۹ آبان ۱۳۸۴


دیروز رفته بودم کارگاه داستان یکشنبه ها در مورد رئالیسم جادویی صحبت کنم . امروز دیدم کاش این عکس همراهم بود از هر حرفی واضح تر است . من اسم این تابلوی هنری را می گذارم مارکــــــز
پلاک یک
ويـــــــژه هــــــفـــت خــــــط
جهان پر از چیزهای مزخرفی است که آدم، میدانید؟ نمیداند. یعنی چیزهایی که آدم نمیفهمد عددهایی که زیادی بزرگند خاطراتی که خیلی دور، زنهایی که دست آدم به آنها نمیرسد. توریهایی که آدم هر چه میشمارد، دست میمالد، آخرش پیدا نیست که چند خانه دارد و حتی یک خانه اش هم پاره نمی شود که انگشت آدم برود آن تو. جهان کلا جای خوبی نیست. آدم همه اش گیج میشود تویش. مثل من که حالا هی روی این پله ها مینشینم و سعی می کنم هی برای دخترهای دیگر کوچه -نه تو که رفتی. حواسم هست تو رفتی خیلی سال پیشتر رفتی و من حتی نتوانستم یک سانت پایین تر از پیرهنت را ببینم و این خیلی نامردی بود ای دختر همسایه- خوشگل به نظر بیایم. و من هی همش مدام دائما به این فکر میکنم الان. که انگار توی شلوار خودم راحت نیستم. مثل کنیزهای شب اول که برای سلطان هدیه باشند هی به خودم میگویم. نکند درد بیاید یا نکند خوشش نیاید و من را بیاندازند توی کوچه. و بعد سعی می کنم آن چیزی که مینویسم غمگین باشد. شهرام حرفهای با کلاس غمگین دوست دارد. و پریسا فکر میکند که دست خودم نیست که نثرهای من قشنگ اند و اشکال دارند؟ کی گفته اشکال دارند؟ عمرا در تمام بعد من هم عمرا که کسی نیاید که بتواند این اندازه که من بودم باشد. و مطمئنم که در تمام فامیل شهرام اینها یک نفر به درازی من نیست. چه فایده؟ واقعا چه فایده دارد که آدم تنهایی روی پله ها بنشیند و به عددهای بزرگ دنیا که بقیه فکر نمی کنند فکر کند. به عددهایی که به هر حال اتفاق می افتند. یکی مثلا اینکه در جهان کلا چند برگ چنار وجود دارد؟ و اگر آدم به برگ چنار آلرژی داشته باشد از چند چیز باید خودش را؟ این خیلی مهم است. خیلی اساسی است. چند نفر هستند توی دنیا که به خاک روی برگ چنار آلرژی دارند؟ و کلا در روی هر برگ چند ریزه خاک هست؟ هزارتا؟ ده هزارتا؟ و آن چند تا آیا وقتی که عطسه میزنند آیا مثل من غمگین و خسته هستند؟ توی چشمهایشان اشک جمع نمیشود؟ این فکر ها مخ آدم را می ترکاند و خود این مساله هم که دیگران به این چیزها فکر نمیکنند باز هم مخ آدم را و اینکه حتی اگر برایشان توضیح هم که میدهی باز. همین میشود که آدم بالش را میگذارد روی دوشش آخر میرسد به خانه یک جایی تنها، که نزدیک هیچ است. ولی هرگز هیچ نمیتواند باشد. آدم نمیتواند هیچ بشود هیچ وقت. ما آدمها کوچک و غمگینیم. هیچ خیلی حرف بزرگ و شادمانی است. حتی دیوانه هایی مثل من هم نمیتوانند هیچ را بشمارند...

۸ آبان ۱۳۸۴


هدف سلطنت كوروش برقراري صلح بود


هفتم آبان روز جهاني كوروش بود ، پادشاهي كه صلح را هدف اصلي حكومت خود برشمارد و نخستين منشور حقوق بشر را تدوين كرد
به گزارش خبرنگار "روز" از تهران، در آخرين جلسه هيات دولت كه به بررسي وضعيت بورس اختصاص داشته، احمدي نژاد گفته است: اگر اجازه مي‌دادند دو سه نفر را اعدام كنيم، مساله بورس براي هميشه حل مي‌شد
اگر : برای حل مساله ترافیک از رو پنج نفر رد شوند
برای حل مساله تخریب جنگل ها بیست نفر را دار بزنند
برای حل مساله گرانی پنجاه هزار نفر را غرق کنند
برای حل مساله هسته ای اسراییل را بفرستند هوا
آن وقت همه چيز حل می شود

چــــــه شود

نخستين کنگره بين المللی فمينيسم اسلامی که در بندر بارسلون اسپانيا برگزار شده بود به کار خود پايان داد .دليل انتخاب شهر بارسلون برای اين کنگره سه روزه، رساندن پيام کنگره به شمار روبه افزايش زنان مسلمان در اروپا اعلام شده است در اين کنگره که به بررسی حقوق زنان در جهانی اختصاص داشت، سيصد نفر از کشورهای مختلف شرکت داشتند و برگزارکنندگان کنگره اعلام کرده بودند که به دنبال اعلام جهاد در مقابل تبعيض عليه زنان و آنچه تفسير مردسالارانه از آموزه های اسلام می خوانند هستند . يکی ديگر از اهداف کنگره، همکاری بيشتر ميان فمينيستهای غيرمسلمان در غرب و فمينيستهای مسلمان اعلام شده بود
هردم از این باغ بری می رسد
تازه تا از تازه ای می رسد

۷ آبان ۱۳۸۴

انتفاضه

با توجه به پرتاب اوت های علی علی زاده ( مهاجم پرسپوليس ) و نيز تقارن اين ايام با روز قدس و اظهارات اَبــَـر حکيمانه احمدی نژاد و حالا که پرسپوليس بدون علی زاده هم مکانی پايين تر از اين در جدول رده بندی نخواهد داشت و نيز با توجه به لزوم مشارکت ورزشکاران ايران ( به ويژه آنانی که توان عدم حضور در برابر يک ورزشکار اسراييلی را ندارند ) پيشنهاد می شود نامبرده به فلسطين اعزام تا ضمن پرتاب بلند سنگ نقشی تاريخی به عهده گيرد

پلاک صـــــــــفـــر

علی می گويد یادش به خیر . پارک ساعی . روبروی پارک ایستاده ام .کودکی فال می فروشد . فال من در دست های اوست .فال او در دست های زن آن سوی خیابان است . از پله ها می روم پایین . مثل بچگی . لی لی . می شمرم یک. دو . صدای کودکی هایم را می شنوم از لابه لای درخت ها . درخت ها پیرتر شده اند . باد موهای بید را برده است . موهای مرا هم . رد هواپیمایی در آسمان . دو خط موازی سپید که گاهی یکدیگر را قطع می کنند . دو خط . شبیه خط موشک هایی که آسمان نوجوانی های تهران را خط خطی می کرد و صدایی شبیه ضدهوایی ها . تتق تق . و همهمه ی هم شاگردی ها برای گریختن . سکوت در تهران . تاریخ هجری موشکی . فرار موش ها و آدم ها . بوم یکی پرید و بوم . دسته گلی روی میز همکلاسی سوم راهنمایی . بوم . آقا اجازه ... و هق هق ِ مادر سهراب . ناپدری اش بیرون در ایستاده . پارک ساعی . صدای سهراب وقتی از لای کاج ها داد می زند : فرار کن مامورها و سهراب از حمله مامورها راحت شد . من ماندم و جبر و هندسه و صدای دوست دختر سهراب و کلاس کنکور و حشیش ِ بردیا و احمد سبـیـل ... و من ماندم و کنسرو تاس کباب و " اجرای ساختمان های فلزی " و دختری در خانه برادرش . تنها . و من ماندم و سرنگ های پژمان و گریه های ناصر و اولین شعری که نوشتم و دستخط صابری و سرطان کسانی که دوستشان دارم و پـــِــیــک ها و پیک ها .نمی دانم باران عشق کی بارید و کی سر رفت حوصله ی کودکی هایم . نمی دانم کی آمدم فلسفه یاد بگیرم که زنی کلیه هایش را فروخت . نمی دانم در کدام شعرم دختری حامله شد . وحید می گوید بچه ای آمده بوده شهروند برای خواهر پنج ساله اش بیسکوئیت بخرد . سی و پنج تومان داشته و ارزان ترین ویفر چهل و هفت تومان بوده . یاد سهراب می افتم وقتی از خانه فرار کرد از شلاق ناپدری یاد سهراب می افتم وقتی از شهر فرار کرد از شلاق مامورها . یاد سهراب می افتم وقتی از جبهه فرار کرد از شلاق خمپاره . سهراب حالا خوابش برده است . راست می گوید علی . تو را به خدا سهراب دیگری نیاورید . این دنیا جای خوبی برای بازی بچه ها نیست
شهرام
پلاک صفر

۶ آبان ۱۳۸۴

در چنین روزی جسد براتيگان پیدا شد
در چنين روزي در سال 1984 جسد ريچارد براتيگان چند هفته بعد از خودكشي در خانه اش در كاليفرنيا پيدا شد. منتقدان ادبي هرگز با نوشته هاي او برخورد مهربانانه اي نداشتند.
تهران – میراث خبر سایت کتاب- گروه بین الملل، ترجمه فرشيد عطايي
در چنين روزي در سال 1984 جسد ريچارد براتيگان چند هفته بعد از خودكشي در خانه اش در كاليفرنيا پيدا شد. منتقدان ادبي هرگز با نوشته هاي او برخورد مهربانانه اي نداشتند و بيوگرافي نويسان نيز قادر نبوده اند تا به زندگي اين نويسنده نقب بزنند، ولي به رغم تمام اينها براتيگان در اواخر دهه شصت و هفتاد يك قهرمان ادبي بود و اين بيشتر به دليل نوشتن كتاب پرفروش «صيد قزل آلا» (1967) بود. البته كتاب هاي ديگر او هم پرفروش شدند به صورتی كه مجله «لايف» در مطلب اصلي سال 1970 خود در مورد او اين گونه نوشت: "شاعر لطيف جوانان؛ ريچارد براتيگان اكنون ديگر به يك نويسنده جريان ساز تبديل شده است." كتاب هاي براتيگان شامل يازده رمان، نه كتاب شعر و دو مجموعه شعر بود به علاوه «لطفاً اين كتاب را بكاريد» كه يك مجموعه اهدايي بود، متشكل از هشت بسته تخم گياه بود كه بر رويشان شعر نوشته شده بود. ولي تا هنگام مرگ از آن نويسنده جريان ساز و عضو فرهنگ مغاير و از سلامت رواني او چيزي باقي نمانده بود.آنچه باقي ماند يك معماي مبهم است و اين معماي مبهم حتي براي دخترش «يانته براتيگان» كه تنها فرزندش است همچنان وجود دارد. يانته براتيگان در سال 2000 كتاب خاطراتي به نام «نمي تواني مرگ را بگيري» منتشر كرده بود و در آن تلاش كرده بود چند قطعه باقي مانده از معماي پازل گونه پدرش را كنار هم بچيند. براتيگان پدر خود را فقط دو بار ديده بود، هر بار فقط براي چند دقيقه و هر بار هم وقت گرفتن پول براي رفتن به سينما. مادرش يك كلفت بود كه در جاهاي مختلف كار مي كرد. بچه هاي خانواده يا مجبور بودند وسايل برگشتني را توي يك ترالي جمع كنند يا در خانه بمانند و تاناپدري را تحمل كنند (عنوان يكي از اشعار براتيگان اين است: "آدم هاي مظلوم و بدبخت بطري هاي دنيا را به ارث مي برند"). به عنوان نمونه يكي از ناپدري هاي براتيگان او را با طناب به پايه تخت مي بست هر چند البته طناب را آنقدر بلند مي گرفت كه او بتواند تا پاي پنجره برود و بيرون را تماشا كند و يا يك ناپدري ديگر او را به شكار گوزن مي برد و او را مجبور مي كرد كه خون گوزن را از بدن او پاك كند.براتيگان درست پيش از بيست و يك سالگي به دلايل نامشخص دستگير شد و به يك تيمارستان فرستاده شد و در آنجا چندين بار تحت درمان با شوك برقي قرار گرفت.براتيگان حتي در بين اعضاي گروه «بيت» هم "مثل يك مجسمه متعلق به قرن نوزدهم بود كه پايه ندارد و در گوشه اي افتاده است، هنرمند ناديده گرفته شده اي كه مثل يك ماشين زنگ زده درب و داغان ته يك انباري افتاده است."يانته براتيگان هراز گاهي با پدرش كه از مادرش جدا شده بود، زندگي مي كرد. او پدر خود را اين گونه توصيف مي كند: پدري مهربان، نويسنده اي متعهد و يك معتاد به الكل كه هر چه بيشتر و بيشتر از خودكشي حرف مي زد.يانته جاي گلوله بر روي ديوار ها را به ياد مي آورد و نيز صداي شكسته شدن اسباب خانه در هنگام شب و يا شنيدن بوي پلاستيك سوخته به هنگام صبح. براتيگان در روزنوشته هاي خود آن شب اين گونه نوشت: "رفتم و تمام تلفن هايي را كه در خانه بود توي بخاري ديواري سوزاندم. تلفن ها در آتش با شعله هاي پر زبانه اي مي سوزند." و در روزنوشته هاي روز بعد اين گونه مي نويسد: "من و يانته رفتيم و چند تا پياز خريديم تا بكاريم.دوست دارم در فصل بهار گل نرگس داشته باشم."يانته براتيگان در كتاب خاطرات خود از صيد قزل آلا ياد مي كند: "من سالاد مختصري درست مي كردم و او هم قزل آلا را سرخ مي كرد. در آن آشپزخانه گرم از بودن با هم لذت مي برديم. آشپزخانه پر از نور بود آنقدر كه شب تاريك پاييز از آن روشن مي شد."يانته با لحني دردناك چيزهاي زياد ديگري را نيز به ياد مي آورد؛ مثلاً شب هايي كه با هم به خانه فرانسيس فورد كاپولا مي رفتند تا فيلم «اينك آخذرالزمان» را تماشا كنند

برگزاركنندگان دوازدهمين جشنواره بين‌المللي فيلم وزول (جشنواره فيلم‌هاي آسيايي در فرانسه)، با اين ادعا كه سايت آنها در ايران فيلتر شده و براي علاقه‌مندان ايراني امكان دسترسي به اين سايت ميسر نيست به مقامات كشورمان اعتراض كردند. به نقل از خبرگزاري فرانسه، به گفته برگزاركنندگان اين جشنواره، آنها علت احتمالي فيلتر شدن سايت خود را پوستر تبليغاتي اين جشنواره مي‌دانند زيرا اين پوستر حاوي تصاويري از زناني محجبه است. (مارتين تروآن)،رييس دوازدهمين جشنواره وزول،به اين خبرگزاري گفت:ما نگران هنرمندان،عموم مردم ايران و بلاخص آزادي بيان در اين كشور هستيم. تروآن افزود:از برخي منابع در ايران خبر رسيده كه بسياري در تلاش براي دستيابي به سايت اين جشنواره تنها با صفحه‌اي سفيد روبرو شده‌اند. برگزاركنندگان جشنواره در واكنش به چنين اقدامي از سوي دولت ايران، ضمن ابراز نگراني؛ علت احتمالي آن را موضوع جشنواره، نگاهي به فيلم‌هايي با موضوع زنان،و همچنين پوستر تبليغاتي اين جشنواره دانسته‌اند. در پوستر اين دوره از جشنواره كره زمين در حالي به تصوير كشيده شده،كه دوربين به دست در حال نگاه كردن به زناني محجبه است كه در ميان تعداد زيادي تصوير لب ايستاده‌اند. جشنواره «وزو» كه هرساله برگزار مي‌شود طي يك هفته با موضوعي خاص به نمايش فيلم‌هاي آسيايي مي‌پردازد. گفتني است كه رياست هيات داوران جشنواره سال گذشته را جعفر پناهي و داريوش مهرجويي به عهده داشتند و حسن يكتاپناه،كارگردان سينماي ايران برنده جايزه برتر اين دوره از جشنواره معرفي شده است. گفتني است،دوازدهمين جشنواره وزول 31 ژانويه سال 2007 در فرانسه برگزار خواهد شد

پلاک صـــــــــفـــر

نوشتم : 1353-1354
نوشتم : 1354-1355

.
.
.
نوشتم : 1383-1384

شمردم . پايان يک سالگی . پايان دو سالگی . . . پايان سی و يک سالگی . ضرب کردم . سی و يک ضربدر دو می شود شصت و دو . فکر کردم : عمر مفيد يک انسان متوسط قامت با وضع مالی متوسط چند سال است . شايد شصت و دو . به زحمت . با ارفاق . فکر کردم : چقدر کار باقی مانده دارم هنوز . نقشه های عرشه های سکوهای نفتی پيش رويم بود . تلفن زنگ زد . بيرون سرد بود . پری سا را ديدم نشسته روی پلکان خانه . تنها . پری سا را ديدم خوابيده بر تخت . تنها . پری سا را ديدم نشسته روبروی جعبه ی جادو . تنها . هنوز کسی سهم او را از اين زندگی نداده است . من نيمی بيش تر برايم نمانده است . از اين مقدار نيمی به شب نيمی به غفلت . مثل آن چه گذشت . مادرم را نمی دانم . فال می گيرد . هيچ سربازی برايش نمانده است . برادرم از سربازی برگشته . مادرم روی زمستان جانمازش را پهن کرده است . تنها . شاذلی از اين دورتر هم می رود . به زودی . با اولين پرواز . مارپله های زيادی را هنوز ننوشته ام . ديو های زيادی هنوزاز چراغ جادوی قصه های من بيرون نيامده . می شمرم . 1384 . 1385 . سوز برف می آيد . موهايم را پاييز برده است . تلفن زنگ می زند . فرصت ندارم . زنگ می زند . ترسيده ام کمی . زنگ می زند . بوی کافور می آيد . از روشن کردن شمع ها بدم می آيد . بگذار چراغ ها همه روشن بماند . همه . بگذار پنجره را ببندم . نکند از راه پنجره . . . چه فايده دارد . دفترچه ليفتينگ سکوها را می گذارم توی کشو . دفتر شعرهايم را می گذارم توی کشو . دستم می خورد به کارت ويزيت . دکتر صالح آبادی . نقطه . دندان پزشک . نقطه . همه شماره ها از ذهنم پريده است . در روزنامه می خوانم : روز دانش آموز . چای می ريزم . سرد است . ها می کنم . سرد است . کف دستم را می چسبانم به ليوان شيشه ای . سرد است . می شمرم . سی و دو . می گويد : محاسبات عايق های حرارتی اين سکو کی حاضر می شود ؟ می پرسم چه قدر فرصت دارم ؟ کسی نمی داند . چه قدر فرصت براي چه ؟ شب نزديک است . بايد بخوابم . بايد تا کی بخوابم . بيدار می شوم ؟ نمی دانم
شــــهــــرام
پلاک صــــفر

پلاک 2

برای روز تولدش يک کيک شکلاتی بزرگ با بيست و سه شمع رنگارنگ روشن و يک دسته گل مريم با روبان های بنفش می فرستم . به راننده آژانس می گويم : " آقا بدهيد دست خودش . يک پسر لاغر و بلند است با صورتی شيری رنگ . يعنی کمی رنگ پريده . دقت کنيد لطفا شمع ها خاموش نشوند . در تاريکی می ايستم و دور شدن بيست و سه روشنايی سوزان را نگاه می کنم . داد می زنم : " آقا يه دقه صبر کن " روی يک تکه دستمال کاغذی می نويسم " يک آرزوی کوچولو هم واسه مامان يادت نره " دستمال را می بوسم . به جای لبهام نگاه می کنم . دستمال را می اندازم
می اندازمش روی گل ها . سيگاری آتش می زنم . نسيم می آيد و من سردم شده است
پری سا
پلاک دو

پلاک 216

بیاتوای دل
ودیگر مترس
که مرگ نابود شد
واندوه گریخت
وپایان یا فت دوره روزهای آشفته
وترس رفت به زیر میخ های آذرین
"ترجمه هفتم اندام انگد روشنان از متنهای مانوی دوره ساسانی"



بانو، بانو راباخودش برد
بانو گفت : چقدر امیدواری؟
گفتم: خیلی
گفتم: می ریزم ، برای شما فقط. من نخورم بهتر است
گفت : دلتنگی ؟! گریه ات می گیرد؟
گفتم: ...ز
گفت : بریز، بقیه اش بامن
گفت: این صدام آدم عجیبیه
گفتم : باورم نمی شود . آخر من که ...ز
گفت : باورت می شود، باورکن
گفت : ولی این صدام واقعا آدم عجیب وغریبیه
گفت : خودت راگم کرده ای، رومانتیک شده ای ، هرکس جای صدام بود خودش رامی کشت
چی بود، چی شد. از توبعید است
گفتم : قول می دهم که کنار بی آیم، حل اش کنم
گفت : به فرصت های بهتر فکر کن
ریختم ، سلامتی دادیم ونوشیدیم. در زدند ، نیما بود، لوبیا هم بود
نیما گفت: این طوری می چینند، به بین 2535
گفتم: 2535 وچیدم
تاس انداخت ، جفت شش آورد .از یازده گذشته بود که باختم
گفتم: من بروم
گفت: برو، خودت می گردی وپیدای اش می کنی
گفتم
بانو ، بانو راباخودش برد
بانو گفت : چقدر امیدواری ؟
گفتم : هوس کرده ام سکانس پایانی کازابلانکا رابه بینم

به لحظه ای هوشیار
ساکن زیر همکف شماره 216
صلاح الدین کریم زاده

۳ آبان ۱۳۸۴

این هم نظری ست


در آبان ماه 1354 در مدرسه ای در انتهای یاخچی آباد در جاده ی آرامگاه، نمایش نامه ای روی صحنه رفت که نامش "قصه ی آفرینش یاخچی آباد" بود! داربستی سه طبقه روی صحنه بود که هر طبقه سه اشکوب داشت. در هر اشکوب داستانی می گذشت. گفتگوهای مادری تنها با پسر معتادش، روابط خانواده ی کارگری بیکار بر سر سفره ی شام، فاحشه ای با مشتری مست که مراقب بود همسایه ها از کار و بارش سر در نیاورند، زنی بر سر لگن رختشویی در مرور حکایت هر لباس و آرزوهای دور و درازش، دو پیرزن همخانه در گفتگو کنار بساط چای، با نفرت ها و عشق های گذشته و اکنونی شان، معلمی که ...، کارمندی که ...، و ... در طبقه ی هم کف اشکوب وسطی، زنی حامله در رختخوابی دراز کشیده بود (مادر زمین!) و از بیماری ناشناخته ای رنج می برد. پیش روی این داربست، درست بالای سر تماشاگران، مرد پیر کوچک اندامی پوشیده در لباده ای سفید، با سر و صورتی سفید بر طنابی آویزان بود (پدر آسمان!) ز
نمایش با تکه ای از روایت زندگی ساکنان یک اشکوب آغاز می شد، و روایت زندگی ساکنان اشکوبی دیگر، از بالا، کنار یا وسط، روایت اول را قطع می کرد، و بعد روایتی دیگر. روایتی نیمه تمام از یک اشکوب با روایتی دیگر از اشکوبی دیگر تداخل می کرد و ... هرگاه کسی از اشکوبی از درد و رنج روزانه می نالید، زن حامله در آن پایین در رختخوابش پهلو به پهلو می شد و چیزی می گفت که پاسخی بود به کسی از گذشته ی دور و نزدیک، زن دلسوزی می کرد یا ناسزا می گفت. هرگاه کسی از اشکوبی سر بر آسمان بر می داشت و "خدا" را گواه روزگار نکبتش می گرفت، مرد پیر سفید بالای سر تماشاگران، زنگوله ای را به صدا در می آورد، خود را تکان می داد و چون کودکی شادمانی می کرد... و به این صورت تکه هایی از قصه ی آفرینش یاخچی آباد روایت می شد
بازیگران این نمایش نامه، شاگردان مدرسه و اهالی یاخچی آباد بودند که عمدتا نقش اصلی خودشان در زندگی واقعی را روی صحنه بازی می کردند! نویسنده، کارگردان و طراح این نمایشنامه معلم جوانی بود که پس از آزادی از زندان و محرومیت از حق استخدام، چند سالی بود در خارج از محدوده ی شهر تهران، دور از "چشم ها"، در آن مدرسه درس می داد و با اهالی یاخچی آباد و نازی آباد کار تیاتر هم می کرد
با وجودی که محل اجرای این نمایش با مرکز شهر تهران که آن موقع میدان شهرداری (امام فعلی) بود، سیزده کیلومتر فاصله داشت، و تقریبا پای هیچ تماشاگر تیاترهای شهر به آنجا نمی رسید، در برنامه های خبری و هنری رادیو و تلویزیون سراسری در مورد این نمایش نامه گفتگوها شد، در روزنامه های صبح و عصر آن زمان، کیهان، اطلاعات و آیندگان در باره اش نقد نوشتند و با نویسنده و بازیگرانش مصاحبه کردند. دعوت نامه ای هم از مسوول فرهنگی سفارت آمریکا گروه را برای یک سفر دو ماهه ی نمایشی در چند شهر آمریکا دعوت کرد! که با توجه به شرایط زندگی بازیگران و این که مسوول گروه نه پاسپورت داشت و نه اجازه ی خروج، قضیه با یک لبخند تمام شد
درست سی سال بعد، در اواخر مهر و اوایل آبان 1384، بر صحنه ی تیاتر شهر، نمایش نامه ای روی صحنه رفته است که نامش "پنجره ها"ست! نمایش نامه در یازده غرفه می گذرد که در هرغرفه چند نفر یک زندگی را بازی می کنند. تنها ارتباط این زندگی ها، پیر مردی ست که ظاهرا پدر بزرگ همه ی اینهاست. او مردی ست ثروتمند و صاحب این خانه و خانه های دیگر که گویا همه ی اهالی منتظر مرگش هستند تا ثروتش به آنها برسد. نویسنده و کارگردان این نمایش آقایی ست به نام "فرهاد آییش" و بازیگران آن پیر و جوان حرفه ای تیاتر هستندچند شب پیش یکی از بازیگران "قصه ی آفرینش یاخچی آباد"، وقتی از دیدار نمایش "پنجره ها" به خانه بازگشت، به معلم سی سال پیشش تلفن کرد؛ "شنیدین که یک نمایش نامه به اسم "پنجره ها" در تیاتر شهر روی صحنه است؟". معلم آن سال ها گفت؛ آره. شاگرد آن سال ها گفت؛ "موضوع نمایش نامه را هم می دانید؟"؟ معلم آن سال ها گفت؛ تا اندازه ای! شاگرد آن سال ها کمی سکوت کرد و با تاسف گفت؛ فکر نمی کنید خیلی چیزها در "پنجره ها" با "قصه ی آفرینش یاخچی آباد" ... معلم آن سال ها گفت؛ چرا! چطور؟ شاگرد آن سال ها گفت؛ محمود (شوهرش) می گوید شما باید کاری بکنید! معلم خندید؛ مثلن چه کاری؟ شاگرد: دست کم به آقای "آییش" بنویسید که این یک اقتباس افتضاح از کاری ست که .. معلم خندید: اقتباس؟ فکر نکنم این آقا آن زمان به دنیا هم آمده بود، یا می توانست به تیاتر برود! شاگرد: چرا، سن ایشان بیش از سی سال است. بعد هم، با آن همه مصاحبه و سر و صدا، باید جایی خوانده باشد. شما متن "قصه ی آفرینش .." را دارید؟ معلم گفت؛ دارم. شاگرد گفت؛ ولی ...! معلم گفت؛ حالت خوب است، مینا جان؟ محمود و بچه ها خوب اند؟. شاگرد که مایوس و مغموم شده بود گفت؛ بعله. مرسی. همه سلام دارند. ولی آخر چرا به این راحتی از سرش می گذرید؟ تمام مدت به متن زیبا و بازی بچه ها و مردم بی سواد یاخچی آباد فکر می کردم. حتی یک ذره از ان همه زیبایی در "پنجره ها" نیست. معلم گفت؛ خوب، تو بازیگر آن نمایش نامه بودی و شاید کمی هم تعصب بخرج می دهی. باید دید دیگران چه می گویند. بعد هم، هر حرفی در مقایسه این دو نمایش نامه بزنی، جز خنده حاصلی ندارد. شاگرد آن سال ها که از این لحن ناامید شده بود، پیش از این که گوشی را بگذارد، گفت؛ یعنی کسی نیست که هر دو نمایش نامه را دیده باشد و بتواند حرف مرا تایید کند؟ معلم گفت؛ شاید بسیاری باشند، ولی که چه؟ فکر کنم دست اندرکاران "پنجره ها" حتی نام "فصه ی آفرینش یاخچی آباد" را هم نشنیده باشند. شاگرد گفت؛ ولی آن همه مطلب و نقد و مصاحبه در روزنامه و تلویزیون و ... معلم گفت؛ گیرم که باشد، چه می توان کرد؟ و اصلا چرا؟ شاگرد گفت؛ آخر این همه شباهت، حتی صحنه آرایی... معلم گفت؛ همه چیز ممکن است. وقتی خداحافظی می کردند، شاگرد مایوسانه گفت؛ دست کم یک جا بنویسیدش. معلم گفت؛ چشم!
وقتی معلم آن سال ها گوشی را گذاشت، فکر کرد یک نفر هست اما! یک نفر که هر دو نمایش را دیده، معلم آن سال ها را به دلیل همکاری و کار مشترک می شناسد و . در آبان 1354 رییس اداره ی تیاتر بوده و همراه "مهرداد پهلبد" وزیر فرهنگ و هنر وقت، به دیدار نمایش "قصه ی آفرینش یاخچی آباد" آمد. در اتاق پشت صحنه هم گفتگوها داشتند. حالا هم گویا نقش پدر بزرگ را در "پنجره ها" بازی می کند! آقای علی نصیریان
فيلمهاي برتر تاريخ سينما به انتخاب نشريه توتال فيلم
سه شنبه 3 آبان 1384
شرق آنلاين: نشريه «توتال فيلم» به تازه‌گي فهرست 100 فيلم برتر تاريخ سينما را منتشر نموده است.دراين فهرست فيلم «رفقای خوب» به كارگرداني مارتین اسکورسیزی در صدر قرار گرفته و فيلم «همشهری کین» ساخته اورسن ولز را به رده ششم فرستاده است.«رفقاي خوب» در سال( 1990) نامزد دریافت پنج جایزه اسکار شد و اسکار بهترین بازیگر نقش دوم مرد را برای « جوپشی » به ارمغان آورد. اين فيلم بر اساس داستان زندگی خبرچینی به نام «هنری هیل» ساخته شده و در آن بازيگراني چون ری لیوتا، رابرت دنیرو و جوپشی به ايفاي نقش پرداخته‌اند. در متنی که « توتال فیلم» برای تجلیل از «رفقای خوب» نوشته ،چنین آمده است: این فیلم همه چیز دارد، داستان، دیالوگ، بازی و تکنیک. «رفقای خوب»هنرمندانه است، احتمالاً‌ هنرمندانه‌ترین فیلمی است که تا به حال در تاریخ سینما ساخته شده، اما در عین حال محترم، چندلایه و دارای معنی هم هست.همچنين «مارتين اسكورسيزي» با داشتن 5 فيلم(رفقاي خوب-راننده تاكسي-گاو خشمگين-خيابانهاي پائين شهر وسلطان كمدي) در اين فهرست 100 تايي در صدر قرار دارد
20 فيلم اول اين فهرست عبارتند از
1- رفقاي خوب(مارتين اسكورسيزي)2-سرگيجه(آلفرد هيچكاك)3-آرواره‌ها(استيون اسپيلبرگ)4-باشگاه مشتزني(ديويد فينچر)5-پدرخوانده(فرانسيس فورد كاپولا)6-همشهري كين(اورسن ولز)7-داستان توكيو(ياسوجيرو ازو)8- امپراتوری دوباره ضربه می‌زند(ايروين كرشنر)9-سه‌گانه ارباب حلقه‌ها(پيتر جكسون)10-دختر جمعه‌اش(هاوارد هاكز)11-پرسونا(اينگمار برگمان)12-محله چيني‌ها(رومن پولانسكي)13-مانهاتان(وودي آلن)14-راننده تاكسي(مارتين اسكورسيزي)15-چه زندگي شگفت انگيزي (فرانك كاپرا)16-آپارتمان(بيلي وايلدر)17-روزي روزگاري در غرب(سرجو لئونه)18-همه چيز درباره ايو(جوزف ال.منكيه‌ويتس)19-كشتار با اره برقي در تگزاس(تاب هوپر)20-اينك آخرالزمان(فرانسيس فورد كاپولا)
ز

ای خدا به بعضی ها کمی عقل بده . فقط کمی

به نام او
مریم قاسمی

نامحرم مجازی

از وقتی اینترنت شد یکی از مقولات لاینفک زندگی مان ، و اگر هر روز حداقل یک ساعت به مانیتور کامپیوتر زل نزنیم و این و طرف و آن طرف پرسه نزنیم روزمان شب نمی شود ، یک مبحث هم به مباحث موجد وراجی ما هم اضافه شد . ( ما که می گویم منظورم جماعت قلم به دست بی کاری مثل خودم است ، قصد جسارت به علما و فضلای اهل قلم را ندارم . )ر
هکرها و نرم افزار های جدید و ویروس کش ها و ... ، مقوله ی من ربطی به این قضایا ندارد . یک جورایی پای ناموس و کارنامه ی اعمال در میان است ، و خلاصه شاید دنیا و آخرتتان بسته به آخر و عاقبت این دو صفحه وراجی من داشته باشد . شاید هم هیچ ربطی به یهشت و جهنم و انکر و منکر نداشته باشد ، صرف گفتن یک سری حرف با سوء استفاده از داشتن چند جفت چشم مفت برای خواندنش ، حجت را بر من یکی که تمام می کند
قبلا" عادت داشتم همان خط اول می رفتم سر اصل مطلب اما طول و تفصیل دادن نمک کار را بیشتر می کند بین میلیون ها مقوله و موضوع موجود در اینترنت یک موردی وجود دارد که بیشتر با فک سر و کار دارد . یاهو مسنجر اولین برنامه ای است که قبل از خریدن مودم روی کامپیوتر ما ایرانی ها وصل می شود که از پیشتازان استفاده از یا هو مسنجر در دنیا هستیم . ( قبل از ادامه ی مطلب بگویم قضاوت نکنی که بی ربط می گویم)ز
مساله ی حجاب که این روز ها و خیلی روز های قبل تر همیشه باب بوده و هست ، چه برای اهلش که تبلیغش کنند چه برای اعدائش که تقبیح ، یک جور هایی با یاهو مسنجر مرتبط می شود البته در تئوری من
در این تئوری طرف صحبت من با آن هایی است که تبلیغش را می کنند و در ظاهر رعایتش . گرفتن حجاب از نامحرم محسوس و ملموس ( ملموس یعنی قابل لمس ، می دانم ، رم نکنید هر چیز قابل لمس حتما" لمس نشده و نمی شود . ) که برای شما به معروف امر کردن نیست . من کی باشم شما خودتان از آمران به این معروفید
منظورم از نامحرم ، نامحرم مجازی است . دختر و پسر های مذهبی توی دانشگاه اگر بر حسب ضرورت و فعالیت فرهنگی ( ان شاء الله ) بخواهند با همدیگر صحبت کنند ، سرشان را زیر می اندازند و فقط به کفش های هم دیگر نگاه می کنند . فاصله ی شان هم آن قدر زیاد است که یک نفر به راحتی می تواند از بینشان رد شود ، مبادا که شیطان راه نفوذ پیدا کند . اما چه جور است که موقع chat کردن این قدر راحت با همدیگر صحبت می کنند ، حکما" شیطان هنوز طرز کار با اینترنت را یاد نگرفته و راه نفوذش بسته است . ( آره جون خودش )ز
شاید بگویی همه ی کار هایمان را اصلاح کرده ایم همین مورد مانده بود ؟
اینش به من ربطی ندارد . این روز ها که همه گیر می دهند من هم یک دستگیره برای گیر دادن پیدا کرده ام حالا تو چرا ترش کرده ای ؟ گفتم که هنوز شک دارم که اصلش محرم و نامحرم این جا معنی پیدا می کند یا نه ؟ ( هر چند اعتقاد دارم می کند ) حکم هم صادر نکرده ام . ان شا ءالله مساله را می فرستم حوزه شاید در اجماع مراجع به نتیجه ی قطعی رسیدیم . این جا هم جز ء احکام ثانویه و اقتضائات زمانه است دیگر . شوخی نمی کنم می فرستم تکلیف مان معلوم شود
جالب است بدانید این فقط درگیری و حساسیت فکری من نیست .یک نفر دیگر هم این دغدغه را داشته است . یک شرکت برنامه نویسی به اسم نورتون برنامه ای وارد بازار کرده که با تشخیص جنسیت طرفین از روی پروفایلشان اگر جنسیت طرفین مخالف همدیگر باشد ، صیغه ی محرمیت را به چند زبان روی مانیتور شما ظاهر می کند ( عجب مخلوقاتی هستند فکر همه چیز و همه جا را می کنند )شـــــــما می توانید با کــلیک کردن روی گزینه ی اکسپت
قَبِلتُ توی آن زمانی که با هم صحبت می کنید به همدیگر محرم شوید . کاملا" مجازی . به این می گویند عاقد اینتر نتی ، فقط کافی است روی سیستمتان نصبش کنیددر ضمن همین هم کلی محدودیت و اشکال شرعی ذدارد . مثلا" اگر طرف مونث متاهل باشد نمی تواند صیغه بشود . حرام است . اما طرف مذکر خیالش راحت باشد تا 40 زن صیغه ای مجاز است و از هر حلالی حلال تر . این کلاه های گشاد شرعی را سر چه کسی داریم می گذاریم نمی دانم
جان من نه جان خودتان کمی در مورد این نامحرم مجازی فکر کنید الله وکیلی به نظرتان بی اشکال می آید ؟
من نمی دانم چطور بعضی ها این قدر مدرن فکر می کنند . بابا آنارشيست ها . پست مدرن ها . اولترامدرن ها


وضعیت سیاسی امروز ایران بی شباهت به این عکس نیست

۳۰ مهر ۱۳۸۴

۲۹ مهر ۱۳۸۴



نکته جالب این است که چهره نگهبانان صدام شطرنجی شده نه خود صدام . این بار نگهبان ها انگار آبرويشان می رود اگر در کنار او باشند

رده بندی جهاني آزادی مطبوعات
گزارشگران بدون مرز چهارمين رده بندی آزادی مطبوعات در جهان را منتشر کرد. در پايين ترين رده ها کره شمالي (۱٦٧) اريتره (۱٦٦) و ترکمنستان (۱٦٥) قرار دارند که نقاط سياه اطلاع رساني در جهان را تشکيل مي دهند. چند کشور دمکراتيک غربي در رده بندی کنوني به رده های پائين تری سقوط کرده اند. از جمله ايالات متحده امريکا (٤۱) که بيش از ٢٠ رده نزول کرده است. ايران در رده ی ۱٤٦ هنوز در عرصه ی آزادی مطبوعات، با ٧ روزنامه نگار زنداني و ٤ روزنامه نگار ديگر که هر لحظه امکان بازگشت به زندان را دارند، چراغ قرمز کل منطقه محسوب مي شود

۲۸ مهر ۱۳۸۴



















Bitter Moon
رومان پولانسکی
نمی دانم چرا شما را
یا او را
چه فرق می کند
کوندرا هم مثل شما آخر پدرسوختگی ست
خوش باشید
ما را هم در این فلسفه کمی شریک بدانید
يا هو

در ظرف را بر می دارم . باز هم يکی ديگر آن جاست . اين يکی سفيد و پهن است . تازه به نظر می رسد . به يخچال نرسيده چپاندش اين جا . حتما مال آخرين باری ست که با کسی خوابيده. همين ديروز . مثلا با آن پستچی ِ طاس . بله خودش است . همان دست های کوتاه و خپله . ( بفرماييد آقا اين بسته مال شماست ) ( مال من يا مال زنم ؟ ) لبخند موذی ش روی لبهاش کش می آيد . ( نمی دانم آقا مگر اين اسم شما نيست ؟ ) اَه خوک . چنگال را می کنم توی شکمش . لعنتی لعنتی اين ها ديگر چيست ؟ عين چينه دون مرغ . دلم به هم می خورد . همه دارند نگاهم می کنند . ( بابا تو ديگه کی هستی ؟ بازم که ... ببينم . به به ... خيلی پرتی آقا به خدا . يعنی دلمه کلم هم ... بدش به من آقا . بده اين جا ) ظرف را طرفشان هل می دهم . می ريزند سرش . لاشخورها . ببين چطور اون کله گرد طاس را به دندان می کشد . اه خودم می کشمت . با همين دست ها بچه دون لعنتی ت را بيرون می کشم . يک خوراک تو دلی ِ حسابی درست می کنم برای اين لاشخورها . روده هام به هم می پيچد . داد می زنم . ( آهای لعنتی ها لااقل يک تيکه نون بدين من. دارم از گشنگی می ميرم ) .
پ
پلاک دو
پری سا

۲۶ مهر ۱۳۸۴

ساکن زیر هم کف پلاک 216


پس حتما دختری در زندگی اش بوده ، که حالا نیست . و او حالا هرسال می آید و باید تنها بیاید وتنها طی کند این همه جاده را که امتداد دارد بعد از هرپیچ وهر پیچ ... تاپیچ هزارم
( تخته سنگ ، حسین مرتضائیان آبکنار )

پائیز است نمی شود کاری اش کرد . چهار فصل است اینجا وپائیز یکی از چهارتای آن . تابستا ن را باکوه تمام کردیم، پائیز را با کندن. اگر پائیز جایی بود که من نبودم یا من جایی که پائیز، شاید نمی کند
اسب ام را حرکت دادم، گفتم : کیش
رخش اش را حرکت داد ،گفت : کیش ، مات
مهره هاش سفید بود. مات که شدم ، بازی که تمام شد، مادرم زنگ زد. صداش بوی میخک می داد
گفت : میخک ها رسید ؟
گفتم: رسید
گفت : دادی به ... ئ
مات ام برده بود، گفت : الو ... الو ... چرا مات ات برده ، الو ... الو ...ئ
مات ام برده بود ، مات !؟


به لحظه ای فراموش
ساکن زیر همکف پلاک 216
صلاح الدین کریم زاده

۲۵ مهر ۱۳۸۴

ای خدا یک کاری کن این ها فقط تو خواب باشه

ماجراي شگفت انگيز نامه معاون اول رئيس جمهور به امام زمان (عج) و انتخاب صفارهرندي براي انداختن نامه درچاه جمكران
.

بدون شـــــرح
گاهی فکر می کنم آدمی چقدر می تواند تاب بياورد . ساکن پلاک 216 امشب دلش گرفته است . من هم و پری سا که کمی احساس گناه می کند . فکر می کنم زمان همه چيز را حل خواهد کرد اما دوست عزيز من امشب تنها و با تاکيد بر واژه تنها می گويم امشب او تنها در خويش خواهد گريست . بازی سرنوشت هميشه همين طور بوده است . کاش جعبه ی ميخک های مادرش را باز می کرد امشب . بو همه ی اتاق را می گرفت . کاش برادرش تلفن می کرد از شهرشان کاش اين نوشته را می خواند و ناراحتی پری سا را می ديد تا بفهمد مادرش هست . برادرش . پری سا و من و زندگی هنوز ای جريان دارد کمی . می دانم اين ها همه بهانه است . آدمی گاهی دلش گريه می خواهد . گريه کن دوست خوبم . سر به شانه های هر يک از ما که بگذاری با تو هم قبيله ايم . فردا روز ديگری ست اگر خدا بگذارد

به ساکن پلاک 216

سيب و ميخک
ستاره و سيگار
بوی اورامان
هی روژان روژان کجای اين خانه پنهانی
باد
بهانه
بيد
می لرزيم
مثل خاطرات ِ يک شاعر
وقتی رد ِ طناب روی گلويی تازه کرده
به سلامتی ِ آقا
می شود کمی برای من سلامتی بريزيد
نوش

۲۴ مهر ۱۳۸۴

فرمانده نيروي مقاومت بسيج: صداي انفجار در اهواز لهجه انگليسي دارد
مصاحبه با انفجار : ز
نام ؟
انفجار
شهرت؟
مهيب
شغل ؟
مو ؟ قاتلم
اهل کجايی ؟
هه ! از لهجه ام پيدا نی ؟ اوکی ن َ بوآ . آی اَم انگلند وولک . امــرو هم بمب رومـبــيدم تو خيابون . کار, کار انگلیس هاست البته همه این طور می گن ها

۲۳ مهر ۱۳۸۴

- سلام
- سلام
- شما همان آدم مرده ای
- راجع بش حرف نمیزنیم نه ؟
- خوب من راستش نمیدانم زیاد مرده بودن یعنی چه؟
- زنده نبودید؟
- نه توی یکی از داستانهای شهرام جنده بودم
- کیف داشت؟
- گاهی، گاهی هم درد می آمد
- نامرد
- چرا؟
- نمیدانم همینطوری به ذهنم رسید
- من واقعیتش قبل از اینکه توی داستان خطم بزنند خوش میگذراندم خوشحالم که قبل از اینکه پیر بشوم. میگفت شما خطم زده بودید. ناراحت بود
- زن دارد؟
- کی؟
- شهرام، زن دارد؟
- اینجور میگفت
- دستهایتان خیلی قشنگ است خانوم این را چرا ننوشت؟
- شهرام دست دوست ندارد ساق دوست دارد شما هیچ وقت قبل مردنتان؟ راستی چطور شد مردید؟
- نامردها توی دستشویی بمب گذاشتند
- درد داشت؟
- ولش کن. خوشت می آید با یک سرممیز مرده دوست بشوی؟
- اوهوم
- اسمت چیه؟
- آتوسا
- چه اسم قشنگی

۲۲ مهر ۱۳۸۴

آقای صفار ؟
خودم هستم . شما ؟
من ... راستش ... آتوسا هستم
آتوسا ... استغفرالله . به جا نياوردم
خوب شايد به نام معصومه مرا بشناسيد
معصومه ی ... ؟
معصومه . زن پاک و با خانواده ای که در داستان شهرام خلق کرده ايد
به به . معصومه خانم . حال شما؟
ای . يعنی البته ... می دانيد آقای صفار من از شما خانواده ام را می خواهم
اين چه حرفی ست ضعيفه ؟ خانواده شما پيش من هستند ؟
نه اما
الان ساعت هجده می شود . حکومت نظامی ارشاد برای بانوان شروع می شود . برويد خانه
خانه ؟
بله
خوب خانه من کجاست
لاالاالله . من چه می دانم آبجی
خوب من وقتی معصومه نبودم خانه داشتم . شهرام می دانست من کی بايد بروم خانه کی نروم . حالا
اسم آن پسره را نياوريد . وبلاگ نويس بی همه چيز
با او کاری ندارم . بهش می گويم نشانی خانه من کجاست ؟ می گويد من نشانی آتوسا را دارم نه معصومه را
خوب ؟
خوب که چی ؟ من در داستان او آتوسا بودم . شغلم ای بماند اما پول داشتم احترام داشتم شب توی خانه می خوابيدم
حالا هم برويد خانه بخوابيد
من که خانه نداشتم . خانه اين و آن بودم در داستان شهرام
همين ديگر . اين پسر شما را اغفال کرده بود . حالا پرونده اش در جريان است . می گيريمش
به من چه . من فقط می خواهم بدانم حالا که شما در اين داستان آب توبه ريختيد سرم من بايد کجا کپه مرگم را بگذارم زمين
اين چه حرفی ست حالا شب را جايی سر کنيد تا
بيايم خانه شما ؟
استغفرالله . خانم را چه کار کنم ؟
صيغه کنيد برای يک شب خوب
در جهت خدمت به فمنیست ها بد نيست اما خانم جهنم می کند خانه را
خوب شما مرا آدم حسابی کرده ايد . من داشتم زندگی ام را می کردم . آمديد توی داستان شهرام روحيات مرا تغيير داديد زندگی ام را زير و رو کرديد که چه ؟ زير پل بخوابم خوب است ؟
اين چه حرفی ست خواهر . اصلا برويد خانه مميزچی اداره
زنش رفته شمال
رفته باشد . چه بهتر . مشکل مرا هم ندارد
او به من نظر دارد
آن مال وقتی بود که مسجدجامعی سر کار بود و شما آتوسا بوديد . آن زبانم لال ممه را لولو برد . حالا البته لولو هم بايد جواب بدهد که با ممه ی يک زن مسلمان چه کار کرده به هر حال شما ديگر آتوسا نيستيد آن مامور هم جرات نمی کند بی اجازه من آب بخورد
به هر حال
فوقش يک صيغه بخوانيد محرم شويد
ولی
ولی ندارد ديگر . مهريه ی خوبی می دهد ها . حالا شما که تا قبل از مميزی اين کار را می کرديد اما غير شرعی . يک شب هم روش منتها با رعايت موازين اسلامی . ان شاالله طرح تاسيس خانه عفاف که تصويب شود خانه دار هم می شويد
اما من قبلا با کسانی که دوست داشتم می خوابيدم . پولدار . خوش پوش خوش لباس . جای خوب غذای خوب
زياده خواه بوديد خوب . کمی هم برادران مسلمان را ... همه اش تقصير اين پسره است و داستان هاش که تو را پرتوقع کرده . حالا هم من دارم می روم برای افطار . می گويم مميزچی بيايد دنبالتان . مهريه خوب می دهد . اسم شما را می گذارد توی ليست آدم مثبت ها . اسمتان از پرونده اون نويسنده معلوم الحال می آيد بيرون . ديگر زن خيابانی نيستيد . بد است ؟ برويد به جای اين حرف ها خدا را شکر کنيد که ماه مهر است وگرنه بايد اعدام می شديد خواهرم
اما
خداحافظ . می بينمت خوب ؟
بای
بای نه . ديگر اين قرتی بازی ها را نداريم . از فردا هم چادر همراهت باشد لازم می شود

۲۱ مهر ۱۳۸۴

درخواست بيش از بيست و پنج هزار تن از مردم جهان برای حفظ پاسارگاد

گزارش و درخواست کميته ی نجات آثار باستانی پاساردگاد به سازمان های يونسکو، سازمان ملل
متحدف شورای بين المللی آثار و مناطق، سازمان شهرهای ميراث جهانیسازمان یونسکو، پاریس
دفتر آقای کوفی عنان در سازمان ملل متحد، نیویورکشورای بین المللی آثار و
مناطق (ایکوموس)، پاریس سازمان شهرهای میراث جهانی، کاناداتاریخ 11 اکتبر 2005
خانم / آقای عزيز،این نامه را کمیته بین المللی نجات آثار باستانی دشت پاسارگاد تقدیم شما می کند
که 40 روز پیش بسرعت و بر اساس اطلاعات قابل اتکایی که از داخل ایران می رسید
تشکیل شد. این اطلاعات صحت شایعاتی را تصدیق می کرد که دو سال بود در مورد
ساختن سدی در استان فارس ایران و خطرات ناشی از آن نسبت به میراث ملی این کشور
وجود داشت.به همراه این نامه نسخه نهایی نامه سرگشاده ای را که خطاب به مردم جهان
و سازمان ملل متحد تهیه شد برای شما ارسال می داريم. این نامه در تاریخ 31 اگوست 2005 نوشته شده و بلافاصله بر روی اینترنت قرار گرفت. اینک سرفرازیم گزارش کنیم که تاکنون این نامه
را 25910 تن امضا کرده اند (15560 تن از طريق اينترنت و 10350 تن
از طريق رجوع به ميزهايي که به وسيله مسئولین کميته و همراهانشان
در شهرهای مختلف گذاشته شده است). فهرست اسامی امضاء کنندگان و اسناد پشتیبان
این نامه سرگشاده هم در دفتر مرکزی این کميته و هم بر روی اینترنت در آدرس های زير موجود استhttp://www.petitiononline.com/Pasargad/petition.html
www.savepasargad.comمبارزه ما کوششی مستمر است و تنها وقتی متوقف می شود
که همه کسانی که در گیر در این ماجرا هستند بپذیرند که دیگر هیچ خطری گنجینه های
ارزشمند پاسارگاد را تهدید نمی کند. ما، از همین هفته جاری، برنامه تلویزیونی خاصی
را برای ایران و سایر نقاط جهان تهیه و پخش می کنیم که هدفش آگاه ساختن و آموزش دادن
ایرانیان، و نیز ملیت های دیگر جهان درباره این عمل خودسرانه می باشد
حال ما، به نمایندگی از بیش از 25 هزار تن، این نامه سرگشاده را برای شما
ارسال داشته و با احترام تمام خواستار توجه بلافاصله شما نسبت به آن
هستیم. لطفاً از مقامات ایرانی بخواهید که تا انجام مطالعاتی قابل اطمینان
و زیر نظارت سازمان یونسکو کار آبگيری این سد را متوقف سازند. در پی بررسی کاملا و
دقیق خطرات و نتایج احتمالی ساختن سد، در صورتی که ثابت شود که سد مزبور
متضمن خطراتی برای آثار باستانی است لازم است تا مقامات ایران را متقاعد کرد
که ساختن این سد را بطور قطعی متوقف کنند
ما همچنان به امر آگاهی رسانی به عموم، و گردآوری امضاء های پشتیبانی برای تقویت
نظرگاه خود ادامه خواهیم داد. ما هم اکنون موفق شده ایم که نظرات و پشتیبانی های متعددی
را در داخل ایران نسبت به این موضوع جلب کنیم. این یک مبارزه فرهنگی است که فاقد هرگونه
ملاحظات سیاسی می باشد و به همین علت هم هست که هر روز مردمان بیشتری برای نجات
دشت پاسارگاد و بخشی از میراث گرانقدر بشری از چنگال سد و دریاچه ای که بصورتی خیره سرانه
به سوی مرحله پایانی ساختمان خود حرکت می کند به صفوف ما می پیوندند ـ مرحله ای
که به معنای نابودی بخش مهمی از تاریخ بشر نیز هستما آماده هرگونه همکاری با شم
ا در جهت هرگونه ارائه اطلاعات قابل دسترس هستیم. لطفا هر لحظه که نیاز به دانستن نکته ای داشتید
با ما تماس بگیرید. این پرونده حائز فوریت است و باید در چند ماه آینده در مورد آن به نتیجه ای مشخص
رسید چرا که دولت ایران قصد دارد کار آبگیری سد سیوند را در سرآغا
ز سال 2006 آغاز نمایداز طرف کمیته نجات پاسارگاد

لطفا برای پيوستن به کميته نجات يا امضای طومار به اين نشانی ها مراجعه نماييد
http://www.petitiononline.com/Pasargad/petition.html
http://www.savepasargad.com/
این شعر حدود یک ماه پیش در وبلاگ گذاشته شد . علی عزیزم که راوی شعر بود پیغام رسانده که این شاعر افغان نبوده و تاجیک است . به این جهت دوباره روی وبلاگ قرار می گیرد
گــلــرخــســار

شاعر تاجیک

در سـيـنه دَرَه
افـغـان شـَرشـَره
در پنجه خزان
انگور دوبـَرَه
گوری ست بی چـَـراغ
در مرز ِ گـُل دَرَه
خوابم نمی بـَرَه
خوابم نمی بره
٨
۸
۸
٨ ٧
٧ ٨
۸ ٧
٧ ۸
بسته باز
باز بسته

بسته باز
دست ها ی ام را ب ا ز می شوم پرواز به شكل ِ باز


رضا کردبچه

۲۰ مهر ۱۳۸۴


به روژ را خیلی وقت نیست که می شناسمش و خیــلی وقت اســــت که می شناسمش .و این پارادوکسی ست که گویا در زندگی خیلی از کردها هست . نمی دانم چرا این قدر از کرد جماعت خوشم می آید شاید به علت رگ و ریشه ای باشد از جد دوم مادربزرگ پدری که می گویند به کردها می رسد . از به روژ رد نشوم . " ما این جا هستیم " ِ به روژ کتاب خوبی ست . نه به این اندازه که گفتم البته . حرفم را تصحیح می کنم . کتاب " ما این جا هستیم " کتاب بسیار خوبی ست . با او درباره او به گفتگو نشسته اند . جن و پری را بخوانید حتما
پری سا . همسر . دوست و منتقد
گاهی آن طرف جوق می ایستد و من این طرف جوق می مانم
از پريدن خیلی خوشم نمی آید چه پریدن از جوق باشد چه از اين شاخه به آن شاخه
پری سا هم قرار شد چهارشنبه ها میهمان هفت خط باشد
تا کنون دو نفر . صلاح و پری سا
فردا علی را می بینم . او هم شاید نفر سوم باشد و میخ و دیگران مثل علی رضا یا تایماز یا مجید که مدت هاست نمی نویسد , گیلدا و سیامک , رزا و نمی دانم هرکس که مایل به همکاری باشد
چهارشنبه گفت می نویسد پری سا
همین که می نویسد کافی ست و چه خوب که قلم بر میدارد و تا کی ؟ تا همیشه ای که هفت خط بودن نویسنده ی این خطوط و خطوط قرمز این هفت خط را رعایت کند مثل صلاح مثل هرکه می آید و قدمش به روی چشم
هفت خط می خواهد بیان کننده ی احساس هفتاد و دو ملت باشد
جنوبی و کردش آمدند . دیگران را هم به این میدان می خوانیم . بسم الله

خوبه که وبلاگ داره محلی واسه عرضه کارهای دیگران می شه
اينم عکسی که علی رضا طاهری از کتیبه ی باستانی یک عاشق سینه چاک نوشته

۱۹ مهر ۱۳۸۴

دانه فلفل سياه و خال مهرویان سیاه





سربازان زن در جهان


عروسکا راه افتادن تو شهر اما تو عين خيالت نيس . بالاخره يه روز شهر رو به گند می کشن . تا حالاشم کشيدن ( شهربازی – حميد ياوری صفحه 21 )

قرار شده است هر ســـه شنبه نوشته ای از من این جا بی آيد (قرار شده است )ز
جمله بالا را نمی دانم به چه دليل آورده ام . فقط می بينمشان در شهر . وقتی از کنارشان می گذرم هيکلشان بوی پنبه نم کشيده می دهد . می ترسم . پاييز که می آيد بوی مرگ می دهد . دلم می گيرد . خودم را توی آيينه که می بينم , زردم . نمی خواهم بريزم . می ترسم

پس چو آهن گرچه تيره هيکلی
صيقلی کن صيقلی کن صيقلی
مثنوی معنوی – دفتر چهارم
ساکن ِ زیر ِ هم کف ِ پلاک ِ 216
رسم الخط به عهده نويسنده می باشد . نه هفت خط

۱۸ مهر ۱۳۸۴

بخشنامه وزير جديد ارشاد در مورد ممنوعيت کار زنان در اين وزارتخانه بعد از ساعت ١٨
به دستور وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي حضور زنان در همه ادارات، سازمان‌‏ها و نمايندگي‌‏هاي وابسته به اين وزارتخانه از ساعت 18 بعد از ظهر ممنوع شد. به گزارش خبرنگار "ايلنا"، حسين صفار هرندي، وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي طي بخشنامه‌‏اي كه بر روي برد ادارات, سازمان‌‏ها و نمايندگي‌‏هاي وابسته به وزارت ارشاد از جمله خبرگزاري دولتي ايران (ايرنا) و روزنامه ايران نصب شده است، خواستار عدم حضور زنان بعد از ساعت 18 در اين مراكز شده است.در اين بخشنامه آمده است: با توجه به نقش حساس زنان كشورمان در تعالي جامعه اسلامي و ضرورت حضور موثر بانوان در كانون گرم خانواده جهت ايفاي وظيفه حساس تربيت فرزندان به حسب دستور وزير محترم، مقتضي است از حضور همكاران خانم در كليه واحدها بعد از ساعت 18 خودداري فرمائيد
من از رنگ بنفش بدم می آيد
به تو مربوط نيست
اما اين پيراهن من است
تو ؟ هه
بله . من … اين را نمی توانيد از من بگيريد
برو بابا
معلومه که می رم
کجا می ری ؟
لندن . بی بی سی . پيش علی امينی
تو هيچ جا نمی ری
چرا چرا می رم . خوبم می رم
اگه تونستی برو
تو که پا نداری
پا ندارم ؟ پس اين ها چيه؟
اينا تو داستان امينی مال تو بود . حالا نيست
من هنوز هم تو داستان اون هستم . شما اضافه ايد
نه . داستان امينی يک مرد داشت که بايد بشود پيرمرد
اون مرد منم
يک قاتل داشت که من می گويم شده عابد
اونی که دربارش حرف می زنی منم
نه . تو نیستی . تو بودی
وقتی شکايت کردم
به کی ؟
به
تو ديگه قدرتی نداری پيزوری
من می خوام برم پيش نويسنده ام
تا تصميم نگرفتم يک زن بيمار هفت شکم زاييده بشی لال شو برو تو قصه ات بشين
بابا نويسنده ی من حق داره
ببينين چی می گه بچه ها . يک شخصيت داستانی به من می گه حق … من سانسورچی ام . اين منم که به تو شخصيت می دم . حاليته ؟ اگر من احساس کنم تو تو قالب يک مرد بهتر از يک زن اصول ما را تبليغ می کنی ؟


امروز با سيد علی صالحی حرف می زدم . پنج هزار صفحه شعرش را توقيف کرده اند . عدم اجازه چاپ . سه کلمه برای در محاق گذاشتن يک عمر جان کندن شاعرانه . بعد از شنيدن خبر منصرف شدن علی امينی از چاپ کتابش و خبر توقيف بازسرايی عهد عتيق ِ سيد ِ شاعران اربعين خوبی برای شما آرزو می کنم
صلاح الدين
کـُـرد
اهل هر کجا که قلم باشد يا اهالی قلم
خشن و در عين حال نرم خو
طوری که کــُـرد بودنش زير سئوال می رود گاهی
می نويسد و نمی خواند جايی
زير جلکی کار می کند
کلمات را پنهان می کند
دوره , دوره ی پنهان کاری ست
قرار شد در وبلاگ آثار ديگران را نيز ارائه دهم
شرطی ست با خودم
تا کی ؟ نمی دانم
پس " به زودی در اين محل يک اثر ادبی نصب می گردد "
هر که دارد هوس کرب ُ بلا بسم الله
هر سه شنبه تا اطلاع ثانوی صلاح الدين کريم زاده مهمان هفت خط خواهد بود
تا کی ؟
تا وقتی با اصول هفت خط هم خوانی و با خطوط قرمر من سازگار باشد
تا وقتی ادبی بودن اثر بر اجباری بودن اثر فائق آيد
تا وقتی صلاح يک کـُـرد خوش قول باشد نه يک کـُـرد بدقول
چهارديواری ِ مجازی ست و اختياری

۱۷ مهر ۱۳۸۴

اربعین کتاب

انصراف علی امینی از چاپ کتابش

هزار هزار تاسف
همیشه شنیدن خبر انتشار کتاب های خوب، آدم را خوشحال می کند. حالا هم که فصل جایزه ها شروع شده گاهی که انتخاب ها درست باشد این خوشحالی دو چندان می شود
اما در کنار اینها همیشه خبرهایی از این دست که کتابی مجوز چاپ نگرفته یا اصلاحی خورده ، ناراحت کننده است
شنیدیم گویا علی امینی قرار بوده مجموعه داستانی در ایران چاپ کند . نشر چشمه . پنج داستان زیبا و تاثیر گذار که یکی از آنها ( داستان همسایه ) در کتاب هشتاد سال داستان کوتاه ایرانی آقای میرعابدینی چاپ شده . اما متاسفانه با خبر شدیم که کتاب هنوز مجوز نگرفته و کلی اصلاحیه به داستان ها خورده ! و از آن ناراحت کننده تر این که اصلاحات آنقدر زیاد و برخورنده بوده که خود علی امینی متاسفانه از چاپ کتابش در ایران منصرف شده
شاید اگر ما هم بودیم همین کار را می کردیم . وقتی به نویسنده می گویند فلان شخصیتِ فلان داستانت را عوض کن (!!) راستی باید چه کار کرد؟
آن وقت سایت روز می نویسد وضعیت فرهنگی چهل روز پس از احمدی نژاد بدتر نشده است

همه ما، فرزندان آدم و حوا، حرامزادگانی بیش نیستیم؛ زیرا خداوند فراموش کرده بود برای عقد شرعی این زوج، دست کم یک روحانی بیافریند
یک مرد و یک قایق
یک مرد و یک تفنگ و
یک مرد و یک ترانه که از روی لب ها پریده است
و رنگ پریده لب ها
و یک مرد و یک ستاره در آسمان
یک آسمان و یک مرد تنها
یک ابر بی باران
و باران
با مردی که از پنجره یک خانه ترانه می خواند
یک مرد
و یک مرد
و یک مرد که با استخوان های زن فلوت می زند
آااای نی لبک ِ آبی
چکاوک غمگین سایه ها
یک مرد از بوم نقاشی خودش را خط کشیده است

۱۶ مهر ۱۳۸۴

کار کار مصدق است
دایی جان ناپلئون
روزنامه شرق در مقاله ای نوشت : جدا شدن بحرين از ايران كار مصدق بود. در صورتي كه بحرين سال چهال و هشت از ايران جدا شد و ايران سال پنجاه آن را به رسميت شناخت. مصدق سال چهل و چهار فوت كرد و در زمان جدا شدن بحرين از ايران چهار سال از مرگ او مي‌گذشت و همچنين شانزده سال از خانه‌نشين شدنش در احمدآباد

۱۴ مهر ۱۳۸۴



کتاب تازه ابراهیم گلستان که حاصل گفت و گوی او با پرویزجاهد است، این روزها جنجالی ترین کتاب تهران است. گلستان که د راین کتاب ویژگی اصلی خودرا" مخالفت با چا خان گویی" ذکر کرده، در این گفت وگوی طولانی که نام "نوشتن با دوربین" دارد، پنبه روشنفکران معاصر ایران را حسابی زده است.ابراهیم گلستان که اینک 83 سال دارد ودر انگلستان زندگی می کند، صاحب آثار برجسته ای در ادبیات وسینمای ایران است. اوکه بسیار کم تن به مصاحبه می دهد به نوشته مقد مه کتاب " ازچهره های برجسته روشنفکری ایران است."ابراهیم گلستان در این گفت و گو عملا همه روشنفکران مطرح تاریخ معاصر از احسان طبری گرفته تا داریوش مهرجویی را مورد حمله قرارداده وآنها را بی بیسوادی متهم کرده است. اتهامات گلستانبی جواب نمانده و جنجالی را در مطبوعات ومحافل ادبی برانگیخته است.نوشتن با دوربین در 276 صفحه، به قیمت 3000 تومان وتوسط نشر اختران در تهران منتشر شده است
برگرفته از سایت روزنامه روز
یادم می آید پرویز جاهد گفت گلستان حق دارد نظرش را راجع به آن چه دیدگاه اوست در عالم هنر به زبان آورد . من هم موافقم به شرط این که این حق برای آنهايی که نامشان در اين کتاب آمده هم منظور شود
جایزه پکا
در بخش مجموعه داستان کوتاه از ميان ده مجموعه انجيرهای سرخ مزار اثر محمد حسين محمدی، بگذريم اثر بهناز
علی پور گسکری، پايان درخت سيب از نوشين سالاری، تو می گی من اونو کشتم؟ اثر احمد غلامی، تنها که می مانم از شهلا پروين روح، سارای همه از فرشته احمدی، سپيدرود زير سی و سه پل از کيهان خانجانی، شب سودابه اثر محمد زرين، من قاتل پسرتان هستم نوشته احمد دهقان و هتل مارکوپولو اثر خسرو دوامی، هيئت داوران ضمن تحسين مجموعه های انجيرهای سرخ مزار، سپيدرود زير سی و سه پل و پايان درخت سيب، دو مجموعه داستان کوتاه بگذريم و هتل مارکوپولو را به عنوان بهترين مجموعه داستان کوتاه سال ۱۳۸۳ برگزيدندمحمد حسينی که با سودابه اشرفی به طور مشترک جايزه اول مهرگان ادب شد جايزه اش را از محمد حقوقی دريافت می کند
کامران فانی جوايز اين بخش را اهدا کرد و حسین مرتضاییان آبکناراز طرف خسرو دوامی که مقيم آمريکاست، جايزه او را دريافت کرد. خسرو دوامی در پيامی آورده بود: " ...برای من نويسنده مهاجر که بيشتر از همه شما همواره در جستجوی مخاطبی همدل و همزبان هستم، جايزه شما ارزشی دو چندان پيدا می کند
او وجه مادی جايزه را به انجمن حمايت از کودکان ايرانی در منطقه بم و وجه معنوی آن را به خاطره آبی هوشنگ گلشيری، شهريار مندنی پور ، حسين مرتضاييان آبکنار و به داستان نويسانی که در تبعيد و آوارگی فرصت نيافتند با خوانندگان اين سوی مرز ارتباط برقرار کنند، به نسيم خاکسار، اکبر سردوزامی، محمودمسعودی، داريوش کارگر و...تقديم کرد


طنزپرداز ايرانی به جايزه فرهنگی پرنس کلاوس دست يافت

برندگان سال 2005 جايزه فرهنگی بنياد پرنس کلاوس، شاهزاده هلند که سالانه به منظور توسعه فرهنگ به هنرمندان، متفکران و بنيادهای فرهنگی اعطا می شود، اعلام شدند. ابراهيم نبوی، طنزپرداز ايرانی نيز از جمله اين برندگان است
نبوی تاکنون جوايز متعددی به خاطر نوشته هايش در زمينه طنز دريافت کرده است

۱۲ مهر ۱۳۸۴

رضايي: گولدكوئست غيرقانوني ست/
رضايي قبل از انتخابات: اين شركتها قانوني ست؛ از من حمايت هم كرده اند
بخشی از دیالوگ فیلم سکس و فلسفه اثر ِ محسن مخملباف
ـ شنيدم
ـ يك قهوة سرد با يك نگاه سرد لطفاً
.ـ چي مي‌خواي
.ـ مي‌توونم يك قهوه سرد با يك نگاه سرد داشته باشم، لطفاً
.ـ منظورتون چيه
ـ نگاه سرد لطفاً
.ـ قهوه مريم گرم بود
ـ آره باهاش قرار ملاقات گذاشتم
.ـ هر وقت عاشق شدم از يك درخت خشك يك مجسمه ساختم
.ـ اينو براي من ساختي؟
ـ اون يكي رو براي تو تراشيدم
.ـ مي‌دوني من كليد خونه‌مو هربار مثل يك راز پيدا مي‌كنم
.ـ اين چيه؟ ساعت؟
ـ اين كورنومتره
.ـ براي چي
.ـ لحظات خوش زندگي‌مو باهاش اندازه مي‌گيرم
.ـ تا حالا چقدر شده؟
ذکر ... بسم ربک الذی ... خـَلــَــقـــیـــده شدم . روی انگشتهاش ذکور. روی تابستان ذکور . قفل های ماده . قفل های نر . چه بی رحم ذکر مرا می کنی توی تابستانت خواهرم
از اين تنگ تر
کمی به خشت اول اين دو
و آس
نشسته روی پله ای که به جهنم که می روم
و داغ ِ داغ
در چهارشنبه ای که بوی توپ می دهد
مازوخيسم های اين سکوت
از چهل سالگی بيوه ها
کمی معطل ترند
جفت آس
و خواب يک پروانه
پرستو
پتو پتوست . چه فرق می کند
حالا کمی به راست
يا راست تر
وقتی باد دامن تو را لکه دار می کند
يکی رفته بود ابر بياره بارون اورده بود . يکی رفت چراغ بياره ماه اورده بود . يکی می گف زمستون فصل سرديه اما اتيشاش خوبه جون می ده واسه سيخ کشيدن سيب زمينی ها . واسه سيخ کشيدن زن ها

۱۰ مهر ۱۳۸۴

عجیب ولی واقعی
بخش ترجمه سازمان هاي مهم جهاني دچار سرگيجه مفرط تاريخي شدند
جمله علي لاريجاني: با نشان دادن «لولو» ي شوراي امنيت، مردم ايران رو به قبله نمي شوند
ترجمه نيوزويك: علي لاريجاني گفته است كه اگر شوراي امنيت مثل موجوداتي كه بچه ها را مي ترسانند ظاهر شود، مردم ايران به سوي قبله مسلمانان جهان دراز نمي كشند
ترجمه نشريه اسپانيايي ال پائوس: علي لاريجاني گفت كه اگر شوراي امنيت چيز ترسناكي را هم به ايرانيان نشان دهد، باز هم مردم ايران به سوي عربستان سعودي نمي خوابند
ترجمه نشريه فرانسوي اومانيته: علي لاريجاني گفت كه دراز كشيدن ايرانيان به سوي مركز اعتقادات مسلمانان بستگي به اين دارد كه آنها از موجودات افسانه اي بترسند، اين يك داستان ايراني است
مهمترین تفاوت در تفاوت های دهگانه دو عکس زیر این است که در عکس اول چند زن در حال عبور هستند. در حالی که در عکس دوم معلوم نیست که مسافران زن باشند و در زن بودنشان شبهه وجود دارد

۹ مهر ۱۳۸۴



نمی دانم زن ها دست از سر من بر نمی دارند یا من از آن ها به هر حال در این دو عکس ده تفاوت وجود دارد آن ها را نوشته و جایزه بگیرید


باز هم ورزش زنان

ما مسلمان تریم یا سوریه؟ خدا خیرشان بدهد با این ورزشکار پروری شان. این عکس مربوط به بازی تیم های فوتبال ایران و سوریه است و معلوم است که ایرانی کیست در این عکس