۳۰ مهر ۱۳۸۷

درفش جمهوری !

کودکی ام در سی و یک شهریورماه پنجاه و نه تمام شد
میدان شاه
تاکسی ها لبخند می زدند
میدان جمهوری دست تکان می داد برای راننده ی شرکت واحد
میدان انقلاب سرد بود
و سراب سایه ای آن روبرو
مدام پی نور چراغ قوه ای از پیاده روی سمت دانشگاه
کتاب ها پشت ویترین ها
هق هقِ مرغ حق
و اذان صبح روی رد جاروی رفتگر ساعت پنج بامداد
با صدای یا مهدی ادرکنی
هزارسال پیر شدم
میگ های روس از فراز سرنوشت من به خانه های ما پرچم سیاه زدند !