش های پربار عمران به او بدهند . يادم می آيد گفتيم يک بار هم که شده قبل از مرگ عزيزی برايش بزرگداشت بگيريم . انگار خودش نمی خواست ! از بس محجوب بود و افتاده
سوم : " اميدوارم بتوانم داستان را کش بدهم و کتاب را قطورتر کنم . اين ناشرها هم عجب آدم هايی هستند " (3)يک روز در دفتر مجله درمورد رمانی که قصد داشت بنويسد صحبت کرديم . گفت ناشری که قرار است کتاب را منتشر کند گفته از سيصد صفحه بيش تر نشود . گفت می خواهد داستان را پيش ببرد تا صفحه سيصد و همان جا داستان را تمام کند و بنويسد : خواننده کتاب , چون ناشر قرار بوده تنها سيصد صفحه را چاپ کند ادامه داستان را به خودتان واگذار می کنم فکر می کنم ناشر اصلی جهان هم ( پروردگار ) با او چنين قراری گذاشته بود . رمان زندگی عمران صلاحی هم نيمه تمام ماند
چهارم :آخرين باری که او را ديدم در جلسه تحريريه چند هفته پيش بود . پيش از سفرش به چين . در نمايشگاه موسسه دور ميز جلسه نشسته بوديم که وقت جلسه تحريريه ماهنامه تمام شد . چند وقتی می شد که برای برپايی کلاس های آموزشی در موسسه فضای بخش تحريريه کوچک شده بود . عمران عزيز بلند شد برود طبقه بالا که يادش آمد آن بالا فضا خيلی تنگ و ترش است . به خنده گفت : بهتره همين جا بشينم . آخه بالا اين قدر فضا کمه که بايد دو نفر يک ميز داشته باشيم . اين جوری من بايد رو پای ضيايی بنشينم . با خلوت شدن تحريريه ديگر لازم نيست او روی پای کسی بنشيند
پنجم :تو را به خدا دوباره همه نگويند عمران برای ما مثل پدر بود . کاری را که با شادروان صابری کرديد با عمران دوست داشتنی نکنيد . او را مصادره نکنيد . او دوست همه بود . دوست واقعی همه . اگر خواستيد بگوييد با او خيلی صميمی بوده ايد و فخر بفروشيد , نگوييد به من می گفت فرزندم . او با همه ی ما دوست بود . يک دوست خوب
ششم :خدا رحمتش کند . اين جمله در دهان من نمی چرخد . باور کنيد صبح دوباره او را خواهيد ديد . عمران صلاحی زنده است و من شهادت می دهم که او هرگز و هرگز نمی ميرد
یک: (1) نام کتابی ست از زنده ياد عمران صلاحی
دو (2) قسمتی از شعری از عمران صلاحی
سه (3) موسيقی عطر گل : سرخ – صفحه هشتاد و شش

۱۳ مهر ۱۳۸۵

برای نسیم سحری شعر پارسی و شکرخند طنز ایران

طبق قرار بچه های طنزنويس امشب برای شب اول قبر عمران همگی طنز می نويسيم
" حالا حکايت ماست "

تو را به خدا ما را تنها نگذار عمران
به ياد دوست داشتنی ترين نويسنده ی جهان . عمران صلاحی
به احترامش هرکس اين مطلب را می خواند به هرطريق با فاتحه ای صلواتی دعايی ذکری لبخندی . . . يادش کند

عمران هميشه می گفت من بهترين سوژه هايم را در مجالس ترحيم به دست می آورم و در مجالس ختم بيش تر از
هميشه می خندم . " حالا حکايت ماست "
يک - ديروز رفتيم بيمارستان توس . ما را راه ندادند تا نتوانيم پرستارهای جوان و خوشگل ِ عمران را ببينيم ! ( حالا بماند که در بيمارستان های کشور به سختی می شود پرستار زيبا پيدا کرد ) گفتيم عمران آدم معروفی ست . مردمی ترين شاعر ايران زمين . طنزنويس برجسته . پس سر مزارش حتما دختران زيبا و جوان بسياری خواهيم ديد . صابون به دلمان ماليده بوديم . عمران شوخی اش گرفته بود با ما . دريغ از يک . . . ( به بانوان ِ عزادار يا توريست و گردشگر حاضر در مراسم بر نخورد . . . ) بگذريم
دو - سه طبقه قبر را خريده اند به قيمت يک قبر . اگر عمران صلاحی در اين دنيا تاجر خوبی نبود انگار آن دنيا برايش آمد داشت که مفت و مجانی به جای يک خانه صاحب سه خانه شد ! اميدوارم عمران دوست داشتنی و محجوب ما هرچه سريع تر مستاجرانی از نوع همان پرستاران مورد اشاره در بالا پيدا کرده و آن دو طبقه را اجاره دهد که هم فال است و هم تماشا . هم مصاحبت نيکويی ست هم درآمد نيکويی
سه - يکی از حاضران پشت تريبون رفت و شعری از عمران نازنين مان خواند : " در تنم خرچنگی ست / که مرا می کاود / خوب می دانم من / که تـُـخی خواهم . . . / ببخشيد که تهی خواهم شد / عمران . . . باز هم شيطنت کردی ؟ طناز ِ رند روحت هم نگذاشت گوينده , شعر تو را درست بخواند و درحالی که اندام بی جانت دور حياط باغ هنرمندان می چرخيد حاضران با اين اشتباه لپی پقی بزنند زير خنده .
چهار - صدای تو پخش شد که می گفتی : " من هروقت سراغ کامبيز { درم بخش } را می گيرم می گن داره می کشه . البته کاريکاتور . " هی با خودم گفتم ديدی شوخی بود . صدای خودش است . همين حالاست که عمران از توی سالن خانه هنرمندان می آيد بيرون و همه برايش هورا می کشند . عمران جان درست می گفتی . يکی سيگار می کشد . يکی کاريکاتور می کشد يکی عرق نعناع می کشد . ما هم برای تو هورا می کشيم . عمران صلاحی هم هميشه داشت می کشيد . البته رنج . رنج ِ زياد دانستن . زيادی خوب بودن . رنج می کشيد اما می خنداند . راهش را ادامه می دهيم

شهرام شهيدی
به نکیر و منکر حسودی می کنم . حتما حالا دارند کلی به لطیفه های عمران می خندند و ریسه می روند . موسیو شیطان عزراییل افندی جبرییل پاشا و دیگران هم . غوغایی ست آن بالا . ممکن است سلطان هم اجازه حضور دهد به عمران بگوید ما را بی نصیب نگذار فرزند . شب اول قبر . ما در شب اول قبر هستیم . این س.وی گور غمگین است . سوت و کور . همه رفته اند . ان سو عمران است و شلیک خنده ها . کیومرث فومنی هم هست . پورثانی . فرجیان شاپور خسرو شاهانی . گویا . جلی . حالت و . . . چه غوغایی ست . خوش به حال آن وری ها . خوش به حال نکیر و منکر
شیره را از حبه انگور سرقت می کنند
شهد را از لانه زنبور سرقت می کنن
ددست مالیدم به خود ، چیزی سر جایش نبود
سارقان بی پدر بدجور سرقت می کنند
احتیاجی نیست از دیوار و در بالا روند
سارقان با " کنترل از دور " سرقت می کنند
عده ای راحت میان مبل خود لم می دهند
از طریق عده ای مزدور سرقت می کنند
روز روشن ، زنده ها را از میان کوچه ها
مرده را هم نیمه شب از گور سرقت می کنند
برق را از سیم ها و آب را از لوله ها
دود را از حقه و افور سرقت می کنند
می برندت سوی خلوت ، می کنندت پشت و رو
با زبان خوش نشد با زور سرقت می کنند
جای اینکه سکه ای در کاسه ی کوری نهن
دکاسه را هم از گدای کور سرقت می کنند
نیست چون تفریح و شادی توی این شهر بزرگ
عده ای تنها به این منظور سرقت می کنند
خواستم دنبال مأموری روم ، دیدم ولی
سارقان در پوشش مأمور سرقت می کنند
در فصل دل انگيز بهار، گنجشکی را ديدند که روی شاخه ای پرشکوفه نشسته است و دارد اين چنين می خواند:- جکا جک جک، جکا جک جک ...پرسيدند: اين چه جور خواندن است؟گفت: دارم بازی زبانی می کنم.پرسيدند: برای چه؟گفت: می خواهم جايزه شعر کارنامه را ببرم

۱۲ مهر ۱۳۸۵


بچه جوادیه هم رفتنی شد
چگونه آواز بخواند
پرنده شيدا
وقتی باغی نیست
چگونه راز بگویم
با آینه ها
وقتی چراغی نیست
چگونه مست شوم
وقتی ماه در آب نیست
و از روی تو
برگی در شراب نیست
شادروان عمران صلاحی
تو را به خدا آقای صلاحی نفرمایید . چای دوم در راه است . چای لیوانی ِ دبش ِ ترکی . حالا که وقت رفتن نیست . یک ساعت دیگر به اندازه ی یک درس دیگر یک طرح یک شعر
به خدا جهان بی همین شعر آخر شما کوچک است . آقای صلاحی شوخی قشنگی نیست . تکراری ست گل آقا هم همین قایم باشک بازی ها را درآورد . حتما آن پشت قایم شده اید . پشت میز تحریریه یا توی کتابخانه . می آیید . نمی شود که رفته باشید . " هزار و یک آینه " هم که بگذاریم باز تصویر شما و صدای پایتان در راهروها خالی ست. خنده هایتان . به خدا آقای صلاحی این نامردی ست . شما خنده را از ما گرفتید . برگردید

۹ مهر ۱۳۸۵