يکی از مهم ترين فاکتورهای يک شعر ناب برخورداری از زبان اجتماعی ست . زبانی که علاوه بر دوری گزيدن از شعر پرطمطراق " درباری – روشنفکری " واژه هايش را از دل جامعه بيرون آورده باشد
اين پيوستگی به تار و پود جامعه می تواند در حالت های گوناگونی نمود داشته باشد
زبان اجتماعی به پالايش شعر از واژه های دهان پر کن کمک شايانی می نمايد . وقتی ذهن بتواند خودش را از بند کلمات سنگين با بار معنايی عظيمی که در دل واژه نهفته است وارهاند به شفافيتی می رسد که در کلام اقشار ميانی جامعه به وضوح ديده می شود
زبان اجتماعی الزاما ساده گويی نيست و لازم نيست برای رسيدن به اين زبان حتی از مرحله شعر گفتار و پساگفتار عبور کرد. در واقع زبان اجتماعی شعر بيش تر به تفکر اجتماعی بر می گردد
شاعران ِ روشنفکر يا روشنفکر نماهای برج عاج نشين که اکثرشان در پايتخت به زندگی فخرآميز خود
می پردازند آن قدر درگير شعارهای کلان و ا َبـَر روياهای خودشان شده اند که جز با کلمات آرکائيک و
واژه های مهجور و متروک از پس ِ سرايش ذهن بر نمی آيند . اين نه حتا در شاعران کهنسال که بين شعرای جوان اما عضو در لايه های ِ فکری ِ شاعران ِ اشراف گرا به وضوح ديده می شود
اما دسته ی ديگری از شاعران با دريافت ِ المان های زندگی ِ مدرن و نزديکی به واقعيت های ملموس و نه شعاری ِ جامعه به تحول در کلام رسيده اند . اين دگرگونی صد البته به واسطه نگرش متفاوت آنان به زندگی و بر اساس برداشت هوشمندانه شان از شرايط سياسی اجتماعی و فرهنگی جامعه است
ديگر دوره ی " شير مرد آهن کوه " و " کوچه های مهتاب " و " اصطبل های خون " و " پوستين های کهنه " گذشته است . شاعر بايد با برخورداری از دانش عمومی در کليه زمينه ها از علم به يک گرايش خاص
بهره مند بوده و علاوه بر زيستن در کنار طبقه ی ميانی مردم از دغدغه های آنان آگاه باشد و با توجه به استعدادی که در خود سراغ دارد مطلوب ترين قالب و حوزه را انتخاب و به تربيت ذهن خود در آن چارچوب بپردازد
شاعر ِ اين زمانی می بايست رويکردی همه جانبه به درون و بيرون نسل و طبقه ی پويای جامعه داشته باشد و رسيدن به کمال ِ يک زبان اجتماعی ِ قوی , شاعرانه و با مخاطب معقول جز با رسيدن به يک تفکر جامع اجتماعی و انديشه ای که همگام با تحولات جهانی , منطقه ای ,و کشوری باشد محال به نظر می رسد
شاعر برای بيان دردها آرزوها اميدها و شادی های خويش – که به حتم بايد برای ماندگاری, دردها آرزوها اميدها و شادی های يک کولونی هرچند کوچک از جامعه باشد – زير و بم جامعه اش را کنکاش و مثل يک جراح از چند و چون تحول در زيرساخت ها آگاهی داشته باشد
در خصوص نقش تفکر اجتماعی در شعر و زبان اجتماعی شاعر در آينده بيش تر با شما سخن خواهم گفت
اين پيوستگی به تار و پود جامعه می تواند در حالت های گوناگونی نمود داشته باشد
زبان اجتماعی به پالايش شعر از واژه های دهان پر کن کمک شايانی می نمايد . وقتی ذهن بتواند خودش را از بند کلمات سنگين با بار معنايی عظيمی که در دل واژه نهفته است وارهاند به شفافيتی می رسد که در کلام اقشار ميانی جامعه به وضوح ديده می شود
زبان اجتماعی الزاما ساده گويی نيست و لازم نيست برای رسيدن به اين زبان حتی از مرحله شعر گفتار و پساگفتار عبور کرد. در واقع زبان اجتماعی شعر بيش تر به تفکر اجتماعی بر می گردد
شاعران ِ روشنفکر يا روشنفکر نماهای برج عاج نشين که اکثرشان در پايتخت به زندگی فخرآميز خود
می پردازند آن قدر درگير شعارهای کلان و ا َبـَر روياهای خودشان شده اند که جز با کلمات آرکائيک و
واژه های مهجور و متروک از پس ِ سرايش ذهن بر نمی آيند . اين نه حتا در شاعران کهنسال که بين شعرای جوان اما عضو در لايه های ِ فکری ِ شاعران ِ اشراف گرا به وضوح ديده می شود
اما دسته ی ديگری از شاعران با دريافت ِ المان های زندگی ِ مدرن و نزديکی به واقعيت های ملموس و نه شعاری ِ جامعه به تحول در کلام رسيده اند . اين دگرگونی صد البته به واسطه نگرش متفاوت آنان به زندگی و بر اساس برداشت هوشمندانه شان از شرايط سياسی اجتماعی و فرهنگی جامعه است
ديگر دوره ی " شير مرد آهن کوه " و " کوچه های مهتاب " و " اصطبل های خون " و " پوستين های کهنه " گذشته است . شاعر بايد با برخورداری از دانش عمومی در کليه زمينه ها از علم به يک گرايش خاص
بهره مند بوده و علاوه بر زيستن در کنار طبقه ی ميانی مردم از دغدغه های آنان آگاه باشد و با توجه به استعدادی که در خود سراغ دارد مطلوب ترين قالب و حوزه را انتخاب و به تربيت ذهن خود در آن چارچوب بپردازد
شاعر ِ اين زمانی می بايست رويکردی همه جانبه به درون و بيرون نسل و طبقه ی پويای جامعه داشته باشد و رسيدن به کمال ِ يک زبان اجتماعی ِ قوی , شاعرانه و با مخاطب معقول جز با رسيدن به يک تفکر جامع اجتماعی و انديشه ای که همگام با تحولات جهانی , منطقه ای ,و کشوری باشد محال به نظر می رسد
شاعر برای بيان دردها آرزوها اميدها و شادی های خويش – که به حتم بايد برای ماندگاری, دردها آرزوها اميدها و شادی های يک کولونی هرچند کوچک از جامعه باشد – زير و بم جامعه اش را کنکاش و مثل يک جراح از چند و چون تحول در زيرساخت ها آگاهی داشته باشد
در خصوص نقش تفکر اجتماعی در شعر و زبان اجتماعی شاعر در آينده بيش تر با شما سخن خواهم گفت
۱ نظر:
Mibayastha ra hich vaght doost nadashte am!
ارسال یک نظر