۱۳ شهریور ۱۳۸۵

همه ی هم وطنان من

فرهاد پیربال را امروز دیدم . از او تنها مجموعه داستان لامارتین را خوانده بودم . مرد نازنینی است .هرچه خواند چه شعر چه داستان چه مانیفست زیبایش در باره ی شعر ( و درکل ادبیات ) نشان دهنده ی بزرگی او بود .شعری که درباره ی خودش خواند مرا یاد شعر ناظم حکمت انداخت ( غول چشم آبی ) . و خودش مرا یاد خیلی ها . یاد به روژ ئاکره ئی که دلم برایش خیلی تنگ شده . آصف سلطان زاده که افغانی ست . مرزها دیگر معنا ندارد . من هموطن همه ی این ها هستم . از امروز می دانم که مثل به روژ يا پرويز جاهد دلم برای فرهاد پيربال هم تنگ خواهد شد

۱ نظر:

ناشناس گفت...

to ro khoda be ma ham neshoon bedin in aghaye pirbal ro.akhe midoonin faghat bazia hastan ke adam delesh vasashoon tang mishe.faghat yadam raft beporsam gheshre modayie roshanfekri del ham daran?????????????