۱۶ مهر ۱۳۸۵

يکم : آيا " عمليات عمرانی " ( 1 ) در جهان متوقف شد ؟ من اينگونه فکر نمی کنم . اگر هرگونه فعاليت ساخت و
ساز در جهان متوقف شود " عمليات عمرانی " هرگز و هرگز در تاريخ ادبيات ايران به سکون و ايست کامل نخواهد رسيد . برخی چيزها در کشور ما وجود دارد که تا ايران , ايران است زنده می مانند . مثل تخت جمشيد يا ميدان نقش جهان يا شاهنامه و . . . من فکر می کنم " عمليات عمرانی " هم از آن جمله است . آدم ياد شعر فروغ فرخ زاد می افتد :" پرواز را به خاطر بسپار . پرنده مردنی ست "
دوم :" آقا بود و انسان بود اصل مطلب همين بود " ( 2 ) يادم می آيد هفته پيش با جلال سميعی حرف " عمران " را می زديم . گفتيم کاش سال بعد جايزه طنز عبيد را به خاطر همه ی تلاش های پربار عمران به او بدهند . يادم می آيد گفتيم يک بار هم که شده قبل از مرگ عزيزی برايش بزرگداشت بگيريم . انگار خودش نمی خواست ! از بس محجوب بود و افتاده
سوم : " اميدوارم بتوانم داستان را کش بدهم و کتاب را قطورتر کنم . اين ناشرها هم عجب آدم هايی هستند " (3)يک روز در دفتر مجله درمورد رمانی که قصد داشت بنويسد صحبت کرديم . گفت ناشری که قرار است کتاب را منتشر کند گفته از سيصد صفحه بيش تر نشود . گفت می خواهد داستان را پيش ببرد تا صفحه سيصد و همان جا داستان را تمام کند و بنويسد : خواننده کتاب , چون ناشر قرار بوده تنها سيصد صفحه را چاپ کند ادامه داستان را به خودتان واگذار می کنم فکر می کنم ناشر اصلی جهان هم ( پروردگار ) با او چنين قراری گذاشته بود . رمان زندگی عمران صلاحی هم نيمه تمام ماند
چهارم :آخرين باری که او را ديدم در جلسه تحريريه چند هفته پيش بود . پيش از سفرش به چين . در نمايشگاه موسسه دور ميز جلسه نشسته بوديم که وقت جلسه تحريريه ماهنامه تمام شد . چند وقتی می شد که برای برپايی کلاس های آموزشی در موسسه فضای بخش تحريريه کوچک شده بود . عمران عزيز بلند شد برود طبقه بالا که يادش آمد آن بالا فضا خيلی تنگ و ترش است . به خنده گفت : بهتره همين جا بشينم . آخه بالا اين قدر فضا کمه که بايد دو نفر يک ميز داشته باشيم . اين جوری من بايد رو پای ضيايی بنشينم . با خلوت شدن تحريريه ديگر لازم نيست او روی پای کسی بنشيند
پنجم :تو را به خدا دوباره همه نگويند عمران برای ما مثل پدر بود . کاری را که با شادروان صابری کرديد با عمران دوست داشتنی نکنيد . او را مصادره نکنيد . او دوست همه بود . دوست واقعی همه . اگر خواستيد بگوييد با او خيلی صميمی بوده ايد و فخر بفروشيد , نگوييد به من می گفت فرزندم . او با همه ی ما دوست بود . يک دوست خوب
ششم :خدا رحمتش کند . اين جمله در دهان من نمی چرخد . باور کنيد صبح دوباره او را خواهيد ديد . عمران صلاحی زنده است و من شهادت می دهم که او هرگز و هرگز نمی ميرد
یک: (1) نام کتابی ست از زنده ياد عمران صلاحی
دو (2) قسمتی از شعری از عمران صلاحی
سه (3) موسيقی عطر گل : سرخ – صفحه هشتاد و شش

۳ نظر:

ناشناس گفت...

برايم عجيب است
كه مرگ اينقدر برايتان عجيب است
شما هم مثل بقيه ايد
مي بينيد؟

ناشناس گفت...

رفتن عمران صلاحی به سبب اینکه کسی منتظرش نبود و به دلیل اینکه ادمی بود که همیشه همه منتظرآمدنش بودند
هنوز باورش سخت است

قرار نبود بمیرد
وهمین که ما قراری نداشتیم ولی ناگهان
بر قرار شد همان که تنها قطعیت این
عجیب پابرجاست
باورش را برایمان سخت می کند

آخرین باری که دیدمش باز هم لبخند ش را با ما تقسیم کرد

ناشناس گفت...

مدتها بود اشكم در نيومده بود
خيلي خوب نوشتي