۱۳ مهر ۱۳۸۵

برای نسیم سحری شعر پارسی و شکرخند طنز ایران

طبق قرار بچه های طنزنويس امشب برای شب اول قبر عمران همگی طنز می نويسيم
" حالا حکايت ماست "

تو را به خدا ما را تنها نگذار عمران
به ياد دوست داشتنی ترين نويسنده ی جهان . عمران صلاحی
به احترامش هرکس اين مطلب را می خواند به هرطريق با فاتحه ای صلواتی دعايی ذکری لبخندی . . . يادش کند

عمران هميشه می گفت من بهترين سوژه هايم را در مجالس ترحيم به دست می آورم و در مجالس ختم بيش تر از
هميشه می خندم . " حالا حکايت ماست "
يک - ديروز رفتيم بيمارستان توس . ما را راه ندادند تا نتوانيم پرستارهای جوان و خوشگل ِ عمران را ببينيم ! ( حالا بماند که در بيمارستان های کشور به سختی می شود پرستار زيبا پيدا کرد ) گفتيم عمران آدم معروفی ست . مردمی ترين شاعر ايران زمين . طنزنويس برجسته . پس سر مزارش حتما دختران زيبا و جوان بسياری خواهيم ديد . صابون به دلمان ماليده بوديم . عمران شوخی اش گرفته بود با ما . دريغ از يک . . . ( به بانوان ِ عزادار يا توريست و گردشگر حاضر در مراسم بر نخورد . . . ) بگذريم
دو - سه طبقه قبر را خريده اند به قيمت يک قبر . اگر عمران صلاحی در اين دنيا تاجر خوبی نبود انگار آن دنيا برايش آمد داشت که مفت و مجانی به جای يک خانه صاحب سه خانه شد ! اميدوارم عمران دوست داشتنی و محجوب ما هرچه سريع تر مستاجرانی از نوع همان پرستاران مورد اشاره در بالا پيدا کرده و آن دو طبقه را اجاره دهد که هم فال است و هم تماشا . هم مصاحبت نيکويی ست هم درآمد نيکويی
سه - يکی از حاضران پشت تريبون رفت و شعری از عمران نازنين مان خواند : " در تنم خرچنگی ست / که مرا می کاود / خوب می دانم من / که تـُـخی خواهم . . . / ببخشيد که تهی خواهم شد / عمران . . . باز هم شيطنت کردی ؟ طناز ِ رند روحت هم نگذاشت گوينده , شعر تو را درست بخواند و درحالی که اندام بی جانت دور حياط باغ هنرمندان می چرخيد حاضران با اين اشتباه لپی پقی بزنند زير خنده .
چهار - صدای تو پخش شد که می گفتی : " من هروقت سراغ کامبيز { درم بخش } را می گيرم می گن داره می کشه . البته کاريکاتور . " هی با خودم گفتم ديدی شوخی بود . صدای خودش است . همين حالاست که عمران از توی سالن خانه هنرمندان می آيد بيرون و همه برايش هورا می کشند . عمران جان درست می گفتی . يکی سيگار می کشد . يکی کاريکاتور می کشد يکی عرق نعناع می کشد . ما هم برای تو هورا می کشيم . عمران صلاحی هم هميشه داشت می کشيد . البته رنج . رنج ِ زياد دانستن . زيادی خوب بودن . رنج می کشيد اما می خنداند . راهش را ادامه می دهيم

شهرام شهيدی

۴ نظر:

ناشناس گفت...

khoob bood aghaye shahidi daste shoma dard nakone ama man natoonestam injoori,akhe emrane nazanin ba hame fargh dasht:( mage na? :((
man emrooz ham bavaram nashod aghaye shahidi...

ناشناس گفت...

tanz shoma ke khob bod link midadin tanze baghie bachehaye tanazeton ro ham bekhonim!!!!!!!!

ناشناس گفت...

باور نمي كنم كه قرار نيست ديگر صداي عمران را بشنوم. باور نمي كنم كه ديگر قرار نيست شانه اش را بالا بدهد و خنده هاي خجالتي اش را لابه لاي كلمات ريز ريز كند. فقط وقتي به يادش مي نويسم مرگش را باور مي كنم. وقتي آخرين نقطه را در آخرين جمله ام مي گذارم و دوباره عمران مي آيد سراغم را آن صداي دوست داشتني اش. با آن نگاه محجوبش. شايد من مرده ام و خيال مي كنم اوست. شايد همه ما مرده ايم و خيال مي كنم كه اوست. شايد... شايد

ناشناس گفت...

باور نمي كنم كه قرار نيست هر جا كه مي روم قدي بلند با لباس سبز رنگش را صدا كنند پشت تريبون و او في البداهه طنزي درخور جمع بگويد.باور نمي كنم كه قرار نيست ديگر صدايش را بشنوم. باور نمي كنم كه ديگر قرار نيست شانه اش را بالا بدهد و خنده هاي خجالتي اش را لابه لاي كلمات ريز ريز كند. فقط وقتي به يادش مي نويسم مرگش را باور مي كنم. وقتي آخرين نقطه را در آخرين جمله ام مي گذارم، دوباره مي آيد سراغم با آن صداي دوست داشتني اش. با آن نگاه محجوبش و آن وقت فكر مي كنم شايد من مرده ام و خيال مي كنم كه اوست. شايد همه ما مرده ايم و خيال مي كنم كه اوست. شايد... شايد