گفتم : بهانه نگیر . همیشه هستم . این کتاب ها را کجا بگذارم
گفت : آن یکی هم که رفته . تو هم بروی نمی آیی
گفتم : اين کیفی که می اندازی گردنت برای گذرنامه ها خوب است
گفت : مشتری آمده برای خانه
گفتم : چند ؟ از دست ندهیش . هرچه خرید بده
گفت : تلفن که می زنی؟
گفتم : برمی گردم
۳ نظر:
bargashti phalange e longi?
salam, residan bekheir
در اين عکس آدم اوج سرسپردگي رو مي بينه.اي مزدور خود فروخته
ارسال یک نظر