سفر به خير ریـــــــــکــــله را در شرق 3-6-1384 بخوانيد . فعلا چون سايت شرق اشکال فنی دارد خود مطلب را می گذارم
سفر به خير ريـکـلـه
قرار بود سمينارتاثير زردآلو بر نحوه ی چيدمان گفتمان های درون محوری و زلزله های نابارور توسط مرکز کنترل طرح های جهان محوری برگزار شود . ريکله از آن جايی که در امر شناخت زردآلو چيره دست بود از سوی اين مرکز برای سخنرانی در خصوص نحوه طبخ زردآلوی هسته درشت و گرفتن انرژی هسته ای از اين هسته ها دعوت شده بود سمينار در شهرساحلی کاکاچی که با ماداپارسا حدود 310 کيلومتر فاصله داشت برگزار می شد . علاوه بر ريکله , از يکی از دوستانش نيز برای بخش جنبی سمينار و برپايی کارگاه کشت هسته و چگونگی نظارت بر فن آوری کشت زردآلو دعوت کرده بودند يک روز قبل از شروع سمينار دوست ريکله تلفن کرد مغازه تا قرار سفر را با هم بگذارند . ريکله می گفت چون ديسک کمرش عود کرده می بايست با هواپيما بروند . به ويژه اين که او بايد برای سخنرانی کردن توان داشته باشد . اما دوستش می گفت از آن جايی که رفتن به اين سمينار سود مالی برايشان ندارد و بايد هزينه را هم از جيب خودشان بپردازند بهتر است صرفه جويی کرده و با اتوبوس بروند که هم به صرفه تر است هم در طول مسير می توانند از ديدن مناظر لذت ببرند و گپ و گفتی هم با هم داشته باشند بحث بين آن دو به جايی نرسيد و سرانجام ريکله گفت : " هرکی به راه خودش . وقتی از شدت کمردرد از هتل بيرون نيامدی می فهمی " دوستش هم ادای ريکله را درآورد و گفت :" تو هم وقتی برات اتاق رزرو نکرده بودن و پول هتل نداشتی حاليت می شه! " فردا صبح درست وقتی که دوست ريکله خودش را رساند به پايانه ی جذب مسافران اتوبوس , ريکله داشت به راننده آژانس غـُـر می زد که ساعت 6 صبح پرواز دارد و الان ساعت ده دقيقه به شش است و ممکن است به پرواز نرسد . راننده خيلی خونسرد گفت : " به من چه ! می خواستی اين همه نخوابی . تازه من چی کار کنم که اين بزرگراه نصف شب ها هم شلوغه ! "بالاخره رسيدند فرودگاه . تا ريکله به خودش بجنبد يکی از باربرها چمدانش را انداخت روی چرخ دستی اش و راه افتاد . ريکله وقتی کرايه آژانس را پرداخت کرد ديد چمدانش روی چرخ دستی ست . دنبال باربر دويد اما بين انبوه مسافرها گمش کرد . چند دقيقه ای طول کشيد تا بتواند او را پيدا کند باربر مطابق نرخی که باربومتر چرخ دستی اش نشان می داد کلی پول از او طلب کرد و ريکله هم چون چيزی به پرواز نمانده بود و حوصله جر و بحث نداشت پول را پرداخت وقتی رسيد جلوی باجه ديد کسی نيست . نه مسافری اين ور باجه بود نه ماموری که کارت پرواز می داد آن طرف باجه . با خودش گفت : پـريـد ! چمدانش را گذاشت زمين . برگشت تابلوی اطلاعات پرواز را نگاه کرد . ديد جلوی شماره پرواز کاکاچی نوشته تاخـيـر . خوشحال شد و همان جا روی يکی از صندلی ها نشست . تا يک ساعت بعد هم خبری نشد . بالاخره بعد از کلی پيگيری از اطلاعات پرواز از بلندگو اعلام شد مسافران کاکاچی جهت دريافت کارت پرواز به باجه سه و پس از آن به سالن انتظار مراجعه نمايند . ريکله بعد از دريافت کارت پرواز رفت سمت سالن انتظار . وقتی از زير دستگاه فلزياب رد شد بوق دستگاه به صدا درآمد . لباس های رو را يکی يکی درآورد . مامورها لباس هاش را زير و رو کردند اما چيزی نيافتند . از آن طرف سالن مدام داد می زدند : مسافر کاکاچی جا نمونه ! پريديم ها ! دل توی دل ريکله نبود . بالاخره ماموری که او را می گشت متوجه دندان طلای ريکله شد و مشخص شد دستگاه به اين خاطر بوق می زند . به او اجازه دادند برود . همان طور که لباس هايش دستش بود دويد سمت در خروجی و چون اتوبوس رفته بود تا هواپيما دويد . وقتی رسيد به هواپيما ديد مسافرها دارند با سرعت و وحشت زده پياده می شوند . شنيد يکی از ماموران با بی سيم به کس ديگری می گويد : زودتر تيمت را بفرست اين جا . يکی تلفن کرده که تو هواپيما بمب گذاشتن
ريکله را هم مثل بقيه سوار اتوبوس کردند و برگرداندند به سالن انتظار و تازه ريکله توانست لباس هايش را بپوشد . بعد از دوساعت اعلام شد خوشبختانه عمليات تروريستی دشمنان خارجی خنثی شده و هواپيما می تواند پرواز کند . دوباره سوار شدند و روی صندلی هاشان نشستند . چهل دقيقه هواپيما روی باند منتظر ماند تا برج مراقبت اجازه پرواز بدهد . بغل دستی ريکله گفت : چه خوبه که ترافيک هوايی هم داريم . اينا همه به خاطر پيشرفت اقتصادی ماداپارساست . بالاخره خلبان اعلام کرد در حال Take off می باشند . بعد از بلند شدن هواپيما ريکله تصميم گرفت چرتی بزند که ناگهان هواپيما افتاد تو يک چاله هوايی و در صندوق بالای سر ريکله باز شد و يک کيف سنگين افتاد روی سر او . ريکله داد زد : بالاخره همه تون را می کشم . ناگهان مامور امنيتی هواپيما يخه او را گرفت و گفت : " که می خوای طياره بدزدی هان ؟ " کلی طول کشيد تا ريکله سوتفاهم را برطرف کند . مهماندارها خوراک زردآلو با سس تـمـشک سرو کردند . بغل دستی ريکله نمی توانست در ظرف وکيوم ( Vacuum ) شده سس تمشک را باز کند . ريکله هم به سختی و با کمک چاقو آن را باز کرد و تا خواست به نفر کناری اش کمک کند در ظرف پاره شد و سس تمشک با فشار بيرون آمد و ريخت روی پيراهن ريکله يکی از خدمه در حال پاک کردن پيراهن ريکله با دستمال بود که خلبان اعلام کرد تا سه دقيقه ديگر هواپيما در فرودگاه کاکاچی به زمين خواهد نشست . کمربندها را بستند . پنجاه دقيقه گذشت . سرمهماندار ضمن عذرخواهی از مسافران به علت نامناسب بودن هوای مقصد و امکان برخورد با کوه های اطراف کاکاچی گفت فرود با تاخير صورت می گيرد . پانزده دقيقه ديگر گذشت و سرانجام هواپيما روی باند فرودگاه نشست . چون در هواپيما بر اثر تکان های شديد مشکل پيدا کرده بود بيست دقيقه طول کشيد تا با دستگاه هوابرش در را باز کردند . ريکله فکر کرد بايد پس از تحويل بار پيراهنش را عوض کند . هجده دقيقه بعد نقاله شروع به حرکت کرد اما چمدان ريکله نيامد که نيامد . مسئول بخش اشيای گمشده رفته بود خانه بخوابد . قرار شد بعد از ناهاربرگردد و گم شدن چمدان را پيگيری کند . با عجله خودش را رساند به محل برگزاری سمينار . دوستش را ديد که از پله ها ی آمفی تئاتر پايين می آمد . تا ريکله را ديد گفت: " هيچ معلومه کجايی پسر ؟ سمينار که تموم شد !! با ما برمی گردی يا با طياره ات ؟
قرار بود سمينارتاثير زردآلو بر نحوه ی چيدمان گفتمان های درون محوری و زلزله های نابارور توسط مرکز کنترل طرح های جهان محوری برگزار شود . ريکله از آن جايی که در امر شناخت زردآلو چيره دست بود از سوی اين مرکز برای سخنرانی در خصوص نحوه طبخ زردآلوی هسته درشت و گرفتن انرژی هسته ای از اين هسته ها دعوت شده بود سمينار در شهرساحلی کاکاچی که با ماداپارسا حدود 310 کيلومتر فاصله داشت برگزار می شد . علاوه بر ريکله , از يکی از دوستانش نيز برای بخش جنبی سمينار و برپايی کارگاه کشت هسته و چگونگی نظارت بر فن آوری کشت زردآلو دعوت کرده بودند يک روز قبل از شروع سمينار دوست ريکله تلفن کرد مغازه تا قرار سفر را با هم بگذارند . ريکله می گفت چون ديسک کمرش عود کرده می بايست با هواپيما بروند . به ويژه اين که او بايد برای سخنرانی کردن توان داشته باشد . اما دوستش می گفت از آن جايی که رفتن به اين سمينار سود مالی برايشان ندارد و بايد هزينه را هم از جيب خودشان بپردازند بهتر است صرفه جويی کرده و با اتوبوس بروند که هم به صرفه تر است هم در طول مسير می توانند از ديدن مناظر لذت ببرند و گپ و گفتی هم با هم داشته باشند بحث بين آن دو به جايی نرسيد و سرانجام ريکله گفت : " هرکی به راه خودش . وقتی از شدت کمردرد از هتل بيرون نيامدی می فهمی " دوستش هم ادای ريکله را درآورد و گفت :" تو هم وقتی برات اتاق رزرو نکرده بودن و پول هتل نداشتی حاليت می شه! " فردا صبح درست وقتی که دوست ريکله خودش را رساند به پايانه ی جذب مسافران اتوبوس , ريکله داشت به راننده آژانس غـُـر می زد که ساعت 6 صبح پرواز دارد و الان ساعت ده دقيقه به شش است و ممکن است به پرواز نرسد . راننده خيلی خونسرد گفت : " به من چه ! می خواستی اين همه نخوابی . تازه من چی کار کنم که اين بزرگراه نصف شب ها هم شلوغه ! "بالاخره رسيدند فرودگاه . تا ريکله به خودش بجنبد يکی از باربرها چمدانش را انداخت روی چرخ دستی اش و راه افتاد . ريکله وقتی کرايه آژانس را پرداخت کرد ديد چمدانش روی چرخ دستی ست . دنبال باربر دويد اما بين انبوه مسافرها گمش کرد . چند دقيقه ای طول کشيد تا بتواند او را پيدا کند باربر مطابق نرخی که باربومتر چرخ دستی اش نشان می داد کلی پول از او طلب کرد و ريکله هم چون چيزی به پرواز نمانده بود و حوصله جر و بحث نداشت پول را پرداخت وقتی رسيد جلوی باجه ديد کسی نيست . نه مسافری اين ور باجه بود نه ماموری که کارت پرواز می داد آن طرف باجه . با خودش گفت : پـريـد ! چمدانش را گذاشت زمين . برگشت تابلوی اطلاعات پرواز را نگاه کرد . ديد جلوی شماره پرواز کاکاچی نوشته تاخـيـر . خوشحال شد و همان جا روی يکی از صندلی ها نشست . تا يک ساعت بعد هم خبری نشد . بالاخره بعد از کلی پيگيری از اطلاعات پرواز از بلندگو اعلام شد مسافران کاکاچی جهت دريافت کارت پرواز به باجه سه و پس از آن به سالن انتظار مراجعه نمايند . ريکله بعد از دريافت کارت پرواز رفت سمت سالن انتظار . وقتی از زير دستگاه فلزياب رد شد بوق دستگاه به صدا درآمد . لباس های رو را يکی يکی درآورد . مامورها لباس هاش را زير و رو کردند اما چيزی نيافتند . از آن طرف سالن مدام داد می زدند : مسافر کاکاچی جا نمونه ! پريديم ها ! دل توی دل ريکله نبود . بالاخره ماموری که او را می گشت متوجه دندان طلای ريکله شد و مشخص شد دستگاه به اين خاطر بوق می زند . به او اجازه دادند برود . همان طور که لباس هايش دستش بود دويد سمت در خروجی و چون اتوبوس رفته بود تا هواپيما دويد . وقتی رسيد به هواپيما ديد مسافرها دارند با سرعت و وحشت زده پياده می شوند . شنيد يکی از ماموران با بی سيم به کس ديگری می گويد : زودتر تيمت را بفرست اين جا . يکی تلفن کرده که تو هواپيما بمب گذاشتن
ريکله را هم مثل بقيه سوار اتوبوس کردند و برگرداندند به سالن انتظار و تازه ريکله توانست لباس هايش را بپوشد . بعد از دوساعت اعلام شد خوشبختانه عمليات تروريستی دشمنان خارجی خنثی شده و هواپيما می تواند پرواز کند . دوباره سوار شدند و روی صندلی هاشان نشستند . چهل دقيقه هواپيما روی باند منتظر ماند تا برج مراقبت اجازه پرواز بدهد . بغل دستی ريکله گفت : چه خوبه که ترافيک هوايی هم داريم . اينا همه به خاطر پيشرفت اقتصادی ماداپارساست . بالاخره خلبان اعلام کرد در حال Take off می باشند . بعد از بلند شدن هواپيما ريکله تصميم گرفت چرتی بزند که ناگهان هواپيما افتاد تو يک چاله هوايی و در صندوق بالای سر ريکله باز شد و يک کيف سنگين افتاد روی سر او . ريکله داد زد : بالاخره همه تون را می کشم . ناگهان مامور امنيتی هواپيما يخه او را گرفت و گفت : " که می خوای طياره بدزدی هان ؟ " کلی طول کشيد تا ريکله سوتفاهم را برطرف کند . مهماندارها خوراک زردآلو با سس تـمـشک سرو کردند . بغل دستی ريکله نمی توانست در ظرف وکيوم ( Vacuum ) شده سس تمشک را باز کند . ريکله هم به سختی و با کمک چاقو آن را باز کرد و تا خواست به نفر کناری اش کمک کند در ظرف پاره شد و سس تمشک با فشار بيرون آمد و ريخت روی پيراهن ريکله يکی از خدمه در حال پاک کردن پيراهن ريکله با دستمال بود که خلبان اعلام کرد تا سه دقيقه ديگر هواپيما در فرودگاه کاکاچی به زمين خواهد نشست . کمربندها را بستند . پنجاه دقيقه گذشت . سرمهماندار ضمن عذرخواهی از مسافران به علت نامناسب بودن هوای مقصد و امکان برخورد با کوه های اطراف کاکاچی گفت فرود با تاخير صورت می گيرد . پانزده دقيقه ديگر گذشت و سرانجام هواپيما روی باند فرودگاه نشست . چون در هواپيما بر اثر تکان های شديد مشکل پيدا کرده بود بيست دقيقه طول کشيد تا با دستگاه هوابرش در را باز کردند . ريکله فکر کرد بايد پس از تحويل بار پيراهنش را عوض کند . هجده دقيقه بعد نقاله شروع به حرکت کرد اما چمدان ريکله نيامد که نيامد . مسئول بخش اشيای گمشده رفته بود خانه بخوابد . قرار شد بعد از ناهاربرگردد و گم شدن چمدان را پيگيری کند . با عجله خودش را رساند به محل برگزاری سمينار . دوستش را ديد که از پله ها ی آمفی تئاتر پايين می آمد . تا ريکله را ديد گفت: " هيچ معلومه کجايی پسر ؟ سمينار که تموم شد !! با ما برمی گردی يا با طياره ات ؟
۲ نظر:
fek konam ta fiha khaledune taraf sukhte :D
salam baradar!
jaleb bud. dar zemn salgardetan ham mobarak! patugh kojast ke gharar bezarim?!
ارسال یک نظر