
بچه جوادیه هم رفتنی شد
چگونه آواز بخواند
پرنده شيدا
وقتی باغی نیست
چگونه راز بگویم
با آینه ها
وقتی چراغی نیست
چگونه مست شوم
وقتی ماه در آب نیست
و از روی تو
برگی در شراب نیست
شادروان عمران صلاحی
تو را به خدا آقای صلاحی نفرمایید . چای دوم در راه است . چای لیوانی ِ دبش ِ ترکی . حالا که وقت رفتن نیست . یک ساعت دیگر به اندازه ی یک درس دیگر یک طرح یک شعر
به خدا جهان بی همین شعر آخر شما کوچک است . آقای صلاحی شوخی قشنگی نیست . تکراری ست گل آقا هم همین قایم باشک بازی ها را درآورد . حتما آن پشت قایم شده اید . پشت میز تحریریه یا توی کتابخانه . می آیید . نمی شود که رفته باشید . " هزار و یک آینه " هم که بگذاریم باز تصویر شما و صدای پایتان در راهروها خالی ست. خنده هایتان . به خدا آقای صلاحی این نامردی ست . شما خنده را از ما گرفتید . برگردید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر