۳۰ مهر ۱۳۸۷

درفش جمهوری !

کودکی ام در سی و یک شهریورماه پنجاه و نه تمام شد
میدان شاه
تاکسی ها لبخند می زدند
میدان جمهوری دست تکان می داد برای راننده ی شرکت واحد
میدان انقلاب سرد بود
و سراب سایه ای آن روبرو
مدام پی نور چراغ قوه ای از پیاده روی سمت دانشگاه
کتاب ها پشت ویترین ها
هق هقِ مرغ حق
و اذان صبح روی رد جاروی رفتگر ساعت پنج بامداد
با صدای یا مهدی ادرکنی
هزارسال پیر شدم
میگ های روس از فراز سرنوشت من به خانه های ما پرچم سیاه زدند !

۲۲ مهر ۱۳۸۷

چه بادبادکی ست

در فاصله یک سیگار دلم برای تو تنگ می شود ।
پُک به پُک دریا تا خانه را
با تکمه ای در دست دویده ام
تا شاید پنج شنبه از تقویم بریزد و
در فنجان قهوه
تنها باران بماند و قاصدکی سپید
یک بهار دیگر بی تو گذشت از فراز سرم
دورم از تو
و عجیب
که از همیشه نزدیک تر
چه بادبادکی ست زندگی
چه بادبادکی ست
بادبادکی ست
بادبادکی !

۲۰ مهر ۱۳۸۷

دوباره آغاز

از مرگی حتمی رستم / به لحظه ای رها و گنگ / انگار بار بسته و ناگهان /بازگشت/ جهان به شکل استوانه ای دوار می چرخید و من کودکی به دنیا آمده / با صدای گنگ مردمی پیرامونم /
سالمی ؟ آقا چیزیت شده ؟ به خبر گذشت /
به خیر ؟ نمی دانم / زنده ام هنوز / به معجزه ای مانند / دوباره فرصتی ست / دوباره آغاز / شاید تا همیشه شاید هم
کسی چه می داند
شاید فردایی نباشد در پی امروز