۱۲ مهر ۱۳۸۵


بچه جوادیه هم رفتنی شد
چگونه آواز بخواند
پرنده شيدا
وقتی باغی نیست
چگونه راز بگویم
با آینه ها
وقتی چراغی نیست
چگونه مست شوم
وقتی ماه در آب نیست
و از روی تو
برگی در شراب نیست
شادروان عمران صلاحی
تو را به خدا آقای صلاحی نفرمایید . چای دوم در راه است . چای لیوانی ِ دبش ِ ترکی . حالا که وقت رفتن نیست . یک ساعت دیگر به اندازه ی یک درس دیگر یک طرح یک شعر
به خدا جهان بی همین شعر آخر شما کوچک است . آقای صلاحی شوخی قشنگی نیست . تکراری ست گل آقا هم همین قایم باشک بازی ها را درآورد . حتما آن پشت قایم شده اید . پشت میز تحریریه یا توی کتابخانه . می آیید . نمی شود که رفته باشید . " هزار و یک آینه " هم که بگذاریم باز تصویر شما و صدای پایتان در راهروها خالی ست. خنده هایتان . به خدا آقای صلاحی این نامردی ست . شما خنده را از ما گرفتید . برگردید

هیچ نظری موجود نیست: